تاریخ ما
گزیده‌ای از تاریخ و تمدن جهان باستان

عبدالله ابن مقفع

عبدالله ابن مقفع، مترجم و عالم در سال ۱۰۶ قمری در جور فارس, فیروز آباد کنونی بدنیا آمد.وی پس از قبول اسلام به نام عبدالله بن مقفع نامیده شد و ابومحمد کنیه خود قرار داد، وی یکی از نخستین مترجمان آثار ادبی تمدنهای هند و ایرانی به زبان عربی و یکی از آفرینندگان نثر ادبی عربی است .ابن مقفع, با وجود کمی عمر خود آثار گرانبهائی را تألیف و ترجمه کرد. ایشان در سال ۱۴۲ق در بصره به قتل رسید.
والدین و انساب : عبدالله ابن مقفع، در خاندانی نجیب زاده در جور فارس, فیروز آباد کنونی, متولد شد. پدرش دادویه که با نام اسلامی مبارک, معروف بود در زمان حجاج تحصیلدار مالیات بود و چون به جرم اختلاس شکنجه شد, وی را به تمسخر مقفع خواندند .عبدالله نام اسلامی روزبه بود.

زمان و علت فوت :

عبدالله ابن مقفع در سال ۱۴۲ق در بصره به قتل رسید. کشته شدن ابن المقفع رادمرد بزرگ ایرانی را که در راه عشق به میهن به شهادت رسیده است بین سالهای ۱۴۲ و ۱۴۳ تا ۱۴۵ هجری بدست سفیان بن یزدی بن المهلب بن ابی صفره والی بصره طبق دستور منصور دوانقی خلیفه عباسی نوشته اند. و ماجرای آن را چنین شرح داده اند که عبدالله بن علی عموی منصور خلیفه عباسی به دعوی خلافت بر ضد وی قیام کرد، منصور ابومسلم خراسانی را به جنگ عبدالله فرستاد. عبدالله در مقابل ابومسلم نتوانست مقاومت کند، سرانجام شکست خورد و پا به فرار نهاد. سلیسان و عیسی برادران عبدالله به شفاعت برخاسته و شفاعت عبدالله را نزد منصور نمودند، منصور حاضر شد با امضا کردن امان نامه ای به عبدالله بین علی اطمینان دهد که مورد تعدی و آزار خلیفه و کمال وی واقع نخواهد شد. تنظیم این نوشته به عهده ابن مقفع که منشی عیسی بن علی بود محول گردید ابن مقفع در این عهد نامه شرایط بسیار سنگینی برای خلیفه تعیین کرده و در بعضی از فصول آن چنین نوشته بود: (اگر امیرالمومنین به عم خود عبدالله غدر کند زنانش به طلاق بیزار و ستورانش وقف و بندگانش آزاد و مسلمانان از بیعت او یله و رها باشند.) عهدنامه مذکور را برای توشیح نزد منصور بردند، سخت بر وی گران آمد و گفت چه کسی آن را نوشته؟ گفتند مردی به نام ابن مقفع کاتب عموی تو عیسی، منصور به سفیان والی بصره دستور داد تا نسبت به کشتن ابن مقفع اقدام نماید. نوشته اند سفیان که از ابن مقفه کینه یی در دل داشت با وضع بسیار فجیع و ناراحت کننده یی بدن مقدس این دانشمند عالی مقدار ایرانی را که در مدت عمر کوتاه ولی پرارزش (۳۶ سال) خود با جوش و خروش وصف ناشدنی بزرگترین و ارزنده ترین خدمت را به نهضت علمی و فرهنگی ایرانیان کرد، تکه تکه کرده و در آتش شعله ور تنوری که برای همین کار آماده کرده بود افکند.

مشاغل و سمتهای مورد تصدی :

عبدالله ابن مقفع در آغاز در کرمان منشی حکام و صاحب منصبان اموی بود. در آنجا ثروتی هنگفت به دست آورد. پس از آن به خدمت عیسی بن علی, عموی منصور, خلیفه عباسی در آمد.سال ۱۲۶ هـ ق عبدالله بن عمربن عبدالعزیز که والی عراق بود، مسیح بن حواری را از حکومت شاپور عزل کرد و به جانشین سفیان بن معاویه مهلبی را نشاند. ابن مقفع که قبلا در دستگاه مسیح بن حواری بود، یارانی دور خود جمع کرد و قدرتمند شد و از سفیان خواست که بازگردد. سفیان قبول نکرد و میان این دو نفر نزاع شد. سفیان به خوزستان فرار کرد و کینه ابن مقفع را از آن موقع به دل گرفت و همیشه میگفت که عبدالله بن مقفع را پاره پاره می کنم. عبدالله مدتی در کرمان رفت و بعد از جنگهای زیادی عباسیان که به فروپاشی دولت اموی، مبدل شد و بزرگان آنها یا کشته شدند یا فرار کردند و یا عفو شدند ولی ابن مقفع در امان ماند و به بصره آمد. او با بزرگانی مانند مسلم بن قیتبه، معن بن زائده، ابن ابی لیلی و ابن بشرمه و عبدالحمید کاتب دوست شد و ملاقاتی هم با خلیل بن احمد، صاحب عروض داشت که هر دو به این ملاقات اشتیاق داشتند. بعد از مدتی از خلیل پرسیدند: ابن مقفع را چگونه دیدی؟ گفت: سراپا علم و ادب، اما کلامش بیشتر از علمش است و ابن مقفع راجع به خلیل بن احمد گفت: عقل او بیشتر از علم اوست. عبدالله، در بصره در خدمت خاندان عباسی درآمد و بیشتر از همه به عیسی بن علی علاقه داشت و در همان دوران بود که مسلمان شد. خواه به واقع، و یا به جهت ملاحظات سیاسی و اجتماعی. دوران اسلام او حدود ۱۰ سال بود و ظاهرا بیشتر آثارش را در همین ایام تألیف کرد. بهترین سالهای عمر وی در کوفه و بصره طی شد. در محفل ادیبان و ظریفان رفت و آمد داشت. مرگ وی عللی سیاسی داشت. ابن مقفع با دست بردن در متن دستخط اماننامه منصور خلیفه سبب برآشفتگی و بد گمانی خلیفه در حق خود شد. خلیفه فرمان داد تا دست کاتب گستاخ را قطع کنند حاکم بصره که از مدتها پیش کینه وی را در دل داشت از این پیش آمد برای گرفتن انتقام شدید بهره برد و این مقفع را زیر شکنجههای سهمناک به قتل رساند.

