زندگی و اندیشه فارابی
ابونصر محمد فارابی از بزرگترین فیلسوفان ایرانی است که بیشتر آثار ارسطو را مطالعه و شرح کرد و بر مشکلات و نکات غامض آنها فائق آمد. از اینرو معلم ثانی لقب یافت. لیکن اهمیت او در کوششی است که برای آشتی دادن دو روش مشایی و اشراقی در حکمت و با دین اسلام، بویژه اصول مذهب شیعه، به خرج داده است.
فارابی مانند دیگر قدمای فلسفه، فلسفه را شامل بر تمام دانشهای بشر میدانست. آثار خود وی تقریباً همؤ مباحث آن روز معرفت را از منطق و روانشناسی و فلسفؤ اولی و علم مابعدالطبیعه گرفته تا اخلاق و سیاست شامل است.
زندگی و اندیشه فارابی
فرشته آذرشب
ابونصر محمدبن طرخان بن اوزلغ، معروف به فارابی، درحدود سال ۲۵۷ه/ ۸۷۰م در شهر فاراب که همان انزار امروز باشد از بلاد ترکستان متولد شد. علیرغم اطلاعات مختصری که درباره خانواده و کودکی و جوانی او در دست است، گمان میرود که او دراصل ترک بوده و پدرش شغل سپهسالاری داشته و خود وی مدتی به عنوان قاضی کار میکرده است. آنچه بهتر معلوم است نهضت فرهنگی و فکری است که در آغاز قرن سوم و نهم و با ورود اسلام در فاراب رونق و گسترش یافته است و این که الجواهری؛ لغتشناس معروف و موءلف «الصحاح» یکی از معاصران برجسته او بوده است.
فارابی توانست از این نهضت به خوبی بهرهبرداری کند. تربیت اولیه او پایه دینی زبانشناسی داشت. به عبارت دیگر، فقه و حدیث و تفسیر قرآن را تحصیل کرد و زبان عربی و ترکی و فارسی را فراگرفت. فارابی از استفاضه از مطالعات عقلی مانند ریاضیات و فلسفه که در عصر وی رایج بود غافل نماند و هنگامی که به این مطالعات عقلی راغب شد به آنچه در موطن خود آموخته بود قناعت نکرد بلکه به سائقه کنجکاوی فکری، خانه و کاشانه خویش را ترک گفت و در جستوجوی دانش بیشتر، راه دیار غربت درپیش گرفت. نمیدانیم چه وقت این سفر را آغاز کرد، ولی گویا، سن او از چهل گذشته بود.
وی از ماوراءالنهر به قصد تحصیل علوم به بغداد رفت و بعد از تمهر در عربیت، در حلقه درس ابوبشر متی بن یونس حضور یافت و چندی بعد از بغداد به حران رفت و از یوحنابن حیلان، قسمتی از منطق را آموخت و باز به بغداد برگشت و علوم فلسفی را از آنجا فراگرفت و بر همه کتب ارسطو و منسوب به ارسطو دست یافت. او به استخراج معانی آنها و اغراض ارسطو موفق شد. گویند که نسخهای از کتاب «النفس» منسوب به ارسطو را یافتند که مکتوبی از فارابی در آن بود که نوشت این کتاب را صدبار خواندهام.
از میان شاگردان او، فیلسوف مشهور نصرانی یحیی بن عدی سرآمد همگنان شد. توقف فارابی در بغداد مدتی طول کشید و غالب کتب فلسفی خود را دراین شهر تألیف کرد و سپس از بغداد به دمشق و از آنجا به مصر رفت و آنگاه به خدمت سیفالدوله ابوالحسن علیبن عبدالله بن حمدان التغلبی (۳۳۳- ۳۵۶ه) درآمد و نزد او در حلب و دمشق بماند و به تألیف و تعلیم مشغول بود تا سال ۳۳۹
ه در گذشت. فارابی دراین باره قبل از هر چیز به عنوان عالم و محقق به سر برد و زندگانی پرزرق و برق و با شکوه جلال دربار، هیچگاه او را اغواء نکرد بلکه در کسوت درویشی، همّ خود را مصروف کار طاقتفرسای تحقیق و تعلیم کرد و کتب و رسالات خود را در میان زمزمه جویبارها و در زیر چتر برگهای لطیف درختان سایهافکن به رشته تحریر درآورد. مورخان اسلام متفقاند که فارابی زهدپیشه و عزلتگزین و اهل تامل بود. ابن خلکان میگوید: «در زندگی او، زندگی فلاسفه پیشین را به یاد میآورد». به روایت قفطی «مدتی درزی اهل تصوف با سیفالدوله آمد و شد داشت.» دردمشق از مردم گریزان بود و جز در کنار برکه آب، یا در انبوه درختان باغ دیده نمیشد. میگویند نگهبان یکی از باغهای دمشق بود و شبها بیدار میماند و در زیر نور چراغ پاسبانان به مطالعه و تألیف میپرداخت.
اعراض او از امور دنیوی به حدی رسید که با آن که سیفالدوله که شیفته علم او شده بود و به مقام ارجمندش پیبرده بود، برایش از بیتالمال حقوق بسیار تعیین کرده بود.
