زندگینامه ویکتور هوگو
بیوگرافی کامل ویکتور هوگو
پدر او از مقامات عالى رتبه ارتش امپراتورى و ژنرال بود. خانواده او کمى پس از تولد هوگو از شهر بوزان سون به شهر پاریس نقل مکان مى کنند. ویکتور هوگو در دوران نوجوانى شعر مى گفت. این شاعر جوان دوره متوسطه را در دبیرستان با موفقیت فراوان طى کرد و به سبب علاقه اش به ادبیات، از رفتن به دانشگاه چشم پوشى کرد تا وارد عالم ادبیات شود. با تاسیس روزنامه اى به نام «محافظ ادبى» در سال ۱۸۲۲ میلادى با ادل فوشه ازدواج کرد.
در همین سال اولین مجموعه اشعارش به نام Ode (قصاید) را به چاپ رساند که با استقبال بى نظیرى مواجه شد به طورى که از لویى هجدهم جایزه گرفت و به طور متناوب در سال هاى ۱۸۲۳ و ۱۸۲۴ با اضافه شدن چند شعر دیگر مجدداً به چاپ رسید.
Ode شعرى است موزون و مقفى متشکل از بندهایى که تعداد ابیاتشان یکسان است. Ode از قدیمى ترین قالب هاى شعرى فرانسه است که هر چند طى قرون دستخوش تحولات گوناگون شده اما همواره عرصه بیان احساسات عاشقانه شاعران و نیز مدح بزرگان و وصف حوادث زمان بوده است. هوگو به نظریات رمانتیک ها گرایش داشت و به محافل ادبى آنها رفت وآمد مى کرد. در این محافل با لامارتین و ویفیى آشنا شد. پس از مدت کوتاهى مکتب رمانتیک را پایه گذارى کرد و خود ریاست مکتب رمانتیک را به عهده گرفت. او در مقدمه کتابش به نام «کرامول» که در سال ۱۸۲۷ میلادى به چاپ رساند، مهم ترین اصول مکتب رمانتیک را شرح مى دهد.
در سال ۱۸۳۰ میلادى با ارائه نمایش هرنانى در تئاتر کمدى فرانسه موفقیت او دوچندان مى شود و این اولین بار است که درام رمانتیک در تئاتر فرانسه اجرا مى شود.
زندگی شخصی ویکتور هوگو
هوگو در اوج افتخارات، در زندگى خصوصى اش شکست مى خورد. خانم ادل فوشه از او جدا مى شود و با یکى از دوستان هوگو به نام سنت بوو ازدواج مى کند. بعدها هوگو با ژولیت وصلت مى کند و تا پایان عمر با او همراه مى شود. در همین ایام با وجود فراز و نشیب هاى زندگى، به نوشتن ادامه مى دهد.در همین سال ها اولین رمان رمانتیک خود به نام «نوتردام پاریس» را ارائه مى کند، بدون اینکه هیچ وقفه اى در سرودن شعر و نوشتن تئاتر ایجاد کند. در پایان این دوره خلاقیت بى وقفه در همه زمینه ها، او در سال ۱۸۴۱ میلادى و در حالى که ۳۹ سال دارد به ریاست آکادمى زبان فرانسه انتخاب مى شود.
از سال ۱۸۴۳ میلادى به بعد، دوره جدیدى در زندگى او آغاز مى شود: مرگ دخترش لئوپولدین باعث مى شود که او از ادبیات رو برگرداند. هوگو وارد عالم سیاست مى شود. اکنون او از اعضاى خانواده سلطنتى و همچنین از طرفداران ناپلئون سوم است. ولى هنگامى که ناپلئون امپراتور مى شود، هوگو با تمام قدرت به او حمله مى کند، به طورى که به اجبار فرانسه را ترک مى کند. طى سال هاى ۵۵-۱۸۵۲ ابتدا به بلژیک و سپس به جزیره جرسى در انگلستان تبعید مى شود. در جزیره جرسى در سال ۱۸۵۳ و در سن ۵۱ سالگى کتاب «مجازات» را چاپ مى کند. این کتاب به مثابه اعلامیه اى شدیداللحن علیه امپراتور است، همچنین در این سال اشعار «تماشاگران» را مى سراید.