همفکران فرد :

ابن خلکان در ذیل ترجمه حسین بن منصور حلاج گوید: او عبدالله بن المقفع کاتب مشهور به بلاغت است، صاحب رساله بدیعه. عبدالله از اهل فارس و در اول زرتشتی بود سپس به دست عیسی بن علی عموی سفاح و منصور خلفای عباسی مسلمانی گرفت و در خواص عیسی درآمد و کاتبی او کرد. و هیثم بن عدی گوید: ابن المقفع نزد عیسی بن علی شد و گفت مسلمانی در دل من راه کرد و خواهم بدست تو مسلمانی گرفتن عیسی گفت اسلام آوردن تو فردا به محضر قواد و وجوه مردمان سزاوارتر و چون عشا بگستردند ابن مقفع بر خوان هم به رسم مجوسان زمزمه گرفت و عیسی بدو گفت با نیت مسلمانی نیز زمزمه آری؟!! گفت: نخواهم شبی را بی دین به روز کردن، و بامداد به دست عیسی مسلمان شد و ابن مقفع با همه فضل مطعون به زندقه بود. ابن ندیم می نویسد( وی یکی از ناقلان فارسی به عربی بود و در دو زبان مهارت و فصاحت داشته و چندین کتاب از فارسی به عربی ترجمه کرده که از آن جمله است: کتاب خداینامه فی السیر، کتاب آیین نامه فی الائین(فی الاصر؟). کتاب کلیله و دمنه. کتاب مزدک، کتاب التاج فی سره انوشیروان. کتاب الادب الکبیر. معروف بمافراجسنس، کتاب الادب الصغیر، کتاب الیتیمه، فی الرسائل، کتاب جوامع کتاب رسالته فی الصحابه).

آرا و گرایشهای خاص :

یک جنبه خاص انفرادی از علائق معنوی این نویسنده بزرگ از روی قطعاتی (اگر همان گونه که ما معتقدیم، اصیل باشد) از یک اثر دینی آشکار می شود که در دفاع از مذهب مانی است و در ضمن ردی که یک قرن بعد امام زیدیان قاسم بن ابراهیم علیه آن نوشته محفوظ مانده و در رساله ای به قلم گویدی منتشر شده است. ما با تهمت هایی که قبلا بر ابن مقفع وارد کرده بودند که می کوشیده است «شبیهی» برای کتاب مقدس مسلمانان بسازد آشنا هستیم، اما کتابی که قاسم آن را رد کرده است به نظر ما ظاهرا حمله ای است به شخص پیغمبر و قرآن و اسلام از زبان کیشی دیگر، یعنی کیش مانی که بسیاری از دوستان ابن مقفع بدان گرویده بودند و خود او نیز در مظان پیروی از آن قرار داشت. عقاید مانی درباره خلقت جهان و اساطیر مانوی در این کتاب مفصلا بیان شده بود و آنچه بیش از همه مشخص آن است انتقاد عقلی از ایمان گرایی بطور کلی است که یکی از درازترین پاره های منقول در ردیه قاسم (متن، ۲۷ – ۲۶) مربوط بدان است و شباهت حیرت انگیز با فقرات سرگذشت بروزیه طبیب در (کلیله و دمنه) دارد. تضاد میان این عقل گرایی و گرایش به مذهب مانی را می توان بدین صورت حل کرد که اساس عقلانی و فلسفی آیین مانی را در زیر پرده اساطیر رنگارنگ یک تلاش قوی عارفانه برای یافتن پاسخی مقبول به راز وضع آدمی و جهان به شمار آوریم. با وجود این، با توجه به ابهامی که تکامل روحی ابن مقفع را پوشانده است و معلوم نبودن تاریخ آثار او و حتی تردید در اصالت بعضی از آن آثار، می دانیم که هنوز مسائلی بلاجواب باقی مانده است. با وجود هاله ابهامی که وضع اطلاعات ما ناچار بوجود آورده است در نظر ما چهره این نویسنده یکی از درخشان ترین چهره های آغاز عصر ادب کلاسیک عرب به شمار می رود. ابن مقفع که از خون غیر عرب بود حتما نسبت به ارزش های فرهنگی تمدن ایران که منشا خود او بود عمیقا قدرشناس بود و می کوشید تا آن ارزش ها را به جهان عرب که وطن او را تسخیر کرده و دین پدرانش را به مرتبه ای فرعی تنزل داده بودند بشناساند. بدین معنی می توان او را یکی از پیشروان شعوبیان دانست. هر چند از او هیچ اثری در باب برتری شعوب یا دقیق تر بگوییم ایرانیان و هندیان بر تازیان برجای نمانده است. ابن مقفع در حقیقت این برتری را عملا یعنی از طریق معرفی خزائن ایران و هند به اعراب ثابت کرد و هم چنین از راه سبک ظریف و با فرهنگ زندگانی خود (چنان که از حکایات متعدد بر می آید) که اتفاقا مشخص کننده طرز رفتار همه طبقه برگزیده ایرانیان در اوان عهد عباسی بود. اما آنچه او را از شعوبیان واقعی جدا می سازد عشق اوست به زبان قوم فاتح که شعوبیان هم در نوشته های ضد عرب خود آن را به کار می بردند ولی شور و علاقه ای به تحصیل آن نداشتند و به پایه استادی این مولای فارس در آن زبان نرسیدند. دیری نکشید که ترجمه ها و تالیفات اصیل او در تمدن عظیم دوره عباسی سرمشق شناخته شد و هم از حیث سبک ظاهر و هم از نظر موضوع چنان تاثیری در علائق و آرمانهای فرهنگی نسلهای بعد به جا گذاشت که هر قدر در وصف آن گفته شود اغراق نیست. امروز می توان ابن مقفع را هم چون چهره ای اساطیری دانست که بر تجدید حیات ادبی عرب حکومت کرده است. حتی اگر این حالت اساطیری را از چهره این مرد ایرانی، که در آستانه حیرت انگیزترین دوره شکوفایی زبان قرآن بر آن استادی و حتی خلاقیت داشت، دور کنیم باز مقام خود را در اوج رفعت در تاریخ ادبی عربیت حفظ خواهد کرد

آثار :