اما او به چهار درهم قناعت میورزید. فارابی در انواع علوم بیهمتا بود، چنان که درهر علمی از علوم زمان خویش استاد شد و کتابی نوشت. از کتابهای او که به ما رسیده، یا از میان رفته و فقط نامی از آنها در کتب تاریخ و فلسفه باقی مانده، معلوم میشود که در علوم مدنی و ریاضیات و کیمیا و هیات وعلوم نظامی و موسیقی و طبیعیات و الاهیات و علوم مدنی و فقه و منطق، دستی قوی داشته و شگفت نیست اگر ابنسبعین درباره او گفته باشد: «این مرد، مهمترین فلاسفه اسلام و آگاهترین ایشان در علوم قدیمیه است و تنها فیلسوف اوست» و ماسینیون درحق او بگوید: «اولین متفکر مسلمان و فیلسوف به تمام معنی است».
درست است که کندی؛ نخستین فیلسوف عرب است که راه را گشوده، ولی او نتوانست مکتبی فلسفی تأسیس کند و میان مسایلی که مورد بحث قرار داد وحدتی ایجاد کند. اما فارابی، که به قول ابنخلکان «بزرگترین فلاسفه اسلام است علیالاطلاق» توانست مکتبی کامل تأسیس کند. او در عالم اسلام همان نقشی را داشت که فلوطین در فلسفه غرب. ابنسینا او را استاد خود شمرد و ابنرشد و دیگر حکمای اسلام وعرب شاگرد او بودند و به حق او را بعد از ارسطو، که ملقب به «معلم اول» بود، «معلم ثانی» لقب دادند. وفات فارابی به اصح اقول در سال ۳۳۹هجری بوده است.
آثار و تألیفات
آثار فارابی را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: یک دسته از آنها به منطق و دسته دوم به مطالعات دیگر مربوط میشود. آثار منطقی وی به بخشهای مختلف ارغنون ارسطو به صورت تفسیر یا تأویل مرتبط است. بسیاری از نوشتههای وی هنوز به صورت دستنویس است و به طبیعیات، ریاضیات، مابعدالطبیعه، علماخلاق و سیاست مربوط میشود. قسمتی از این مصنفات در دسترس است و تصویر روشنی از جنبههای مختلف فلسفه فارابی را به دست میدهد. لکن بعضی از آنها مانند «فصوصالحکمه» و «المفارفات» مورد تردید است و درباره موءلف آن، اتفاق نظر وجود ندارد. در دسته دوم از آثار فارابی، هیچ مطالعه واقعاً علمی به عمل نیامده و از طب حتی نام برده نشده است. بحث وی درباره کیمیا نیز بیشتر جنبه دفاع دارد و نه صورت تفحص و تجزیه و تحلیل.
نظر ابنخلکان مبنی بر این که فارابی اغلب آثار خود را در بغداد و دمشق تألیف کرده است احتمالا نظر صائبی است. هیچ دلیل روشنی براین که فارابی کتب خود را پیش از پنجاه سالگی نوشته باشد در دست نیست و اگر هم دراین دوره کتابی نوشته باشد مسلم نیست که جنبه الهی یا فلسفی داشته باشد، دراین زمینه در روایات شرح حالنویسان نیز، تناقضی دیده نمیشود.
ویژگی سبک نگارش فارابی ایجاز و صراحت آمیخته به دقت آن است. وی همانگونه که درباره تصورات و افکار خود ژرف میاندیشد، با بصیرت تمام، کلمات و تعابیر را نیز برمیگزیند. بیانات موجز او، حاوی معانی عمیقی است. به همین دلیل است که مارکس هورتن برای تبیین رساله کوچک «فصوص الحکمه» شرح و تفسیر مفصلی به دست آورده است. باری، فارابی دارای سبک خاصی است و کسی که با آن آشنا باشد قادر است آن را از سبکهای دیگر باز شناسد. او از تکرار و به کار بردن حشو و زوائد اجتناب میورزد و اختصار و ایجاز را ترجیح میدهد. ظاهرا فارابی طرفدار تعلیم خفی esoteric(تعلیم به خواص) بود و عقیده داشت که نباید حکمت را در اختیار ناآشنا یا عوامالناس گذاشت و فلاسفه باید افکار خود را در لفافی از تاریکی و رمز و ابهام بیان کنند. امروز نیز فهم معنای بعضی از کلمات حکمی فارابی کارآسانی نیست.
تقسیم بندی علوم
روش او نیز تقریباً عین سبک اوست. او تصورات خود را جمع کرده تعمیم میدهد، مرتب کرده هماهنگ میسازد، تجزیه میکند تا ترکیب کند. امور را تقسیم و بخشهای به دست آمده را باز به بخشهای کوچکتری تقسیم میکند تا آنها را متمرکز ساخته و طبقهبندی کند. در بعضی از رسالات، گویی تنها هدفش تقسیم و طبقهبندی کردن ا ست. رساله او به نام «فیما ینبغی ان یقدم قبل تعلم الفلسفه» (آنچه باید پیش از تعلم فلسفه آموخته شود) به صورت فهرستی از مکاتب یونانی فلسفه و معانی عناوین و اسامی بنیادگذاران آنهاست. وی همّ خود را عمدتاً در راه مطالعه غایات و سبک آثار ارسطو صرف کرد. طبقهبندی علوم وی در تاریخ اندیشه اسلامی نخستین کوششی است که دراین زمینه به عمل آمده است.