در سال ۱۸۵۵ میلادى به منطقه گرنسى مى رود و تا سال ۱۸۷۰ در آنجا مى ماند. در همین منطقه گرنسى است که بزرگترین آثارش را مى نویسد. آثارى چون: حکایت قرن ها، بینوایان (۱۸۶۲) و کارگران دریا.
دیدگاههای مذهبی ویکتور
دیدگاههای مذهبی هوگو در طول زندگی اش به سرعت تغییر کرد . او در جوانی به عنوان مسیحی کاتولیک سوگند یاد کرد که مقامات و مسئولان کلیسا احترام بگذارد . اما به تدریج تبدیل به کاتولیکی شد که به وظایف دینی اش عمل نمی کند و بیش از پیش به بیان دیدگاههای ضد پاپ و ضدکشیشی پرداخت . در طی دوران تبعید به طور تفننی به احضار روح می پرداخت و در سالهای بعد خداشناسی بر پایه عقل را که مشابه آنچه که مورد حمایت “ولتر” نویسنده فرانسوی بود، پا بر جا کرد .
در سال ۱۸۷۲ وقتی متصدی آمارگیری از هوگو پرسید که آیا کاتولیک است یا نه او پاسخ داد : “خیر، من آزاد اندیش هستم . “هوگو هیچگاه بیزاری خود را از کلیسای کاتولیک از دست نداد . این انزجار به دلیل بی تفاوتی کلیسا نسبت به وضعیت بد کاری زیر سلطه ظلم وجود حکومت پادشاهی و شاید هم به خاطر قرار گرفتن اثر هوگو ( بینوایان ) در لیست کتابهای ممنوعه پاپ بود .
هنگام مرگ دو پسرش ، چارلز و فرانسوا ویکتور ، او اصرار داشت که آنها بدون صلیب عیسی یا کشیش به خاک سپرده شوند . او در وصیت نامه اش هم همین شرط را برای خاکسپاری خود گذاشت . هوگو با اینکه معتقد بود عقاید کاتولیک منسوخ و رو به زوال است اما هیچگاه مستقیما از عرف و سنت انتقاد نکرد . او همچنان به عنوان فردی که به وجود خدا معتقد است ، باقی ماند . او عمیقا به قدرت و ضرورت حمد وستایش ایمان داشت .
عقل گرایی هوگو را در اشعارش از قبیل “تورکمادا” (۱۸۶۹، درباره تعصب مذهبی ) ، پاپ (۱۸۷۸ ، کتابی است ضد کشیشی ) ، دین و ادیان (۱۸۸۰، در مرود رد سودمندی کلیساها ) و غیره می توان مشاهده کرد . هوگو می گفت: ادیان به تدریج از بین می روند ، اما این خداست که باقی می ماند. او پیش بینی می کرد که مسیحیت بالاخره روزی از بین خواهد رفت اما مردم همچنان به خدا ، روح و تعهد معتقد خواهند ماند .
سالهای پایانی و مرگ هوگو
وقتی هوگو در سال ۱۸۷۰ به پاریس بازگشت مردم از او به عنوان قهرمان ملی استقبال کردند . هو گو علیرغم محبوبیتش ، برای انتخاب دوباره در مجمع نمایندگان ملی در سال ۱۸۷۲ هیچ تلاشی نکرد . دو دهه آخر زندگی هوگو به خاطر بستری شدن دخترش در آسایشگاه روانی ، مرگ دو پسرش و نیز مرگ آدل (۱۸۶۸) بسیار ناراحت کننده بود .
دختر دیگرش ،لئوپولدین ، در سال ۱۸۴۳ در یک حادثه قایق سواری غرق شد . هوگو با توجه به لطمات روحی و روانی که بر او وارد شده بود همچنان به نوشتن ادامه داد و در سیاست هم تا سال ۱۸۷۸، که سلامتی اش رو به زوال گذاشت ، فعال ماند . او در ۳۰ ژانویه ۱۸۷۶ در انتخاب مجلس سنا ، که اخیرا تاسیس شده بود انتخاب شد دوره آخر فعالیت سیاسی او ، یک ناکامی به شمار می آید .