۱ ادبالصغیر
۲ ادبالکبیر
۳ الیتیمه
۴ بعضی از کتب و رسائل ارسطو را در منطق به عربی درآورد.
۵ ترجمه «کلیه و دمنه»
ویژگی اثر : کلیله و دمنه و خدای نامه از پهلوی به زبان عربی ترجمه کرد. (خدای نامه ریشه و منبع اصلی شاهنامه است) کلیله و دمنه از کتابهای هند است که در زمان انوشیروان به پهلوی برگردانده شد و بعد ابن مقفع آن را به عربی بسیار فصیح ترجمه کرد.
۶ خدای نامه
ویژگی اثر : ترجمهای است از «آئین نامه» عهد ساسانیان
۷ فقط چند بیت شعر هم دارد که به مناسبت های خاص سروده است
۸ کتاب مزدک
ویژگی اثر : کتاب التاج

ابن مقفع و ترجمه آثار منطقی ارسطو

عبد الله بن مقفع ادیب و مترجم برجسته ایرانی قرن دوم هجری که به وضعی فجیع گشته شد یکی از چهره های برجسته ادبیات عرب است و شاید به همین علت کمتر در ایران درباره او نوشته اند و خوانده اند. تحقیقاتی که مستشرقان درباره این شخصیت ایرانی انجام داده اند نیز زیاد نیست ولی همان اندازه هم برای اکثر خوانندگان ایرانی شناخته شده نمی باشد. یکی از این مستشرقان پل کراوس است که شاید در ایران بیشتر برای انتشار رساله های فلسفی ذکریای رازی شهرت داشته باشد. وی در این مقاله همچون برخی مستشرقان دیگر استدلال می کند که ترجمه آثار منطقی ارسطو نه توسط او بلکه بدست فرزند وی محمد صورت گرفته است. این در حالی است که دلایل متقنی وجود دارد که نشان می دهد ترجمه ها از خود ابن مقفع می باشد. این دلایل در پی نوشت مقاله درج شده است. بنابراین تا زمانی که سند یا مستندات محکم تری آشکار نگردد ابن مقفع جایگاه کنونی خود را در میان ایرانیان به عنوان مترجم آثار ارسطو خواهد داشت.

فرانچسکو گابریلی توضیحات مفصلی را در مقاله خود درباره ابن مقفع بیان میکند و ضمن آن پرسشی را مورد بحث قرار می دهد: «آیا این سخن که ابن مقفع در کنار ترجمه کتابهای ادبی فارسی از قبیل کلیله و دمنه و خدای نامه و غیره، بخشی از نوشته های ارسطو را نیز ترجمه کرده است دارای پایه و اساس درستی است؟» با توجه به اینکه همه آثار ابن مقفع ادبی هستند نویسنده مقاله مزبور محتمل نمی داند که این نسبت صحیح باشد. البته وی دلیلی که مؤید نظر او باشد ارائه نمی دهد و خصوصاً تلاشی هم نمی کند که وجود نظرات با ارزش نویسندگان مسلمان را در این زمینه تفسیر نماید. عین کلام نویسنده به شرح زیر میباشد: «و از اینجا نمی توانیم نتیجه بگیریم که ابن مقفع زبان سریانی می دانست. زبان سریانی زبانی بود که این ترجمه ها و تلخیص های متون فلسفی یونان غالباً به آن زبان نوشته می شدند. اما در مورد امکان وجود ترجمه پهلوی از این کتابها چنانکه ونریچ ادعا کرده است و ترجمه های عربی و ایرانی نیز اشارات مختصری به آن داشته اند امری است که امروزه آن را مبتنی بر اسناد کافی نمی دانند.» بعداً خواهیم دید علت نسبت دادن ترجمه های ارسطو به ابن مقفع ناشی از خطایی است که تاریخ نویسان اسلامی متأخر مرتکب شده اند.

نخستین منبعی که آشکارا به این گونه ترجمه های ابن مقفع اشاره می کند کتاب «طبقات الأمم» صاعد اندلسی است.۱ وی می گوید: «اما [علم] منطق، پس نخستین کسی که در این دولت [یعنی دولت عباسی] بدین علم شهرت یافت عبد الله بن مقفع، خطیب پارسی و کاتب ابو جعفر منصور بود. ۲ وی سه کتاب منطقی ارسطو را که در زمینه صورت منطق بودند ترجمه کرد و آنها عبارت بودند از کتاب قاطیغوریاس، کتاب باری ارمیناس و کتاب آنالوطیقا. و گفته اند که تا زمان ابن مقفع جز کتاب اول هیچیک از کتابهای ارسطو ترجمه نشده بود. وی همچنین مدخل کتاب منطق را که از فرفوریوس صوری و به ایساغوجی معروف است نیز ترجمه کرد، و آنچه که در این ترجمه ها با عباراتی ساده بیان کرده است به مأخذ نزدیک می باشد. او کتاب هندی معروف به «کلیله و دمنه» را نیز ترجمه کرد. ابن مقفع نخستین شخصی است که از زبان فارسی به زبان عربی ترجمه کرده است. او دارای نوشته های خوبی است از قبیل رساله ای در باب «آداب» و «سیاست» و رساله معروف به «الیتیمه» ۳ درباره اطاعت از سلطان». ۴

متأخران کاری بیش از این نکردند که متن قطعه فوق را عیناً نقل کنند. ابن قفطی در «تاریخ الحکما» ۵ این مطلب را کلمه به کلمه زیر نام «عبد الله بن مقفع» می آورد. ۶ ابن ابی اصیبعه نیز در کتاب «عیون الأنباء» [زیر نام برزویه] همین کار را کرده است. ۷

پس صاعد این روایت را از کجا گرفته است؟ الفهرست ابن ندیم بخش طویلی درباره ابن مقفع دارد و نویسنده در آنجا درباره زندگی و نوشته های وی صحبت می کند ولی حتی یک کلمه هم درباره ترجمه های او از نوشته های فلسفی یاد نمی کند و بطور خاص می گوید ابن مقفع یکی از مترجمان از فارسی بود. وی در صفحه دیگری از کتاب خود (ص. ۲۴۴) نیز ابن مقفع را در آغاز فهرست مترجمان فارسی به عربی قرار می دهد.

