زندگینامه باباطاهر عریان
باباطاهِر، مشهور و ملقب به «عریان»، عارف و شاعر ایرانى سده ۵ق/۱۱م که سرودههایى – اغلب – چهار لختى، در قالب دوبیتى که بعضى از آنها به لهجهای خاص از گویشهای غرب ایران است، و نیز کلمات قصاری عارفانه از وی برجای مانده است. درباره سال تولد و وفات، نحوه معاش و طریق کسب دانش و معرفت و مسلک عارفانه او، از منابع قدیم، اطلاعات دقیق و روشنى به دست نمىآید، تا آنجا که ادوارد هرون آلن باباطاهر را «شخصیت مرموز» خوانده، مىنویسد: درباره وی هیچ نمىدانیم (ص ۱۲ ,۳ )، و محققى دیگر (نک: ایرانیکا، بر آن است که همه آنچه درباره باباطاهر مىدانیم، این است که شاعری صوفىمنش و از حوالى همدان بوده است. آنچه بیشتر بر ابهام شخصیت باباطاهر مىافزاید، نخست منش درویشانه و خصلت انزواطلبانه و در نتیجه گمنام زیستن اوست و دیگر، حکایات افسانهوار و کرامات و کرامت گونههایى است که اغلب از سوی ارادتمندانش، به وی نسبت دادهاند.
سال تولد باباطاهر: در هیچ مأخذی کهن سخنى در این باب نرفته است. برخى از نویسندگان گمانهایى زدهاند: میرزا مهدیخان کوکب، برپایه یک دو بیتى معماگونه و تفسیرپذیر منسوب به باباطاهر:
مو آن بحرم که در ظرف آمَدَستم {} مو آن نقطه که در حرف آمدستم
به هر اَلفى اَلِف قَدّی برآیـــــــــه {} اَلِف قَدّم که در اَلف آمدستــــــم
سال ولادت او را محاسبه کرده، و عدد ۳۲۶ [ق] را به عنوان سال تولد باباطاهر به دست آورده است (نک: I/839 , 2 ؛ EIایرانیکا، همانجا). علامه قزوینى ادعای کوکب را از جمله «توجیهات بسیار عجیب و غریب» دانسته(۵/۲۸۱)، و رشید یاسمى نیز از آن به«تکلف و حساب تراشى» (ص ۶۸ -۷۰) تعبیر کرده است؛ لیکن وی با استناد به همان دوبیتى و با اشاره به اهمیت عدد ۰۰۰ ،۱نزد اغلب ملل، و به ویژه، با تذکار اعتقاد پیروان زردشت به ظهور نابغهای «معصوم» در آغاز هر هزاره، برآن رفتهاست که مقصود باباطاهر از واژه«الف»، سال۱۰۰۰م بوده، و در نتیجه وی مقارن سالهای ۳۹۰ و ۳۹۱ق (برابر با ۱۰۰۰م) زاده شده است؛ گمانهزنى رشید یاسمى نیز از انتقاد تعریض آمیز مینوی (ص ۵۵) مصون نمانده است؛ و سرانجام، مقصود ( شرح…، ۳۲-۳۴) حدسیات کوکب و رشید یاسمى را ناپذیرفتنى دانسته، و به نقل از سلطان علیشاه گنابادی در دیباچه کتابِ توضیح (نک: دنباله مقاله)، مصراع چهارم دوبیتى مذکور را مبین تاریخ زندگانى باباطاهر در میانه هزاره اول ق – یعنى سده ۵ق – مىداند (نیز نک: همو، باباطاهر…، ۶). اگرچه هیچیک از این توجیهات پذیرفتنى نمىنماید، اما برخى از محققان، با عنایت به زمان تقریبى وفات باباطاهر (پس از ۴۴۷-۴۵۰ق، نک: دنباله مقاله)، اواخر سده ۴ق را به عنوان تاریخ تقریبى تولد وی پذیرفتهاند (نک: صفا، ۲/۳۸۳؛ مقصود، همان، ۵).