فارابی شیفته امور متقابل است. در واقع، تقریباً هر کلمهای را که به کار میبرد کلمه مقابل آنرا نیز به دست میدهد. مثلا به نظر او، نفس، متضمن اثبات و وجود متضمن لاوجود است. هر رسالهای که فارابی نوشته است در جواب به سوءالاتی است که از وی شده است وی در رساله خود، قضیهای را که با آن برخورد میکند به دست میدهد و آنرا در برابر امر مقابل آن قرار میدهد تا راهحل مناسب را به دست آورد و این کار او، ما را به یاد پارمیندس افلاطون میاندازد.
علاقه اصلی او معطوف به این است که پایه نظریه و اساس هر فلسفه را توضیح دهد تاریکیها را روشن سازد و درباره مسایل مورد اختلاف بحث کند تا به نتایج درست دست یابد با این همه به موضوعات متداول عنایت چندانی ندارد و آنچه را که خود بدیهی میپندارد نادیده میگیرد و از کنار آن میگذرد، بیآن که کوچکترین تلاشی در راه تبیین آن به کار برد. نمونه خوبی از این گرایش، رساله او
تحت عنوان مقاله فیاغراض ارسطاطالیس فی کل مقاله من کتاب المرسوم بالحروف «مقاله درباب اغراض ارسطو درهریک از فصول کتاب او مرسوم به حروف» این مطالعه تقریبا شبیه به مقدمه برکتابی جدید یا نقد آن است و به خوبی میتوان آن را با تحقیق مشابه فیلسوفان معاصر مقایسه کرد. جای شگفتی نیست که ابنسینا، رساله مزبور را «مفتاح ما بعدالطبیعه» ارسطو دانسته است.
آثار فارابی در قرن چهارم و پنجم قرن دهم و یازدهم در شرق به طور وسیعی نشر یافت و احتمالا به غرب رسید و برخی از علمای اندلسی پیرو او شدند. برخی از نوشتههای وی نیز به زبان عبری ولاتینی ترجمه شد و در فلسفه اهل مدرسه (اسکولاستیک) یهودی و مسیحی تأثیر گذاشت. آثار مزبور در دهههای آخر قرن سیزدهم، نوزدهم منتشر و نوزدهم منتشر و به زبانهای زنده اروپایی ترجمه شد.
مشهورترین کتابهای فارابی عبارتند از:
۱-مقاله فی اغراض مابعداطبیعه.
۲-رساله فی اثبات المفارقات.
۳- شرح رساله زینون الکبیر الیونانی.
۴- رساله بی مسائل متفرقه.
۵- التعلیقات.
۶- کتاب الجمع بین رأیی الحکیمین: افلاطون و ارسطو.
۷-رساله فیما یجب معرفته قبل تعلم الفلسفه.
۸-کتاب تحصیل السعاده.
۹-کتاب آراء اهل المدینه الفاضله.
۱۰-کتاب السیاسات المدینه.
۱۱- کتاب الموسیقی الکبیر.
۱۲-احصاءالعلوم.
۱۳- رساله فی العقل
۱۴- تحقیق غرض ارسططالیس فی کتاب ما بعدالطبیعه.
۱۵- رساله فیما ینبغی ان یقدم قبل تعلم الفلسفه.
۱۶- کیون المسائل.
۱۷-رساله فی جواب مسائل شل عنها.
۱۸- مایصح و مالا یصح من احکام النجوم.
در جزییات طبقهبندیهای مربوط به علوم در جهان اسلامی، آثار فیلسوفان قدیم یونان، بویژه ارسطو تاثیر زیادی داشته است. در واقع، الکندی؛ فیلسوف عرب که در سوره سوم هجری گامهای نخستین را دراین راه برداشت از طبقهبندی ارسطو الهام بسیار گرفته بود. البته باید افزود که طبقهبندی ارسطو تنها یک مبنای اولیه به شمار میرفت. گروهبندیهایی که بعدها در نوشتههای دانشمندان دوران اسلامی صورت پذیرفتند. بسی جامعتر و کاملتر از طبقهبندیای بودند که فیلسوف یونانی در کتاب متافیزیک خویش انجام داده بود. ارسطو، علوم را به دو دسته نظری و عملی تقسیم میکرد و علم الهی یا علم مابعدالطبیعه، ریاضیات، طبیعیات (شامل علم آثار علویه، علم کون و فساد علم نبات و حیوان، علم نفس، علم طب و علم کیمیا) جزء علوم نظری بودند درحالی که اخلاق، تدبیر منزل، سیاست، علوم شعری (شامل شعر، خطابه و جدل) در زمره دانشهاس عملی به شمار میآمدند. طبقهبندیها در نزد دانشمندان اسلامی، چنان که خواهیم دید، تغییراتی یافتند و از بسیاری جهات جامعتر و کاملتر شدند و این جامعیت و کمال بتدریج نیز با گذشت سدهها افزایش بیشتری یافت.