با وجود این در بخش دیگری از کتاب الفهرست عباراتی وجود دارد که در وهله اول شبیه گفته های صاعد به نظر می رسد. ۸ کتاب الفهرست، ابن مقفع جزو کسانی شمرده شده که قاطیغوریاس و باری ارمیناس را مختصر کرده اند ۹ و این مطلب را سخن جاحظ در کتاب «الحیوان» نیز مورد تایید قرار می دهد. ۱۰ جاحظ (وفات ۲۵۵ هـ.) که به زمان این وقایع خیلی نزدیک بود و چه بسا اکثر مترجمان متأخر را نیز شخصاً می شناخت در همین بخش از کتابش نقدی تحلیلی از مسأله ترجمه و ارزش ترجمه هایی که از یونانی صورت گرفته است می آورد. برای مثال می گوید امکان ندارد ترجمه ها بطور مطلق آدمی را از متن اصلی بی نیاز کند ([و این نظری است که جدیداً آن را مد نظر قرار داده اند]) زیرا این امر بدین معنا است که فهم مترجم عیناً به اندازه درجه فهم کسی است که از متن او ترجمه میشود. جاحظ می گوید: «کی خدا بیامرز ابن بطریق ۱۱ و ابن ناعمه ۱۲ و ابو قره ۱۳ و ابن فهر ۱۴ و ابن وهیلی ۱۵ و ابن مقفع مانند ارسطو بودند و کی خالد ۱۶ مانند افلاطون بود.» مقاله حاضر جای بحث مفصل درباره گفته های بسیار مهم جاحظ در این زمینه نیست. ۱۷ در اینجا همین قدر کافی است که ثابت کردیم در کتابی که در نیمه اول قرن سوم هجری نوشته شده است از ابن مقفع به عنوان مترجم ارسطو یاد کرده اند.

بنابراین آیا شک و تردیدهای گابریلی توجیهی دارد؟ پاسخ این است که بله ولی حل این مسأله بسیار پیچیده است و تاکنون هم کشف نشده است. کتاب الفهرست راه میانه ای را برای ما روشن می کند. قبلاً گفتیم که ابن ندیم در بخشی از کتابش که به عبد الله بن مقفع اختصاص داده بود حتی یک کلمه از ترجمه های یونانی او یاد نمی کند. ابن ندیم نباید از مسأله مهمی مانند این موضوع غفلت کرده باشد خصوصاً اینکه در جای دیگری از کتابش از آن یاد می کند. بنابراین به احتمال زیاد عدم ذکر این مطلب در بخشی از الفهرست که درباره عبد الله بن مقفع بحث می کند دلیلی بر آن است که ابن ندیم مترجم آثار ارسطو و ادیب مشهور را یک شخص نمی داند. ۱۸ و در ثبت ترجمه دو کتاب ارسطو یعنی قاطیغوریاس و باری ارمیناس تنها از «ابن المقفع» یاد می کند نه «عبد الله بن المقفع». از اینجا باید فرض کنیم که دو شخص مختلف در برابر ما قرار دارد و شاید خویشاوند هم باشند که هر یک به این نام عجیب یعنی «مقفع» نامیده شده اند کما اینکه پیشینیان او نیز چنین نامیده می شدند. ۱۹

این فرض از ناحیه دیگری نیز به راحتی قابل تحقق است. در نسخه خطی جدید و متأسفانه بسیار بدی از کتابخانه دانشکده سنت جوزف در بیروت به شماره ۳۳۸ که فرلانی سالها پیش آن را توصیف کرده بود ۲۰ ترجمه ای عربی از ایساغوجی و قاطیغوریاس و باری ارمیناس و آنالوطیقا وجود دارد که بدست محمد بن عبد الله بن مقفع ۲۱ انجام گرفته است. و شکی نیست که مترجم مورد نظر الفهرست و جاحظ همین شخص است. در عین حال قبل از اینکه به نوشته های این شخص بپردازیم باید اندکی در مورد نام وی به شک و تردیدمان ادامه دهیم. به احتمال زیاد محمد بن عبد الله (بن) مقفع شخصی جز فرزند کاتب مشهور نیست ۲۲ و ما از منابع دیگر می فهمیم که ابن مقفع حقیقتاً دارای فرزندی به نام «محمد» بود. الفهرست می گوید که کنیه ابن مقفع قبل از مسلمان شدنش «عمر» بود و سپس آن را به ابو محمد تغییر داد. ۲۳ علاوه بر آن ابن خلکان نیز به صراحت از فرزند وی «محمد» سخن می گوید. ۲۴ ما چیزی از زندگی او نمی دانیم. به گمان من این سخن که عبد الله بن مقفع کاتب منصور بود تنها سخن کسانی است که ترجمه کتابهای ارسطو را به او نسبت میدهند. به احتمال زیاد این نسبت در واقع به فرزند وی محمد تعلق دارد نه به خود او زیرا اگر ابن مقفع بنا به ترجیح گابریلی (در مقاله مذکور) در سال ۱۳۹ هجری وفات کرده باشد پس به احتمال زیاد پسرش همان کسی است که به خلیفه منصور (متوفی به سال ۱۵۸ هجری) خدمت کرده است. ۲۵

مطالب خواندنی:

اکنون بر می گردیم به مطالب نوشته شده در نسخه خطی بیروت و تحقیق می کنیم که آیا محتوای این نسخه عنوان آن را توجیه می کند. متأسفانه من چاره ای جز این ندارم که مطلب را به مواردی که فرلانی در بحث خود آورده است مختصر کنم. فرلانی روشن نموده است که آنچه ما در پی آن هستیم ترجمه کتابهای مذکور ارسطو نیست بلکه تنها تلخیصی کوتاه در شرح این کتابها است. و این موافق با مطالب الفهرست ابن ندیم است مبنی بر اینکه ابن مقفع فقط قاطیغوریاس و باری ارمیناس را تلخیص کرده است. و هنوز برای ابن ندیم معلوم نبود که مسأله خود این کتابها مطرح نیست بلکه مسأله شروحی است که بر آنها نوشته شده است.