وفات باباطاهر: هدایت بدون ذکر مأخذی، وفات وی را در ۴۱۰ق ضبط کرده است ( ریاض…، ۱۶۷، مجمع…، ۱(۲)/۸۴۵). نخستین مأخذی که در آن به نام «طاهر» – بدون ذکر القاب «بابا» و «عریان» – اشاراتى رفته، نامههای عین القضات همدانى (مق ۵۲۵ق) است: اینکه عین القضات به زیارت قبر «طاهر» مىرفته (۱/۲۷)، یا «فتحه» – از عارفان معاصر و مورد احترام عینالقضات – ۷۰ سال مىکوشیده تا ارادت خود را نسبت به «طاهر» استوار سازد و نمىتوانسته (۱/۲۵۸)، و یا اینکه عینالقضات گاهى نامهای را در محل تربت «طاهر» مىنوشته است (۱/۳۵۱، ۴۳۳)، مىرساند که اولاً، باباطاهر در همدان زیسته، و در همانجا درگذشته، و مدفون شده است و ثانیاً، در نظر اهل معرفت منزلتى داشته، و عارفى هم شأن مشایخى چون «بَرَکه» و «فتحه» – دو تن از بزرگان اهل طریقت همدان – به شمار مىرفته است. اما کهنترین مأخذ تاریخى که در آن از ملاقات و گفتوگوی طغرل سلجوقى (د ۴۵۵ق) و باباطاهر سندی به دست مىدهد، گزارش راوندی (ص ۹۸-۹۹)، در کتاب راحهالصدور (تألیف: ۵۹۹ق) است. از این ملاقات که طغرل به سبب آن کوکبه لشکر را متوقف کرده بود (همو، ۹۹) و به ویژه با تأمل در لحن باباطاهر و حضور ذهن او در استشهاد به آیتى از کلام الله مجید، به مقتضای حال و مقام، چنین مستفاد مىشود که اولاً بابا در اواخر نیمه اول سده ۵ق چندان رتبت و اعتبار داشته که سلطان مقتدر سلجوقى بوسه بر دستان وی زده، و توصیهاش را اجابت کرده، و گریسته است و سخن عتاب آلود او را برتافته، و سر ابریق شکستهای را که بابا در انگشتش کرده، چونان تعویذی همواره با خود مىداشته است (همانجا)؛ ثانیاً، وفات باباطاهر باید پس از عبور طغرل از همدان، یعنى سالهای ۴۴۷-۴۵۰ق (نک: براون، اتفاق افتاده باشد؛ از اینرو، قول رضاقلى هدایت (همانجا) در ضبط سال وفات بابا (۴۱۰ق) نادرست است؛ اما معاصر بودن وی با دیلمیان، چنانکه هدایت نیز بدان تصریح کرده (همانجا)، ناصواب نمىنماید. بیشتر محققان متأخر با استناد به روایت راوندی، وفات بابا را پس از ۴۴۷ یا ۴۵۰ق ضبط کردهاند (نک: ۲ ، EIهمانجا؛ صفا، ۲/۳۸۳؛ مقصود، همانجا). در نتیجه، ادعای حضور باباطاهر بر سر جنازه عینالقضات و سخن گفتن با کشته وی (اوحدی، ۶۳۴) و نیز حکایت رفتن خواجه نصیرالدین طوسى (د ۶۷۲ق) به غاری که بابا در آن مىبوده است و پاسخ گفتن بابا به شبهه خواجه در یک مسأله نجومى (نک: زنوزی، ۲/۱۰۰)، جملگى به لحاظ تاریخى پذیرفتنى نیست، اما معاصر بودن باباطاهر با ابن سینا (د ۴۲۸ق) پذیرفتنى است (اوحدی، همانجا). براون نیز دیدار و گفت و گوی بابا و ابن سینا را محتمل دانسته است .(II/261)
نام پدر باباطاهر دانسته نیست، اما صاحب الذریعه از وی به «فریدون» یاد کرده است (آقابزرگ، ۹(۲)/۶۴۲).
