زندگینامه میخائیل آلکساندروویچ شولوخف
ميخائيل آلكساندروويچ شولوخف (۱۹۰۵ ـ ۱۹۸۴)، در دهكدهاي قزاقنشين به نام وشنسكايا، در ساحل رود دُن، در جنوب غربي روسيه به دنيا آمد. از همان سالهاي نخستين نوجواني به نوشتن پرداخت و در جواني به ارتش سرخ پيوست. وي سفرهاي بسيار به اروپا و آمريكا داشت؛ و به خاطر داستانهايش كه توصيف زندگي مردمان ناحيه زادگاهش، دن، بود، شهرت فراواني به دست آورد.
معروفترين اثر شولوخف، رمان چهارجلدي «دُنِ آرام» (1940 ـ 1928) است؛ حماسهاي كه اثرات جنگ جهاني اول بر انقلاب روسيه و جنگ داخليِ متعاقبِ انقلاب را بر زندگي قزاقهاي ناحيه دُن، بيان ميكند.
او، همچنين، دو كتاب ديگر دربارة مشكلات زندگي قزاقهاي دن در مزارع اشتراكي به رشته تحرير درآورد، كه شامل «زمين نوآباد» (1932) و «خرمن دان» (1940) است.
شولوخفْ در كشورش بسيار مورد احترام بود؛ و از سال 1937، در شوراي عالي اتحاد شوروي و از سال 1939 در فرهنگستان علوم آن كشور، عضويت داشت. همچنين، او، هفت بار نشان لنين، نشان استالين و يك بار نشان مخصوص شهروندان شوروي را دريافت كرد؛ و از سال 1951 به عضويت هيئت روسي اتحاديه نويسندگان شوروي و از سال 1961 به عضويت كميته مركزي حزب كمونيست شوروي درآمد.
وي در سال ۱۹۶۵، به خاطر قدرت هنري و آفريدن رمان حماسي «دن آرام»، موفق به دريافت جايزه نوبل ادبيات شد.
دن آرام یکی از مهمترین آثار ادبی روسیه است که به نقل تاریخ قزاقهای ناحیه دن در دوران انقلاب روسیه و بعد از آن و تلاش برای رسیدن به حقوقشان می پردازد.رئالیسم عمیق و ساده اثر در کنار نمایش درد و رنج ملتی در راه رسیدن به حقوقشان آن را به یک حماسه بیبدیل و درخشان بدل کرده است.
قهرمان اصلی رمان گریگوری مله خوف یک قزاق جوان و پر سوداست.در طول رمان ما با او و اشتباهات،پیروزیها و شکستهایش،عشقهایش و آرمانهایش که به نوعی جلوه آرمانهای ملت قزاق است همراه می شویم با او عشق می ورزیم و با او درد می کشیم و در نهایت بعد از سوختنهای بسیار برای آرامش به خانه کوچک قزاقیش باز می گردیم در حالی که سرنوشت زخمهای بسیار بر او و ما زده است.رمان بسیار پر شخصیت است اما بیشتر حول محور مله خوفها و مردم استانیستای(بخش) و خوتور(دهکده) زادگاهشان و همسایه ها و دوستان و دشمنانشان می پردازد.شخصیتها تلفیقی از واقعی و خیالی اند اما تاریخ داستان کاملاً با واقعیت تطبیق می کند.فضای داستان روستایی است و المانهای ادبیات روستایی در آن بسیار مشهود می باشد.گریگوری به خاطر مردمش بارها به سرخها و سفیدها می پیوندد و هرگز آرامش نمی بیند او که درد امانش را بریده کارهای درست و غلط زیادی می کند تا آرامشی یابد اما مثل اینکه آرامش از او می گریزد.داستان مثل تابلوی نقاشی و فیلم مستند تاریخ را روایت می کند و ما را به قلب حوادث می برد.همه در این رمان در دستان تقدیر اسیرند.انگاری سنگی راه افتاده و همه را با هم به قعر دره می برد.