ما نمی توانیم بگوییم این شرح ارسطویی که در زمانهای متأخر وجود داشته است چیست. مطالبی را که فرلانی درباره سر فصلهای نسخه آورده است اجازه مقایسه دقیق را به ما نمی دهد. فرلانی خود در مقدمه شرح مقولات به تفاوتها و مشابهتهای میان این شرح و دو شرح یحیی نحوی و سرجیوس رأس العینی اشاره کرد لیکن از مواردی که فرلانی بیان میکند روشن می گردد که شرح ایساغوجی فرفوریوس بر اساس ظاهر شروح قدمای متأخر بنا شده است یعنی مقدمه ای عام درباب فلسفه به همراه حدود فلسفه و تقسیم علوم و سپس بحثی از کلیات خمس فرفوریوس را در بر دارد. ۲۶ پس اگر در پایان بخش اول این نسخه خطی نوشته است: «تمّ کتاب إیساغوجی» طبعاً دقیقتر این است که بگویند: «تمّ شرح کتاب إیساغوجی». بعید نیست که شرح إیساغوجی یحیی نحوی اساس بخش اول همین نسخه خطی قرار داشته است. چنانکه باوم اشتارک روشن نموده است شرح یحیی نحوی از این به بعد نقش مهمی را در میان سریانیان و اعراب ایفا می نماید. ۲۷ با این وجود متأسفانه ما نمیتوانیم میان این بخش از نسخه و مطالب اندکی که باوم اشتارک منتشر نموده است مقایسه کنیم.

اما شروح باری ارمیناس و آنالوطیقا مفصلند زیرا هر یک از آنها تقریباً صد برگ از نسخه خطی را شامل می گردند. در برگ ۲۵۵ امضاء پایانی قرار دارد یعنی جایی که دوباره نام مترجم محمد بن عبد الله (بن) المقفع را می آورد که بعداً در این باره سخن خواهیم گفت.

در حال حاضر مسأله این است که آیا نسبت ترجمه یا تلخیص شروح چهار کتاب منطقی فوق به کسی که به او منسوب شده صحیح است یا این نسبت در زمان متأخر به مترجمی قدیمی (در اینجا یعنی محمد بن عبد الله [بن] مقفع) نسبت داده شده است؟ فرلانی تردید ندارد که این نسبت صحیح است. اما واقعاً عجیب است که فرد مجعول متأخری متوسل به شخص بسیار ناشناخته ای مانند محمد بن عبد الله بن مقفع شود و بجای اینکه تألیفی را به مترجمی مشهور و یا حتی با اتکاء به عبارت پردازی مبهم الفهرست به ادیب مشهوری مانند ابن مقفع نسبت دهد این تالیف را به کسی که آن را ننوشته منسوب سازد. می توانیم با استناد به علل مرتبط با درون خود متن و با اتکاء به نقد داخلی نیز دلیل بیاوریم.

ملاحظه می کنیم که کتابهای مد نظر مترجم در این نسخه خطی، ایساغوجی فرفوریوس و سه کتاب نخست أرغنون ارسطو می باشد و از ملاحظات اندک فرلانی روشن نمی شود که آیا این نسخه حاوی شرح تمام آنالوطیقا است یا نه و این گونه اقدامات بطور اتفاقی روی نمی دهند. از بحثهای ماکس مایرهوف ۲۸ در می یابیم که مدارس وابسته به دیرهای سریانی به مطالعه و شرح همین گونه کتابها می پرداختند و به گمان غالب این مطلب به سنتهای اسکندرانی متأخر بر می گردد. علت این امر در وهله اول به ملاحظات دینی بر میگردد چنانکه از سخن مرجعی مانند فارابی که مایرهوف به او اتکا دارد معلوم می شود و آن این است که مطالعه ارسطو در اسکندریه به حکم یکی از مجامع دینی محدود به همین کتابها می شد. این سنت حتی در زمان خود فارابی هم هنوز پایان نیافته بود. ارسطو همانطور که در قرون وسطای لاتینی شخصی بود که به لحاظ منطق شهرت داشت در میان سریانیان نیز چنین بود. مسلمانان تنها کسانی بودند که این تب را فرو خواباندند و به تمام نوشته های ارسطو توجه نشان دادند، غیر از نوشته های مربوط به سیاست.

مطلب مزبور که درست هم هست با این عبارت بخش پایانی نسخه خطی مورد بحث ما که قبل از ذکر نام مترجم آمده است کاملا موافقت دارد: «تمام شد کتاب آنالوطیقا و بعد از این کتابها کتاب دیگری جز کتاب أفود طبیعی نیست و ما را از استقراء آن منع نکرده است مگر آنچه را که جماعاً در آغاز کتاب گفتیم بی نیاز از تفسیر دیدیم.» ۲۹ فرلانی به اشتباه گمان کرد که منظور از «أفود طبیعی» کتاب «طبیعت» ارسطو است. پس به همین دلیل باید در اینجا بجای آن «سمع طبیعی» را گذاشت. اولاً ملاحظه می کنیم در جایی که صحبت از کتابهای منطقی است ذکر کتاب «طبیعت» بی معنا است. ثانیاً می بینیم که در عربی قدیم کتاب طبیعت را یقیناً به صورت «سمع الکیان» نامگذاری کرده بودند نه «سمع طبیعی» یا «سماع طبیعی». ۳۰ و روشن است که «أفود الطبیعی» را باید به صورت «أفود یقطیقی» یا مشابه آن تصحیح کرد و آن کتاب آنالوطیقای ثانی ارسطو است. ۳۱ زیرا عبارت چنین است: «تمام شد کتاب آنالوطیقا و بعد از این کتابها کتاب دیگری جز کتاب أفود طبیعی نیست و ما را از استقراء آن منع نکرده است مگر آنچه را که جماعاً در آغاز کتاب گفتیم (آن را) بی نیاز از تفسیر دیدیم.» ۳۲ باعث تأسف است که این مقدمه در آغاز کتاب در نسخه خطی بیروت حفظ نشده است ۳۳ زیرا سبب اجتناب از جستجوی کتاب «أبود یقطیقا» را در این مقدمه مییافتیم.۳۴ اما آیا امکان ندارد که کلمه «جماعاً» تحریف شده باشد و صحیح آن «إجماعاً» باشد به معنی قرار و حکم مجمع دینی یا مانند آن؟ ۳۵ در هر حال این حقیقت یعنی اینکه نسخه خطی مزبور فقط درباره سه کتاب اول أرغنون و إیساغوجی است دلالت بر این دارد که کتاب پیش روی ما در قدیمی ترین حالتی که در گذشته وجود داشت با شیوه نگارش اسلامی آثار ارسطو مرتبط می باشد.