در نیمه اول سده چهارم هجری قمری و پیش از سال ۳۳۹ هجری، ابونصر فارابی فیلسوف و دانشمند بزرگ ایرانی کتاب گرانقدر «احصاء العلوم» را تألیف کرد. هدف فارابی از تألیف این کتاب، آن بود که علوم متداول تا آن زمان را به گونهای نظام یافته برشمارد و هریک را به اجمال توصیف نماید. باید گفت که فارابی دراین مهم توفیق کامل یافت و دانشنامهای کوتاه اما پر ارزش را به وجود آورد که بعدها در اندیشهها و کارهای، بسیاری دیگر از دانشمندان شرق و غرب تأثیر فراوان به جا نهاد.
در شرق اسلامی، دانشمندانی چونان: اخوان الصفا، ابنسینا، کاتب خوارزمی و محمد تهانویدر پیروی از سنت طبقهبندی علوم فارابی، به طبقهبندی دانشها روی آوردند. در باختر، کسانی چون راجربیکن انگلیسی که درحدود (۱۲۱۴-۱۲۸۰م.) میزیسته و ریمون اول که میان سالهای (۱۲۳۵- ۱۳۱۵ م.) میزیسته از کارهای فارابی دراین زمینه آگاهی یافتند و از نوشتههای او بهره گرفتند. ابونصر فارابی کتاب «احصاء العلوم» را به پنج فصل تقسیم کرده که شامل هشت علم است، به این ترتیب ۱-علم زبان، ۲-منطق، ۳- علم تعالیم (ریاضیات)، ۴- علم طبیعی، ۵- علم الهی، ۶- علم مدنی، ۷-علم فقه، ۸- علم کلام. از دیدگاه دیگر، فارابی علوم را به دو بخش، یکی علوم نظری و دیگری علوم عملی تقسیم نموده است.
علوم نظری دراین تقسیمبندی شامل: ریاضیات، علم طبیعی، علم الهی یا (مابعدالطبیعه) است. علوم عملی در تقسیمبندی فارابی، به دو بخش علم اخلاق و علم سیاست تقسیم شده است.
فارابی مانند بسیاری از فلاسفه اسکندریه و داستانهای خاور نزدیک که میکوشیدند بین عقاید افلاطون و ارسوط التیام دهند در کتبی که به اتفاق آراء افلاطون و ارسطو اختصاص داده، سعی بلیغ دراین راه به کار برده است. علت این امر آن بود که این فلاسفه معتقد به صحت عقاید و استحکام دلایل این دو فیلسوف بودند و حقایق فلسفه را منحصر به سخنان آن دو حکیم میشمردند و چون اختلاف عقاید این دو متفکر را مایه اخلال در صحنه مبانی فلسفه مییافتند در تطبیق عقاید آن دو کوشش میکردند. کتاب «الجمع بین رأیی الحکیمین » افلاطون الهی و ارسطو طالیس از کتبی است که فارابی در آن کوشیده است عقاید این دو فیلسوف را به هم نزدیک کند. در آغاز این کتاب گوید: «اکثر اهل زمان را دیدم در موضوع حدوث و قدم عالم به مناقضه و نزاع برخاسته و مدعی شدهاند که میان دو حکیم مقدم مبرز در اثبات مبدع اول و در وجود اسبابی از او در امر نفس و عقل و پاداش کارهای نیک و بد و در بسیاری از امور مدنی و اخلاقی و منطقی اختلاف است و من دراین مقاله بر آن شدهام که شروع به جمع بین رأی آن دو و آشکار کردن محتوای گفتارهایی که دلالت بر این امر نماید، کنم تا اتفاق بین معتقدات آن دو ظاهر شود و شک و تردید از قلوب مطالعه کنندگان کتب آنان برخیزد».
نظر عمده فارابی در رفع اختلاف بین افلاطون و ارسطو بر آن است که این دو فیلسوف مبرز و استادند و ممکن نیست بین دو حکیم بزرگ اختلاف باشد و وجود هر اختلافی میان آنان، نتیجه قصور فهم مردم در موارد اتحاد آن دو است، یا در نتیجه ضعف زبانی که کتب آنان برای نقل شده است و نیز از آن جهت که، افلاطون مطالب خویش را به طریق رمز مینوشت.
امونیوس از موءسسین مذهب افلاطونی جدید به عنوان شرح مذهب ارسطاطالیس فیالصانع اعتماد کرد و همچنین است اعتقاد او بر کتاب اثولوجیا (الربوبیه) منسوب به ارسطو که در واقع از ارسطو نبوده و قطعاتی از کتاب «تاسوعات» فلوطینس و خاصه فصلهای چهارم و پنجم و ششم آن بوده است و فارابی بیآنکه به اختلاف مضامین آن با عقاید ارسطو توجه کند آنرا اساس کار خویش در کتاب «الجمع بین الرأیین» قرار داد.