در فوریه ۱۸۸۱ هوگو هفتاد و نهمین سالگرد تولدش را جشن گرفت . به پاس این حقیقت که هوگو وارد هشتادمین سال زندگی اش شده ، یکی از بزرگترین مراسم بزرگداشت برای این نویسنده که در قید حیات بود ، برگزار شد .
مراسم جشن از روز بیست و پنجم فوریه با اهدای گلدان سور( نوعی چینی فرانسوی ) به هوگو آغاز شد . این نوع گلدان هدیه ای سنتی برای مقامات عالی رتبه بود که به ویکتور هوگو اهدا شد . روز ۲۷ فوریه بزرگترین رژه در تاریخ فرانسه برگزار شد . رژه کننده ها شش ساعت راهپیمایی کردند تا از مقابل هوگو که پشت پنجره اتاقش نشسته بود رد شوند . سربازان راهنما برای اشاره به ترانه کوزت در بینوایان گل های گندم به گردن خود آویخته بودند .
ویکتور هوگو در ۲۲ می ۱۸۸۵ در ۸۳ سالگی از دنیا رفت . مرگ او باعث سوگی ملی شد و بیش از ۲ میلیون نفر در مراسم خاکسپاری او شرکت کردند . هوگو تنها به خاطر شخصیت والای ادبی در ادبیات فرانسه مورد تکریم قرار نگرفت بلکه به عنوان سیاستمداری که به تشکیل و نگهداری “جمهوری سوم ” و دموکراسی در فرانسه کمک کرد از او قدردانی به عمل آمد .
آدل فوشر و ویکتور هوگو
آدل فوشر دختری بود سبزه روی با موهای مشکی و ابروانی کمانی . او در ۱۶ سالگی بانویی خوش سیما و جذاب بود . آدل فوشر اولین عشق ویکتور هوگو بود و ویکتور او را بسیار تحسین می کرد . دوران نامزدی آدل و ویکتور را می توان به عنوان تراژدی عاشقانه توصیف کرد .
ویکتور و آدل همدیگر را از بچگی می شناختند . دو خانواده فوشر و هوگو با هم بسیار صمیمی بودند و بچه هایشان هم با هم بزرگ شدند . زندگی عاشقانه هوگو زمانی آغاز شد که نوجوانی بیش نبود . او عاشق آدل ، دختر همسایه شان شد .
مادر ویکتور او را از این عشق منع کرد . او معتقد بود که پسرش باید با دختری از خانواده بهتر ازدواج کند . مخالفت خانواده های این دو دلداده در مورد ازدواجشان باعث بوجود آمدن شرایط تراژیکی شد . پدر آدل “پیرفوشر” در خفا از موفقیت روبه رشد ویکتور در ادبیات هیجان زده بود اما می ترسید که مادام هوگو ، آدل را خوب و مناسب نداند در نتیجه به آدل هشدار داد که ویکتور فردی مغرور ، دمدمی مزاج و تن پرور است . با این وجود آن دو پنهانی با هم نامه رد و بدل می کردند .
ویکتور بدون شک معتقد بود که ارتباط آنها به ازدواج ختم خواهد شد و آنقدر به این مسئله مطمئن بود که زیر نامه اولش را گستاخانه ، با نام ” همسر تو ” امضا کرد . بعد از گذشت دوسال و ردو بدل شدن ۲۰۰ نامه توسط دو دلداده ویکتور و آدل با هم ازدواج کردند و صاحب ۵ فرزند شدند .
هوگو ، آدل را از صمیم قلب و به شدت دوست داشت و شاید برای مدتی آدل مطمئن بود که ویکتور را همان قدر دوست دارد . در سالهای اول نامزدی شان وقتی مادر آدل بیرون از خانه بود ، آدل بی معطلی و به طور پنهانی از مسیری تاریک می گذشت و به ملاقات ویکتور که زیر درخت شاه بلوط منتظر او بود می رفت مانند کوزت که پنهانی به دیدن ماریوس می رفت .