بحث و جستجو درباره اصطلاحات ما را به نتیجه خواهد رساند. فرلانی ما را به مسأله ای آگاه کرد و آن مسأله این است که مترجم کتابهای مزبور در همه آنها از معنی جوهر به لفظ «عین» تعبیر می کند و این در حالی است که ما پیوسته در تمام ترجمه های فلسفی بجای آن کلمه «جوهر» را می یابیم و این مسأله ای است که از اهمیت بسیاری برخوردار است. زیرا در کتابهای غیر فلسفی اسلامی، خصوصاً کتابهای کلام، تصوف و عرفان اسلامی لفظ «عین» در واقع هم معنای با لفظ جوهر (و ذات) بکار برده می شود. ولی وجود این اصطلاح در ترجمه های متأخر و در فلسفه اسلامی ارسطویی مبتنی بر این ترجمه ها جای شگفتی دارد. بر این اساس باید نتیجه بگیریم که کلمه «عین» در همان اوایل وارد تحقیقات فلسفی در اسلام شد ولی پس از ورود کلمه «جوهر» این واژه از علوم فلسفی به معنای دقیق آن کنار گذاشته شد.

علاوه بر آن در کلمات آغازین شرح ایساغوجی که فرلانی آورده این عبارت آمده است: «إن لکل صناعه متاعاً». درست این است که عبارت مزبور ترجمه متن اصلی مشابهی باشد مانند ایـــن عبارت که در شـــرح آمــونیــوس [ساکاس] بر الفاظ کلیات خمس Εξηγησις των πεντε φωνων آمده است: «(هر دانشی و)هر صناعتی موضوعی(و غایتی)دارد».(πασα επιστημη και) πασα τεχνε ‘υποκειμενον τι εχει (και τελος)۳۶

لفظ یونانی ‘υποκειμενον در اینجا به «متاع» ترجمه شده است در اینجا به «متاع» ترجمه شده است در حالی که اصطلاح عربی که در ترجمه این لفظ بکار برده می شود لفظ «موضوع» است. ۳۷ بعلاوه شایسته است به تقسیمی که در نسخه خطی فرلانی آمده است نیز توجه داشته باشیم یعنـی تقسیم علوم به: ۱ـ حکمتی که نیک نگریستن قلب ۳۸ و اندیشیدن آن و ۲ـ (حکمتی) که حرکت قلب و قوه آن است. ۳۹ منظور از این دو، تقسیم به علوم نظری و علوم عملی است. ۴۰ در صورتی که تمام کتاب را دقیقاً مورد بحث و کنکاش قرار دهیم می توانیم سلسله تلاشهای اولیه ای را که برای ترجمه اصطلاحات فلسفی یونانی بکار گرفته شد و اصطلاحاتی که پس از آن جایگزین آنها گردید نیز بیان کنیم. لیکن اصطلاحاتی را که در اینجا گفتیم برای تایید تاریخ نسخه خطی که با دلایل دیگر نیز آن را اثبات کردیم کفایت می کند. با وجود این نباید از قدمت اصطلاحات نسخه خطی برداشت کنیم که ترجمه از زبان یونانی یا سریانی بلکه از زبان فارسی میانه صورت گرفته است چنانکه فرلانی نیز بر همین نظر است، ۴۱ زیرا ترجمه لفظ یونانی ????? (به معنای جوهر) به لفظ «عین» عربی و نه به لفظ «جوهر» فارسی دال بر عکس نظر مزبور می باشد. ما مدرکی داریم که بعداً آن را خواهیم آورد. این مدرک ما را به آنجا می رساند که باور کنیم ترجمه (یا تلخیص) محمد بن عبد الله (بن) مقفع از اصل یونانی صورت گرفته است.

بخش پایانی نسخه خطی همانطور که انتظار آن را داشتیم به نحوی مؤید همه نتایجی است که تاکنون به آن رسیدیم. متأسفانه در اینجا هم دوباره متن آشفته ای که فرلانی به چاپ رسانده وجود دارد و از این پس تصحیحهای لازم را بیان خواهم کرد. [عبارت پایانی چنین است:] «تمت الکتب الثلاثه من ترجمه محمد بن عبد الله المقفع، و قد ترجمها بعد محمد، أبو نوح الکاتب النصرانی، ثم ترجمها بعد أبو نوح، سلم الحرانی صاحب بیت الحکمه لیحیی بن خالد البرمکی الکتب الأربعه کلها قبل هؤلاء الترجمتین الذین تکسانی الملکانی النصرانی.» ۴۲ (تمام شد ترجمه محمد بن عبد الله از کتابهای سه گانه، و به تحقیق پس از محمد، ابو نوح کاتب نصرانی آنها را ترجمه کرد و پس از ابو نوح، سلم حرانی صاحب بیت الحکمه پیش از این دو ترجمه که آنها را ملکانی نصرانی می نامیم همه کتابهای چهارگانه را برای یحیی بن خالد برمکی ترجمه کرد.)

در این متن برای نخستین بار به کلماتی در این عبارت بر می خوریم: «صاحب بیت الحکمه» و در اینجا سخن از دو ترجمه برای کتابهای سه گانه اول أرغنون [ارسطو] است که ابو نوح و سلم بعد از ترجمه محمد به آن پرداختند. اما درباره این دو مترجم بعداً صحبت خواهیم کرد و در اینجا تنها کافی است اشاره ای داشته باشیم به اینکه بیت الحکمه ای که سلم در رأس آن قرار داشت به همت مأمون ایجاد شده بود. به همین علت امکان ندارد که ترجمه او از کتابهای ارسطو برای یحیی بن خالد برمکی متوفی به سال ۱۹۰ هجری (۸۰۵ میلادی) بوده باشد. علاوه بر آن عبارت «پیش از این دو ترجمه» دلالت بر آن می کند که صحبت از ترجمه محمد در برابر دو ترجمه دیگر است. به همین دلیل روشن است که باید وجود نقصی را درمتن، قبل از عبارت «برای یحیی» مفروض بگیریم. و در این نقص نیز صحبت از اقدام محمد بن عبدالله (بن) مقفع است و بر این اساس مایلم متن مزبور را بدین صورت تکمیل نمایم: «و قد ترجم محمد بن عبد الله المقفع، لیحیی بن خالد البرمکی، الکتب الأربعه کلها». (و محمد بن عبد الله مقفع همه کتابهای چهار گانه را برای یحیی بن خالد برمکی ترجمه کرد).

