زندگی،مرگ،زندگی و عیسی مسیح!
قضیۀ مرگ همواره برای آدمی مجهول بوده و هنوز هم هست!و این مجهول الهویه بودن مرگ در پیرامون خود قصه ها ،اسطوره ها و خیالات زیادی را ایجاد نموده است.گویا هیچکس شهامت آن را نداشته که رودررو ،چهره به چهرۀ مرگ شود.امروزه غریب به اتفاق مردم هنگامی که سخن از مرگ به میان میاید،ترجیح میدهند خیلی سریع از آن رد شوند و برروی آن مکث نکنند!چهرۀ مرگ خصوصا در فیلم های هالیوودی ،کریه ،زشت،و مشمئز کننده به ما نشان داده شده است.
در میان فرهنگ سرزمین من ،از ماجرای مرگ ماجرایی کاملا دردناک،تاسف بار،و اشکبار نام برده میشود.دیده ایم کسانی که با از دست دادن عزیزی ، در سوگ غصه و نشستن در عزای آن موهایشان را سفید میکنند،ریش هایشان را بلند میکنند و یا رخت سیاه را از تن در نمی آورند.جشن ها متوقف میشود.عروسی ها برای ماهها و سالها به تعویق می افتد .گویی معنا و مفهوم زندگی برای همیشه در ذهن و چهره و افکار آنها رخت برمی بندد.لبخندها شان دیگر لبخند نیست و شور و شعف زیستن در انها میمیرد.گروهی به دلیل این داغ ، به دامن شرارت و بدخویی و تلخی می افتند. و گروهی به پوچی و بی معنی بودن زندگی می رسند.
با مرگ در سرزمین من هرگز رودرروئی نبوده است که همواره فرار بوده و ترس از آن.مرگ در سرزمین من موجودی ناشناخته است.مرگ در سرزمین من پایان است.
بی شک و با قوت باید گفت این تنها عیسای مسیح اهل ناصرۀ جلیل با پیشۀ نجاری اما متولد شده از روح مقدس خدا و دارای الوهیت و ذات الهی بود که مرگ را معنایی تازه داد.معنایی برخلاف تصور و باور تمامی ما. او نه تنها از مرگ نهراسید و فرار نکرد ،نه تنها از او چهره ای مخوف و موحش درست نکرد،بلکه او را از نزدیک لمس نمود ،او را با آغوش باز پذیرفت و اجازه داد تا مرگ بر گونه اش بوسه زند.“ آن شاگرد خائن به همراهان خود علامتی داده و گفته بود:” کسی را که میبوسم همان شخص است،او را بگیرید.” پس یهودا فورا به طرف عیسی رفت و گفت :” سلام ای استاد.” و او را بوسید.عیسی در جواب گفت : ” ای رفیق،کار خود را زودتر انجام بده.” “ ( از انجیل متی ۲۶ : ۴۸-۵۰ )
آغوش باز مسیح به مرگ تصادفی و نه از روی بی خبری و ناگهانی بود.او در تمام طول آنچه که به یادمان شاگردانش مانده و آنها برای ما در نوشته های خود با هدایت روح خدا ثبت کرده اند،می خوانیم،بارها و بارها مرگ خود را به شاگردانش حتی قبل از فرا رسیدن آن پیشگویی کرد.
آنچه که در این مبحث بنای سخن از آن داریم ،کشته شدن و مرگ نیست و شهامت مردن.ما بنای آن را داریم از زیبایی زندگی سخن بگوئیم؛ با تمام دردهایش و فراز و نشیب هایش؛آنگاه در تاروپود روز و شب و فصول،در خلال نسیم و شکوفه ها،آسمان آبی و رقص آرام ماهی های در آب و خندۀ شیرین کودک ،مرگ را به همین زیبایی زیستن بپذیریم و او را در آغوش بگیریم و در این تداخل رودرروئی زندگی با مرگ و زیستن مشترک این دو مقولۀ سراپا متقارن،از ورای این خاکستر نبرد شان ،دوباره زندگی زاده شود و به پرواز در آید. یعنی درست همان راهی که عیسای مسیح رفت.او زیست،زیستنی پر از تلاطم و درد،اشک و آه،اما زیستنی پاک و نمونه و پر از عشق و فرزانگی و او در خلال زیستن پر معنا و مفید خود ،آغوش خود را به مرگ گشود.آنگاه که او مرگ را پیروزمندانه در آغوش کشید.از این نبرد ظفرمندانۀ خود زیستن را آفرید.تا ما بار دیگر توان آغاز کردنِ پایانی را داشته باشیم.
عیسای مسیح تنها نمونۀ زندۀ تاریخ بشریت است که از مرگ نه چهره ای کریه و زشت ،بل زیبا و پرمعنا می سازد.او پیالۀ تلخ مرگ را با شهامت و وقار تا به جرعۀ آخر سر کشید.زیرا او نه مرگ را میدید که ورای آن را.