در رساله معتبر «فصوص الحکم» فارابی برای اثبات توحید بیشتر به اصول عقاید نو افلاطونیان و عرفا نزدیک شده و در رساله «آراء اهل المدینه الفاضله» تحت تأثیر افلاطونیان قرار گرفته و سعادت بشر را در ایجاد اجتماع کاملی دانسته است، که همانا اجتماع روحانی باشد. در این کتاب، فارابی به عنوان مقدمه در کلیات، مسایل فلسفی مانند: توحید و عقول و نفوس و افلاک و اجرام و ماده و صورت، و کیفیت تدبیر واجب الوجود در بقاء انواع و اشخاص هر نوع، و قوای انسان و اقسام معقولات و ماهیت عقل (بالقوه بالفعل، هیولانی منفعل- فعال) و بعضی از مباحث علمالنفس بحث کرده و آنگاه به بحث درباره اجتماع و اقسام جوامع و تحقیق در اجتماعات فاضله و شرایط آن و رییس فاضل و شرایط او و کیفیت و تربیت روءسای فاضل پرداخته است. بنابر این، ملاحظه میکنیم کتاب «آراء اهل المدنیه الفاضله» اگر از باب اصول اخلاق و فلسفه عملی، عملاً مورد استفاده نیست اما از باب مباحث فلسفی، ارزش و اعتبار بسیار دارد.
آشتی میان فلسفه و دین
فارابی بحث مخصوص مستقلی، که در آن میان حکمت و شریعت وفق دهد، انجام نداده است، با این همه، بیشتر قضایایی که در فلسفه او مورد بحث قرار گرفته تمایل آشکار و بارزی است به این فکر. فارابی بیشتر این تحقیقها را در مباحثی نظیر «فیض» و «نظام عقول» و «نظریه نفس» به عهده گرفته است. او به ویژه در کتاب «آراء اهل المدینه الفاضله که میگوید: «رییس مدینه باید هم فیلسوف و هم نبی باشد.» و از همین موازنه که میان فیلسوف و نبی اقامه میکند، بر میآید که نزدیک کردن دوتن در مصدر معرفت به همدیگر، در واقع، نزدیک کردن و آشتی دادن فلسفه و شریعت است.
فارابی زمانی که میخواهد میان فلسفه و دین یا حکمت و شریعت وفق دهد رأی خود را بر دو پایه میگذارد.
نخست آن که میگوید: «شریعت و حکمت به اصل واحدی بر میگردد، چه بازگشت شریعت به وحی است و وحی از جانب خداست و بازگشت فلسفه به طبیعت است و طبیعت نیز صنع خدا و آفریده اوست.»
دوم آن که:
پیامبر و فیلسوف هر دو معرفت را از سرچشمه علم الهی میگیرند، پیامبر به واسطه جبرییل که حامل وحی برای اوست، و فیلسوف پس از آن که عقل او، مستفاد شد، معرفت را به توسط آن از عقل فعال میگیرد. تفاوت ظاهری هم که وجود دارد، از میان میرود. هرگاه بدانیم که اعتقاد فارابی بر این است که: عقول، همان فرشتگانند، و عقل دهم، واسطه میان عالم بالا و عالم ماست. فرق ظاهری میان «حکمت دان» و «پیامبر» از آنجاست که پیامبر حقایق را به طور جلی و آشکار و به اشکال مختلف آن ر ا از عالم بالا میگیرد ولیکن فیلسوف برخلاف او، حقایق را از قرائن و به وسیله استنتاج و استدلال به دست میآورد و میکوشد تا آنها را مجرد و عاری از متعلقات ماده در نظر گیرد. به نظر فارابی، شریعت بدان سبب با اسلوب تمثیلی و تشبیهی بیان شده که مخاطب آن طبقات مختلف مردم – از عامه و خاصه- است. ولیکن فلسفه منحصر به گروه ویژه و کمی است که مشتغلان به آن، تنها به بحث عقلی مجرد اقتصار میورزند. فارابی از این هم بالاتر میرود و میگوید: نبوت با لذات بابی از ابواب معرفت است، چه نبی دارای مخیلهای نیرومند و تیزیاب است که میتواند تا عالم معقولات نیز پرتوافکنی کند و از آنجا نور حق و وحی الهی را دریابد، و حال آن که فیلسوف این «حقایق ثابته» را از راه تأمل و به کمک عقل تحلیلگر خود و بیاری قوه فکر درمییابد. حاصل، آن که اگر، راه هم مختلف و متفرق باشد، عاقبت نبی و فیلسوف هر دو خود را به «عقل فعال» مربوط میسازند و به وحدت میرسند، و بدینسان فکر توفیق میان افلاطون و ارسطو در رأی فارابی به توفیق حکمت و شریعت میانجامد.
اخلاق و سیاست
او همان گونه که با علم منطق قوانین شناخت را وضع میکند، به اخلاق نیز که قوانین، عمدهای را که شایسته است انسان در رفتار خویش به آنها عمل کند، توجه میکند، جز این که مقام عمل و تجربه یعنی اخلاق برتر از آن استکه برخی پنداشتهاند. فارابی در مباحث اخلاقی خویش، گاهی موافق افلاطون سخن میگوید و زمانی چون ارسطو و برخی اوقات افکار او را از حوزه فلسفه این دو فیلسوف بیرون میرود و به روش صوفیان و زاهدان نزدیک میگردد.