اما آن دو جوان تر از آن بودند که معنای واقعی عشق و آنچه از آن می خواهند درک کنند . عشق آنها ، عشقی بچگانه بود . آنها در مورد تعهدات و از خودگذشتگی در راه عشق فکر نکردند آنها کودکانی بودند که با “عشق” بازی می کردند.
ویکتور و آدل در ۲۶ آوریل ۱۸۱۹ درست زمانی که ویکتور ۱۹ سال و آدل ۱۶ سال داشت ، آشکارا به یکدیگر ابراز علاقه کردند .
آدل معتقد بود که هیچ چیز جز دخترکی فقیر با افراد طبقه بورژوا (طبقه متوسط ) نیست و عقیده او در این باره کم و بیش درست بود . با وجود ظاهر نسبتا خوبی که داشت اما چیز زیادی در مورد شخصیت او قابل ذکر نیست . او در مورد پوشش خود نه سلیقه داشت و نه زیرکی به خرج می داد و همیشه با لباسهای غیر رسمی ، از مد افتاده ظاهر می شد . آدل فردی سر به هوا و کم هوش بود و این امر باعث شد که وی از لحاظ فرهنگی عقب بماند . او به نبوغ آشکار و دستاوردهای همسرش فقط به خاطر ارزشهای مالی ارج می نهاد . او علاقه چندانی به شعر و شاعری نداشت. هر چند که بعد ها دو تن از بزرگترین شاعران فرانسه به وی علاقمند شدند .
آدل جوان و ساده لوح بود. او فکر می کرد که ویکتور از او بتی ساخته و شاید حق با او بود . او ازصمیم قلب عاشق آدل بود و به او اطمینان می داد که این روح و روان ماست که به هم علاقه دارند نه جسم ما . او هیچ وقت نفهمید که چرا ویکتور تمام شب را بیدار می ماند و می نویسد و بعد از ۱۰ سال ( در حقیقت ازدواج آنها ده سال طول کشید ) مادام آدل هوگو مرتکب عملی شد که تعجب آور نبود بالاخره روز عهدشکنی فرا رسید و او به همسرش ویکتور هوگو خیانت کرد .
مسیو چارلز سنت بوو با هوگو کار می کرد و هوگو او را دوست خود می دانست . هوگو به سنت بوو جوان کمک کرد تا در حوزه شعر به تحقیق و تفحص بپردازد . در این مدت سنت بوو به زندگی مادام هوگو رخنه کرد . سنت بوو آدل را پنهانی در کلیسا ملاقات می کرد . اما ماهیت ارتباط آنها خسته کننده بود و به نظر می رسید مهم ترین بخش این قرار ، فریب دادن هوگو بود .
رنج و عذاب اخلاقی هوگو در مورد این خیانت ، بسیار عظیم بود . درد او غیر توضیح بود . او همان طور که در ناامیدی دست و پا می زد نوشت : من به این عقیده رسیده ام که امکان دارد کسی که مالک تمام عشق من است ، دیگر به من علاقه نداشته باشد و به من اهمیت ندهد مدت زیادی است که من دیگر شاد نیستم این اتفاق او را به شدت جریحه دار کرد . هر کس بعد از مطالعه درد روحی او، به این فکر می افتد که آیا او قادر به فراموش کردن بود ؟ و از اینکه توانست آرامش خود را دوباره بدست آورد ، متعجب می شود. کلاف زندگی هوگو با آدل ، آرام آرام و مقابل چشمانش باز شد و تکه تکه از هم گسیخت و این شاعرو نویسنده ناچار شد که شادی را کنار ژولیت و ردوئت جستجو کند .