در اینجا مشکل دیگری وجود دارد که به آن بر می خوریم و آن در کلمات آخر متن خصوصاً در لفظ «تکسانی» است. ما بعد از کلمه «الذین» انتظار داریم فعلی بیاید که فاعل آن «الملکانی النصرانی» است. آیا این فعل در واقع در لفظ تحریف شده «تکسانی» نهفته است یا این لفظ بر نام تحریف شده شخص ملکانی یا رتبه کشیشی مسیحی او دلالت می کند و نسخه بردار سهواً فعل را نیاورده است؟

در وهله اول از مطالب بخش پایانی متن به نظر می آید که ما در پی چیزی قدیمی که در زمان مأمون و قبل از اینکه کندی و حنین به تفسیر و تلخیص این کتابها بپردازند هستیم وگرنه حتماً اسامی این دو نفر ذکر می شد. همین متن پایانی به ما اجازه می دهد که به روشنی نگاهی به سنتهای قدیمی ارسطویی در اسلام بیاندازیم به نحوی که هیچ مرجع دیگری آن را برای ما تسهیل نمی کند.

فرلانی زحمت تحقیق درباره مترجمان ذکر شده در کنار محمد بن عبدالله (بن) مقفع را به خود نداده است. درعین حال ما مطالب زیادی از این افراد می دانیم. سلم ملقب به «صاحب بیت الحکمه» ۴۳ هم عصر با مأمون است و الفهرست ۴۴ درباره او می گوید که سلم به سهل بن هارون کاتب مشهور و متصدی بیت الحکمه که مأمون وی را بدان گمارده بود نزدیک بود. الفهرست درباره سلم نقل می کند که وی خصوصاً از فارسی به عربی ترجمه می کرد. شاید این موضوع مربوط به منتخباتی باشد که وی از کلیله و دمنه به عمل آورد چنانکه صاحب الفهرست روایت می کند. ۴۵ الفهرست درباره سلم می گوید ۴۶ که وی به همراه تنی چند از دانشمندان به جهت جستجوی کتابهای نویسندگان یونانی برای ترجمه به قسطنطنیه فرستاده شد. الفهرست همچنین می گوید ۴۷ که سلم موظف به اصلاح ترجمه ای قدیمی از المجسطی شد. اشتاین اشنایدر ۴۸ در اینکه گمان می کرد «سلم» همان «سلام ابرص» ۴۹ مترجم می باشد راه خطا رفته است. سلم اهل حرّان است و ما این نکته را تنها از بخش پایانی همین نسخه خطی مورد بحثمان دریافتیم. بنا به نقل بخش پایانی نسخه مزبور کسی که در ترجمه کتب ارسطو بر سلم سبقت گرفت أبو نوح کاتب مسیحی بود. ما یقیناً می توانیم شخصیت این فرد را روشن و معلوم نماییم. جاثلیق تیموثئوس اول (وفات ۸۲۳ م.) که نزد مهدی و هارون الرشید به مقام بالایی رسید ۵۰ و خلیفه به او دستور داده بود تا کتابهای ارسطو را به عربی ترجمه کند در مجموعه نامه هایش که پنجاه و هشت نامه از آن باقی مانده است ۵۱ درباره این ترجمه ها مطالب بسیاری می گوید و در کنار این مطالب ذکر می کند کسی که در این امر به او کمک کرد ابو نوح بود. وی خصوصاً در نامه ای که برای کشیش فثیون فرستاده بود درباره ترجمه کتاب طوبیقای ارسطو به زبان عربی سخن می گوید ۵۲ و ما در اینجا بخشی از نامه ای را که وی در آن بطور خاص درباره این ترجمه سخن می گوید می آوریم: «خلیفه ۵۳ به ما دستور داد که کتاب طوبیقای ارسطوی فیلسوف را از سریانی به عربی ترجمه کنیم. شیخ ابو نوح به یاری خداوند بدین امر مبادرت ورزید و کار تمام شد (ما آنچه را که به سریانی است اندکی [واقفیم] و او هر آنچه مختص سریانی و عربی بود به عمل آورد ؟!) ۵۴ و اگر چه غیر از ما هم [کسانی] به ترجمه عربی این کتاب مبادرت ورزیده بودند (و ما قبلاً در این مورد نوشتیم و شما را از چگونگی آن با خبر کردیم) ولی ایشان ۵۵ این ترجمه ها را حتی شایسته اینکه اطلاعی از آنها پیدا کند هم ندانست زیرا آنها نه فقط از لحاظ الفاظ بلکه از لحاظ معانی نیز ضعیف بودند و این از جهتی به دلیل سختی موضوع …. و از جهت دیگر به دلیل درایت اندک کسانی بود که به این ترجمه ها مبادرت ورزیده بودند».

ابو نوح مذکور را در بخشهای دیگر نامه های تیموثئوس نیز می یابیم. ۵۶ آسمانی ۵۷ با اتکاء به تاریخ نامه عمرو بن متی طرّهانی ۵۸ که او را با تسمیه ای دقیق تر یعنی ابو نوح أنباری می نامد برخی اخبار مربوط به وی را ذکر می نماید و او را با لقب کاتب موسی بن مصعب والی موصل ملقب می سازد (مقایسه کنید این لقب را با لقب کاتب نصرانی در بخش پایانی نسخه خطی بیروت). علاوه بر آن تیموثئوس دوست و رفیقی مطالعاتی داشت که نقش تعیین کننده ای در انتخاب وی به عنوان جاثلیق در سال ۷۷۹ میلادی ایفا کرد. نکته جالب توجه آن است که عبد یشوع در فهرست کتابهای این شخص از کتابی در نقض قرآن به نام «شرا چادی قرآن» ۵۹ یاد می کند. اما من اطمینان ندارم که این شخص همان خود ابو نوح بن الصلت باشد که الفهرست او را جزء مترجمان از زبان یونانی ذکر می کند. ۶۰