فارابی تأکید میکند که عقل قادر است که درباره اعمال انسان حکم کند و یکی را خیر و دیگری را شر بداند. او در این مورد مخالف رأی متکلمان است؛ چه متکلمان اگرچه به مفارقی اعتقاد دارند که مأخذ آن عقل است، لیکن از شأن عقل نمیدانند که قواعدی برای سلوک و رفتار انسان وضع کند ولیکن چون عقل فیضی است از عالم بالا و معرفت و دانش سر دسته همه فضایل است، از این روی چراعقل قواعد اخلاقی را وضع نکند، به نظر او کسی که تمام موءلفات ارسطو را میداند و بد آنها عمل نمیکند، از کسی به مقتضای آنها عمل میکند ولیکن به آنها جاهل است، برتر است؛ پس معرفت نزد فارابی از عمل اخلاقی برتر است والا نمیتوانیم درباره اعمال اخلاقی حکم کنیم!
نفس به طبیعت خویش اراده و شوقی دارد، و از آن جهت که حس میکند و تخیل، پس مانند دیگر جانوران ارادهای دارد جز این که اختیار فقط مخصوص انسان است، زیرا اختیار قایم بر تفکر عقلی است و جولانگاه او، میدان تعقل خالص است؛ پس اختیار متوقف بر اسبابی از جمله فکر است، و تو گویی اختیار و اضطرار با هم است. زیرا این امر نیز برحسب اصل اولیه آن مقدر در علم خداست؛ و از این روی برخی محققان فارابی را از جمله قائلان به جبر میشمارند. اختیار انسانی، نمیتواند شهوت را جز به نحو ناقصی سرکوب نماید، زیرا ماده در سر راه او قرار گرفته است. بنابر این، حریت و آزادی نفس ناطقه کامل نخواهد بود مگر زمانی که از قیوعد و زنجیرهای ماده و گمراهی آن رها شود؛ به عبارت دیگر نفس، تبدیل به عقل گردد و این است همان سعادت بزرگ که خردمندان باید آن را طلب کنند، زیرا همین خیر مطلق است، و همان است که نفس انسانی طالب آن میشود وقتی که میخواهد که به سوی عقل رود و با او یکی گردد، و همین کار را نفوس افلاک نیز انجام میدهند وقتی که میخواهند به سوی خدا تقرب جویند.
چنانکه دیدیم، فارابی به اموری که در اطراف او واقع میشده، و امروز بیشتر از آنها به نام قواعد سلوک و رفتار یاد میشود، چندان توجهی نداشت. افسوس که در سیاست بیشتر از حیات واقعی دور میشود. فارابی شرقی بود، از این روی گمان برد که باید معانی جمهوریت افلاطون در وجود شخص سلطان فیلسوف خلاصه شود. در حالی که نمیدانست یا توجه نداشت که سخنان افلاطون نه ضروری بود و نه عملی؛ و از اینجا خود او نیز شکست خورد و کاری از پیش نبرد.
فارابی میگوید: «ضرورت طبیعی مردم را به زندگانی اجتماعی وامیدارد؛ از این روی بود که در برابر اراده رییس که «مدنیت» با خوبیها و زشتیهای آن، در وجود او تمثیل یافته خاضع میشوند. وقتی رییس اجتماع یا «مدینه» جاهل به قواعد خیر باشد یا بدکار و گمراه باشد، آن مدینه هم فاسد میگردد؛ «مدینه فاضله» یک نوع بیشتر نیست و ریاست آن با «فیلسوف» است. فارابی، رییس یا امیر مدینه خود را به همه فضایل انسانی، و کمالات فلسفی توصیف میکند؛ توگویی افلاطون است که به لباس محمد نبی(ص) درآمده است. برخی از صفات «رییس مدینه» را فارابی به دقت و تفصیل ذکر کرده، که چون پیش از این هم ذکر شد، از تکرار آن چشم میپوشیم.
فارابی، چنان که برخی از دانشمندان جامعهشناسی امروزی نیز بدان رفتهاند، جامعه مورد نظر خود را به «جسمی زنده» تشبیه میکند و اعضاء این کالبد زنده را از افراد مدینه ذکر میکند؛ که «رییس فیلسوف» یا «نبی حکیم» به منزله قلب آن است.
به نظر فارابی ممکن است که در مدینه، بیش از یک رییس به وجود آید، و رییس یا شاه باید با وزیر در حکم و حکمت شریک باشند، و زمانی که از رییس مثالی صحبت میکند در واقع نظریه سیاسی مسلمانان را در آن زمان در فکر خود دخالت میدهد، جز این که کلام فارابی در این مورد نیز روشن نیست؛ نه از نسب پادشاه و نه از وظایف او در جهاد و حرب و مملکتداری و دیگر امور سخن میگوید. شاید بدان سبب که در جامعه خیالی فارابی، جنگ و نزاع نیست و همه شهروندان فیلسوف و دانا و نیکوکارند و از تکالیف و وظایف خود آگاهند.