داستان دختران هوگو
ویکتور هوگو ، وطن پرست و نویسنده بزرگ فرانسوی دو پسر و دو دختر داشت . دختر بزرگ او ، لئوپولدین هوگو ، در سال ۱۸۲۴ به دنیا آمد و در ۱۹ سالگی به همراه شوهر وفادارش و بچه ای که هنوز به دنیا نیامده بود در حادثه قایق سواری در رودخانه سن غرق شد . دختر کوچک او ، آدل هوگو ، به بیماری روانی مبتلا شد . بسیاری از مردم از نوشته های ویکتور هوگو ، رمان نویس قرن نوزدهم ،لذت می برند اما معدود کسانی هستند که داستان تراژدی دخترش آدل هوگو را بدانند . آدل هوگو در دورانی که با پدر مشهور خود در جزیره گرنزی در تبعید به سر می برد ، عاشق یکی از افسران ارتش نیروی دریایی بریتانیا به نام ستوان آلبرت پینسون شد . اما عشقی که هیچگاه به سرانجام نرسید . آدل هوگو خاطرات عشق محکوم به شکست خود را طی عمر طولانی خویش بصورت رمز در دفترچه های خاطرات خود نوشت که اخیرا رمزگشایی شده اند .
ستوان پینسون و آدل هوگو بسیار به هم علاقه مند بودند اما پدر آدل ، ویکتور هوگو ، مخالف این رابطه بود زیرا پینسون مردی عیاش بی آبرو و قمار باز بود و مبلغ زیادی را بواسطه قمار مقروض بود و برای اینکه طلبکارانش نتوانند او را به زندان بیاندازند به ناچار وارد ارتش شد . او در نامه های عاشقانه اش به آدل قول داده بود که با او ازدواج کند . ستوان پینسون برای انجام ماموریتی به هالیفاکس منتقل شد . آدل نیز در سال ۱۸۶۳ به دنبال او از خانه فرار کرده و به هالیفاکس در کانادا رفت . مخالفت پدر با رابطه آن دو موجب فرار آدل از خانه شد . او در هالیفاکس به دنبال محل سکونت پینسون می گشت تا بتواند با او تماس بگیرد . آدل در هالیفاکس هویت خویش را پنهان نمود و پانسیونی را ازیک زن آمریکایی به نام ” ساندرز” اجاره کرد . وقتی آدل ، ستوان پینسون را ملاقات کرد و عشق جاودانی خود را به او نشان داد ، از جانب وی طرد شد . پینسون علاقه آدل را به خودش درک می کرد اما متاسف بود … دیگر بین آنها رابطه ای وجود نداشت . او از آدل خواست به خانه و نزد خانواده اش بازگردد اما آدل این کار را نکرد . زمانی که پدر آدل راضی به ازدواج آنها شد .
مرد جوان دیگر علاقه ای به او نداشت . آدل در ذهنش از پذیرش این حقیقت سرباز زد وسعی کرد او را به ازدواج با خود ترغیب کند . او هنوز هم وسواس گونه پینسون را تعقیب می کرد . و کارهای او را مخفیانه زیر نظر می گرفت . به طوری که وقتی متوجه نامزدی پینسون با یکی از دخترهای هالیفاکس شد ، نزد پدر آن دختر رفت و ادعا کرد که نامزد پینسون است و از او بچه ای در راه دارد . او حتی به خانواده اش هم نامه نوشت و به دروغ گفت که با پینسون ازدواج کرده است . آدل کم کم وقتی متوجه شد عشقش به پینسون یکطرفه است دچار افسردگی و جنون شد .
ستوان پینسون سپس به باربادوس یکی از جزایر دریای کارائیب منتقل شد و آدل هم در حالیکه بیماری روانی اش در حال شدت یافتن بود به دنبال او به باربادوس رفت و در کوچه و خیابان زندگی می کرد . در آخر زنی بومی به نام “مادام با” از او مراقبت کرده و به او کمک کرد که به خانه پدری اش بازگردد . آدل بقیه عمر خود را در پاریس به نوشتن خاطراتش گذراند و درسال ۱۹۱۵ در سن ۸۵ سالگی، در حالیکه بیشتر از پدر و مادر ، خواهر و برادرهایش عمر کرده بود از دنیا رفت .