و این ترانۀ زیبای پیروزی بر مرگ و شهامت در آغوش کشیدن آن هنگامی که از دهان او سروده شد ،پایان نپذیرفت،انحلال نیافت،رنگ عوض نکرد.سرد نشد.بی معنا نگشت بلکه سالها بعد گویی انعکاس صدای پیروزمندش از جان شاگردانش بر جهان طنین افکن شد.و بر قلۀ پر شکوه هستی و بودن ،درخشان گشت.
“زیرا فنا باید با بقاء پوشیده شود و مرگ بحیات جاودان ملبس گردد.زمانیکه فنا با بقاء و مرگ با حیات پوشیده شود آنچه کلام خدا میفرماید به حقیقت خواهد پیوست که :” مرگ نابود گشته و پیروزی کامل گردیده است.” ای مرگ ،پیروزی تو کجاست؟ ای موت،نیش تو کجا؟”
( از نامۀ اول پولس رسول به قرنتیان ۱۵ : ۵۳-۵۵ )
و ببینید پولس چگونه این چهرۀ کریه مرگ را در ایمانی که به خداوندش عیسای مسیح در قلب خود دارد چگونه زیبا و دوست داشتنی ! ترسیم می کند:
-” اما ادامۀ زندگی برای من آنقدر ارزش ندارد که نگران جان خود باشم.”
(از نامۀ اعمال رسولان ۲۰ : ۲۴ )
و یا
-” اما پولس در جواب گفت :” این چه کاری است که شما می کنید؟چرا با اشکهای خود دل مرا میشکنید؟من نه فقط حاضرم زندانی شوم بلکه حاضرم در اورشلیم به خاطر عیسی خداوند بمیرم.” ( نامۀ اعمال ۲۱ : ۱۳ )
و یا
-” زیرا انتظار شدید و امید من این است که هرگز موجبات رسوایی خود را فراهم نسازم،بلکه حالا با دلیری کامل مانند همیشه مسیح را در وجود خود جلال دهم-خواه با مرگ من باشد خواه با زندگی من ،زیرا مقصود من از زندگی مسیح است و مردن نیز بسود من تمام می شود،اما اگر با زنده ماندن بتوانم کار ارزنده ای انجام دهم،من نمی دانم کدام را انتخاب کنم ،بین دو راهی گیر کرده ام ،اشتیاق دارم که این زندگی را ترک کنم و با مسیح باشم که خیلی بهتر است ،اما بخاطر شما زنده مانده من واجب تر است.”
( از نامۀ فیلیپیان ۱ : ۲۰-۲۴)
و یا
-” و حتی اگر لازم باشد که خون من( مانند شراب وقف شده )روی هدیۀ قربانی ایمان شما ریخته شود،در انجام این کار خوشحالم.”
( نامۀ فیلیپیان ۲ : ۱۷ )
و یا
-” اما من وقت آن رسیده است که قربانی شوم و زمان رحلتم رسیده است.من در مسابقه نهایت کوشش خود را نموده ام و دور خود را تمام کرده ام و ایمانم را حفظ کرده ام.اکنون تاج پیروزی در انتظار من است.”
( از نامۀ دوم به تیموتائوس ۴ : ۶-۸)
آیا شما می شنوید آنچه را که ما می شنویم؟آیا شما ترانۀ زیبای زندگی را از بطن مرگ می شنوید؟ آیا شما پرواز پر اوج زیبای زندگی را و بالهای سترگش را در آسمان سیاه مرگ با بادهای گزنده و مسموم ؛با غرور و پیروزمندی می بینید؟
این یادگار مسیح است!این روح مسیح است ،این خود مسیح است که در پولس سایه انداخته است.زیرا او بود که گونه اش را برای اولین بار به بوسۀ مرگ داد،او را در آغوش کشید و به مدت سه روز با او بر سر یک میز نشست و با او در ضیافت کهنه و پوسیدۀ او با لبخندی به فراخی کهکشان تا به آخر تاب آورد و در آخر پیروزمندانه بساط و خانۀ مرگ را و پایه های پر زوال آن را یکبار آن هم برای همیشه نابود ساخت.
اما اگر نمی بینید آنچه را که ما می بینیم و نمی شنوید آنچه را که ما می شنویم ؛مژدۀ نیکی برای شما داریم :
” در حال حاضر این فیض به وسیلۀ ظهور نجات دهندۀ ما مسیح عیسی آشکار شده است.او موت را از میان برداشت و حیاتی فنا ناپذیر بوسیلۀ انجیل برای همه آشکار ساخته است.”
( از نامۀ دوم به تیموتائوس ۱ : ۱۰ )
با ما همراه شوید تا در این زندگی که روزانه با مرگ دست و پنجه نرم می کنید و سایۀ آن را بر فراز خود می بینید،روزانه با او دست و پنجه نرم کنیم ، او را در آغوش بگیریم و در تابش نور درخشان و خورشید طلایی عیسای مسیح از سایۀ او برای همیشه به در آئیم و به زندگی خود در این تولد تازه ،معنایی تازه دهیم.