آراء فلسفی
در اینجا صرفا میتوان به بعضی از نکات اساسی فلسفه فارابی اشاره کرد. او مانند بسیاری از متفکران متأخر یونانی قائل بود که فلسفه افلاطون و ارسطو در مآل امر یکی است؛» او خود بیشتر به صورتی از فلسفه ارسطو متکی بود، که شارحان متأخر یونانی ارسطو بیان کرده بودند. فارابی در علم منطق علم طبیعت، علمالنفس، مابعدالطبیعه و علم اخلاق، تابع ارسطو بود؛ هر چند که مابعدالطبیعه منسوب به ارسطو که پیرو او بود، با نظر معتدل افلاطونی شرح و بسط یافته بود. فارابی، در علم مدنی، بیشتر از رأی و نظر فلاسفه افلاطونی دوره وسطی که جمهوری و نوامیس را شرح کرده بودند، متابعت میکرد و با این که معتقد بود که فلسفه ارسطو و نو افلاطونیان جای فلسفه نظری افلاطون را گرفته است، تحلیل و بیان افلاطون در مورد مدینههای مضاده و نظر او را در حل مسایل سیاسی، علیرغم نظورات و تحولاتی که در اوضاع مدنی، صورت گرفته بود، معتبر میدانست. اسلاف یونانی این حوزه افلاطونی متأخر را، که ابن رشد هم به شدت تحت تأثیر آنها قرار گرفته است، نمیشناسیم و احیاء فلسفه آنان جز با رجوع به فارابی و امثال او میسر نیست.
به نظر فارابی، علت اولی که همان احد افلوطین و عقل الهی ارسطوست، خالق قدیم عالم قدیم است. و شاید این قول، نتیجه تفکر افلاطونیان دوره وسطی باشد. عقل فعال ارسطو به نظر فارابی، عین علت اولی نیست و حال در نفس ناطقه آدمی هم نیست؛ بلکه موجود مفارقی تلقی شده است که واسطه میان عالم عقول و مجردات و عالم تحت قمر و نفس ناطقه است که این هم محتمل است تفسیر یونانی متأخر دیگری از فقره پنجم فصل سوم کتاب «نفس» ارسطو باشد، که بسیار مجمل و مشکل است.
و در فلسفه فارابی آنچه شایان توجه بسیار است، مبحث خیال و فلسفه نبوت است که این هم شاید از بعضی مأخذ یونانی که به دست ما نرسیده است، مقتبس باشد. اگرچه نبوت لازمه کمال بشر است اما از آنجا که داخل در قوه دانی تمثیل است میتواند به عقل بشر مدد برساند. فارابی در شرح و بیان نبوت، نه آن را حالی ناشی از تسخیر انسان به وسیله قوای عالم غیب و مجردات دانسته و نه آن را از احوال صوفیانه شمرده است (وحی الهی به بشر کاملی نازل میشود که با اعلی مراتب فلسفه که عین مرتبه اعلی نبوت است، رسیده باشد.
صورت عربی و مسیحی تعلیمات ارسطو که در قرن چهارم هجری «دهم میلادی» در بغداد موجود بود، تار و پود اصلی و بیواسطه تفکر فارابی است و نزدیکترین منابع قدیم آن را در میان آثار حوزههای فلسفی اسکندریه در قرن ششم میتوان یافت. فارابی، فلسفهای را که در طی قرون بعد از تمدن بیزانس متروک مانده بود، تجدید کرد و امروز وجهه اصیل آن را جز با توسل به ترجمهها و محاکاتهای موءلفان اسلامی نمیتوان احیاء کرد. فارابی، مابعدالطبیعه نو افلاطونی را به نحو خاص مورد تفسیر قرار داد و همین نحوه تفسیر و همچنین بستگی تام و تمام او به وجهههای مدنی تفکر افلاطون، وجه امتیاز فارابی از پرو کلوس و اتباع اوست. شاید از آراء فرفوریوس هم خیلی بیش از آنچه اکنون میشناسیم، در آثار فارابی آمده باشد. اما ظاهرا مآخذ اخیر او، تفسیر افلاطونی قبل از فلسفه نو افلاطونی است.
فارابی درنظر فلاسفه اسلامی بعد از خود، اهمیت بسیار دارد که بیان آن محتاج تفصیل است.
موسیقی فارابی
در عصر فارابی با توجه به نظر محدود به موسیقی، که نتیجه آن سیر نزولی کمی است، فارابی را میبینیم که نه تنها در زمانی چنین دشوار توانست سنت موسیقی علمی را زنده کند، بلکه موفق شد تا گامهای فراتری در جهت پیشبرد شناخت موسیقی بردارد. موسیقی فارابی، آمیزهای از معارف ایران باستان و به ویژه ایران عهد ساسانی در موسیقی از یکسو و دانستنیهای موسیقی یونانی بود. در ذهن توانای فارابی این جریانها درهم آمیختند و از ترکیب آنها معرفتی نوین در موسیقی پدید آمد که آن را «موسیقی فارابی» توان نامید.