به همین دلیل آنچه در پایان این نسخه خطی در باب توالی ترجمه های کتب ارسطو و طریقه نقل آن آمده است صحیح می باشد. محمد بن عبد الله (بن) مقفع در زمان خلافت مهدی یا هادی به تلخیص و ترجمه کتابهای ارغنون برای یحیی بن خالد مبادرت ورزید. ابو نوح کاتب نصرانی نیز هم عصر هارون الرشید است اما پس از آن سلم صاحب و متصدی بیت الحکمه به اندازه یک نسل در زمان خلافت مأمون خدمت کرد. در بخش پایانی و توقیع نسخه خطی مزبور روایتی بسیار ارزشمند از تاریخ قدیمی ترین ترجمه های ارسطو در اسلام وجود دارد. از لحاظ تاریخ ارسطو گرایی در اسلام این مسأله مهمی است که اثبات کنیم نخستین مترجم جز کتابهای سه گانه اول ارغنون ارسطو را که در سنت سریانی متداول بود ترجمه نکرده است. اما چنانکه دیدیم در عصر ابو نوح و تیموثئوس کتابهای دیگر ارسطو یا لااقل بخشهایی از آنها خصوصاً کتاب طوبیقا (و در کنار آن ابودیقطیقا ، کتاب خطابه و کتاب شعر) نیز ترجمه شد. لکن شناخت فلسفه ارسطو تنها در عصر مأمون به دیگر کتابهای ارسطو غیر از کتابهای وی در زمینه منطق گسترش یافت. ممکن است سلم به طبقه قدیمی [مترجمان] تعلق داشته باشد. با وجود این، نهضت ترجمه ای که حنین بن اسحاق پرچم دار آن بود بلا انقطاع تا نیمه دوم قرن چهارم هجری یعنی تا یحیی بن عدی و ابن زرعه ادامه پیدا کرد و همین نهضت همه کتابهای ارسطو را به مسلمانان تقدیم کرد. اما این مسأله را که آیا ترجمه (یا تلخیص) محمد بن عبدالله (بن) مقفع از زبان سریانی یا یونانی صورت گرفته است قطعاً نمی توان حل کرد زیرا برای این منظور باید بحث و کنکاش عمیقی در کل نسخه خطی انجام داد. و اگر گفته های تیموثئوس را در رساله سابق الذکر او درباره ترجمه های قدیمی از کتاب طوبیقای ارسطو که مستقیماً از زبان یونانی صورت گرفته است در نظر بگیریم می بینیم واقعاً چنین امکانی وجود دارد که محمد بدون روی آوردن به ترجمه سریانی، اصل یونانی را بکار گرفته باشد.

نتایجی را که ما در این بحث به آن رسیدیم از لحاظ تاریخ علوم در اسلام دارای اهمیت بسیار زیادی است. مشخص شد بر خلاف نظر بسیاری از افرادی که به روایتهای نقل شده درباره ابن مقفع اتکاء نمودند و در فهم آن به خطا رفتند، کتابهای ارسطو اصلاً از زبان فارسی به عربی ترجمه نشده بودند. دیگر اینکه ممکن نیست مرحله نخست ترجمه آثار ارسطو در اسلام یعنی مرحله ای که بدان اشاره داشتیم مستقل از اشتغال غربیها (یعنی سریانیان و اهالی اسکندریه) به کتابهای ارسطو فهمیده شود. باید این نکته روشن و واضح گردد مخصوصاً وقتی می بینیم که تاثیر ایرانیان در زمینه ریاضیات و نجوم همواره ادامه داشته است و این را نلینو ۶۱ و روسکا ۶۲ اثبات نموده اند. همچنین پزشکی نیز در اوایل دوره اسلامی تحت تاثیر شرق بود. پزشکی هندی در آن زمان در مدارس بزرگ ایرانی ۶۳ رواج داشت. مع ذلک میراث یونان در این زمینه قوی بود تا اندازه ای که توانست تا پیش از پایان قرن سوم هجری تقریباً تمام عناصر شرقی را کنار بزند. اما شرق در زمینه فلسفه اصلاً تاثیر زیادی نداشت. البته چنانکه آگاتیاس ۶۴ روایت می کند کتابهای ارسطو و افلاطون برای خسرو انوشیروان به زبان فارسی ترجمه شدند ولی این روایت هنوز از طریق منابع دیگر اثبات نشده است. ثابت شده است که مردم قبل از اسلام در جندی شاپور و مدرسه های بزرگ پزشکی سایر نواحی ایران به زبان فارسی تفلسف می کردند و شاید اصطلاحات فلسفی مانند «جوهر» در برابر کلمه ????? «اوسیا» یونانی در همین مدارس وضع شده باشند. مع ذلک قطعاً هیچیک از کتب فلاسفه یونان از زبان فارسی به عربی ۶۵ ترجمه نشده است. ۶۶

* این مقاله ترجمه ای است از:

پول کروس. «التراجم الأرسططالیه المنسوبه إلی ابن المقفع». فی عبد الرحمن بدوی. التراث الیونانی فی الحضاره الإسلامیه: دراسات لکبار المستشرقین. (الکویت: وکاله المطبوعات، ۱۹۸۰)، الطبعه الرابعه. صص. ۱۰۱ـ۱۲۰. مقالات این کتاب را عبد الرحمن بدوی از ایتالیایی و آلمانی به عربی ترجمه کرد و توضیحات اندکی به آنها افزوده است که در پانوشت ترجمه فارسی با عنوان «بدوی» آن را مشخص کرده ایم.

عبدالله بن مقفع
ممکن است شما دوست داشته باشید
2 نظرات
  1. محمدرضا می گوید

    با سلام

    گرچه ارزش بیشتر انسانها در زمان زندگی پوشیده می ماند و بعد از آنها مشخص می گردد و تاریخ گواه خوبی است تا داوری کند و گذشت زمان بیشتر ناگفته ها را فاش می کند اما من از شما بخاطر در اختیار قرار دادن این هنر فرهنگی قدر دانی می نمایم واز شما خواهش دارم تا در صورت امکان کتابها ی تاریخی هرودت و گزنفون و بقیه تاریخ نگاران باستان یونانی را با ترجمه فارسی برایم به نشانی داده شده بفرستید .
    به امید دریافت خواسته خود چشم به راه شما هستم .
    با سپاس فراوان

  2. حسین می گوید

    با سلام و خسته نباشید
    من خیلی وقت هست که دنبال شخصیت و کتابهای و … ابن مقفع هستم ولی هنوز هم که هنوز راضی نشدم یعنی خودم را راضی احساس نکردم انگار چیزی را گم کردم که هنوز نتوانستم پیدا کنم در رابطه با ابن مقفع

    نمی دونم فقط نظرم را گفتم
    متشکرم

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.