تألیفات فارابی در زمینه موسیقی عبارتند از: «موسیقی کبیر»، «کتاب در احصاء ایقاع» و «کتاب در نفره اضافه شده بر ایقاع» و «کلام در موسیقی».
کتاب موسیقی کبیر فارابی دارای دو قسمت اصلی است: قسمت اول، دخول در موسیقی را شامل میشود و خود از دو مقاله تشکیل میگردد. در مقاله اول، آهنگ و تعریف آن، نهادهای هنر موسیقی، آلات موسیقی، نتها و مقامشان در آهنگ و اجناس و ابعاد و ملایمات موسیقی را دربرمیگیرد. قسمت دوم از کتاب موسیقی کبیر فارابی در هنر موسیقی است و شامل سه بخش هر یک در دو مقاله بدین قرار است:
بخش اول در اصول هنر موسیقی است، در مقاله اول از بخش اول فارابی راجع به مشخصات صوت و فاصلههای موسیقی و مقادیر فاصلهها و اقسام اجناس گفتوگو میکند. مقاله دوم از بخش اول، انواع نغمهها و اختلاط نتهای موسیقی و امتزاج ابعاد و گوشههای ایقاع را دربرمیگیرد، بخش دوم از کتاب موسیقی کبیر فارابی، شامل آلات موسیقی مشهور و نتهای محسوس در آنهاست. در مقاله اول از این بخش، عود و پردههای عود کوکهای ساده تار عود مورد بحث قرار گرفته است.
در مقاله دوم از بخش دوم از تنبور و تنبور خراسانی و کوکهای آن، ینها (مزامیرها، سرنای، انواع قانون و سنتور (معارف) و کوکهای آنها گفتوگو شده است.
بخش سوم از کتاب موسیقی کبیر فارابی به آهنگهای جزیی مربوط است. در مقاله اول از این بخش، اقسام دوگانه آهنگها، جداول اعداد نتها و انواع نتهای ملایم و متنافر (ناخوشایند) و مبادی انتقالات و آهنگهای و ایقاعات مفصل مشهور مورد بحث قرار گرفته است. در مقاله دوم از بخش سوم کتاب موسیقی کبیر فارابی از قسم دوم از اقسام دوگانه آهنگها گفتوگو سخن به میان آمده است.
ابونصر فارابی در زمینه تعریف و تنظیم گام و فواصل موسیقی، صاحب نوآوریهای پرارزشی است، وی نتهای موسیقی و صداهای خوشی آیند (متفق با ملایم) و ناخوش آیند إمتنافر) و اقترانهای کامل نتها را به گونهای بس دقیق و با رویهای علمی تعریف و تبیین کرده است.
ء منابع:
– آراء اهل المدینه الفاضله، ابو نصر فارابی، مصر (مطبعه النیل)، طبع اول (به اهتمام شیخ فرجالله زکی الکردی و شیخ مصطفی القبانی)، بیتاریخ.
– احصاء العلوم، ابونصر فارابی، قاهره (دارالفکر العربی)، ۱۹۴۸ م. طبع دوم (به اهتمام دکتر عثمان امین).
– تاریخ الحکما (= اخبار الحکماء) ابن القفطی (جمالالدین…) چاپ مصر، ۱۳۲۶ ه. ق.
– تاریخ حکماء الاسلام (= تتمه صوان الحکمه) ابوالحسن علی بن زید بیهقی دمشق، ۱۹۴۶ م.
– تاریخ الفلسفه فیالاسلام، دبور، ترجمه عربی دکتر محمد هادی ابوریده، مصر، ۱۹۵۲م.
– الجمع بین رأیی الحکیمین، ابونصر فارابی، چاپ مصر، ۱۹۴۹، چاپ لایدن ۱۹۱۱ م.
– طبقات الاصباء (عیون الانباء فی) ابن ابی اصبیعه، بیروت ۱۹۶۵ م.
– خصوص الحکم، ابونصر فارابی، لایدن ۱۸۹۰، قاهره ۱۹۳۱.
– وفیات الاعیان و انباء ابناء الزمان، ابن خلکان (قاضی شمسالدین احمد برمکی)، دو جزء تهران، ۱۲۸۴ ه. ق؛ بولاق دو جزء؛ ۱۲۷۵ ه. ق.
ء بصاری، طلعت، فارابی موسیقیدان، یادنامه فارابی، (اهواز ۱۳۵۵).
ء خدیوجم، حسین، «فارابی و علم کلام» یادگارنامه یغمایی (تهران ۱۳۵۶).
ء نصر، حسین، «چرا فارابی را معلم ثانی خواندهاند) مجله دانشکده ادبیات تهران (۱۳۵۴) ش ۲.
ء سجادی، جعفر، نظری به سیاسات مدینه فاضله، وحید، س ۱ (۱۳۴۱).
ء مینوی، مجتبی، در مدینه فاضله فارابی، نشریه دانشکده ادبیات تبریز، س ۲۷ (۱۳۵۴).
ء متینی، جلال، بزرگداشت ابونصر فارابی مجله دانشکده ادبیات مشهد، س ۱۰، ۱۳۵۳، ش