القاب باباطاهر: لفظ «بابا» در تمام منابع قدیم و متأخر، اعم از کتب تاریخ و تذکرهنامهها به عنوان پیشنام وی آورده شده است. این لقب بىگمان از باب تفخیم و تعظیم است. بابا معادل پیر، شیخ و مرشد است، چنانکه عارفان دیگری نیز ملقب به بابا بودهاند (نظیر بابا افضل، باباکوهى) و در واقع این لقب به پیرانِ کامل و مرشدان مکمل اطلاق مىشده است. در کشف المحجوب نیز آمده است که به درویشان و مشایخ بزرگ فرغانه «باب» (کوتاه شده بابا) مىگفتهاند (هجویری، ۳۰۱). به علاوه شاعر در ۳ غزل که به وزن دوبیتى است، طاهر و در یک غزل باباطاهر تخلص کرده است (نک: مقصود، شرح، ۱۷۴-۱۷۶) و در همدان نیز او را بابا مىنامیدند (آزاد، ۱۷۳).
اما لقب «عریان» در هیچیک از منابع کهن، دستکم تا اواسط سده ۹ق، به همراه نام وی دیده نمىشود. در جُنگ خطى مورخ ۸۴۸ق موزه قونیه، نیز از وی با عنوان «قدوهُ العارفین باباطاهر همدانى علیهالرحمه» نام برده شده است (نک: مینوی، ۵۵ -۵۶). به احتمال بسیار، صفت «عریان» بیانگر دوری جستن بابا از علایق دنیوی است. با این حال، این لقب مایه پدید آمدن پندارهایى همچون سر و پا برهنه بودن بابا (اوحدی، ۶۳۳) و برهنه گشتن وی در معابر عمومى (آلن، شده است؛ اگرچه روحیه درویشانه و منش قلندرانه و در نتیجه رفتار گاه متفاوت و غیر متعارف باباطاهر، در پیدایى چنان داوریهایى بىتأثیر نبوده است (نک: زرینکوب، ۴۴). در برخى مآخذ از بابا با صفاتى چون شیفته گونه، دیوانه و دیوانه فرزانه یاد شده است (نک: راوندی، ۹۹؛ حمدالله، ۷۱؛ آذر، ۲۶۳؛ هدایت، ریاض، ۱۶۷؛ اوحدی، همانجا) و این مىرساند که وی از جمله عقلای مجانین بوده است. انتساب بابا به همدان نیز در اغلب منابع دیده مىشود؛ علاوه بر تصریح منابع، در حافظه جمعى ایرانیان نیز باباطاهر «همدانى» است. اما لُر یا لُری یا لرستانى و یا از قوم لر به شمار آمدن وی، به گواهى پارهای منابع (نک: I/840 , 2 ؛ EIمینوی، ۵۴؛ صبا، ۴۹۵)، امری است که بىگمان، معلول لهجه لری بعضى از اشعار اوست (نک: صفا، ۲/۳۸۴؛ براون، ؛ I/83 ادیب، ۱؛ گُبینو، ۳۱۸-۳۱۹).
کرامات منتسب به باباطاهر: اغلب این نسبتها صبغه افسانهای دارد و همین عامل، بر شخصیت وی پرده ابهام مىکشد، مثل داستان ناگهان به معرفت رسیدن بابا، به گزارش آلن (ص و بیان آن: «امسیتُ کردیاً و اصبحتُ عربیاً»، از زبان خود او (برای آگاهى از برخى کرامات وی، نک: اوحدی، ۶۳۴؛ زنوزی، ۲/۹۹-۱۰۰؛ هدایت، همانجا؛ I/841 , 2 ؛ EIمقصود، همان، ۴۶ بب).
باباطاهر و اهل حق: پیروان آیین «یارسان» (اهل حق)، باباطاهر را از بزرگان و اعاظم آیین خود مىدانند و او را از جمله یاران هم عقیده و همراز شاه خوشین لرستانى (۴۰۶-۴۶۷ق)، از بزرگان اهل حق، معرفى مىکنند (صفىزاده، ۶۶، ۷۵). مأخذ صفىزاده کتاب دینى نامه سرانجام است که در آن مطالبى درباره شاه خوشین و ارتباط وی با باباطاهر آمده است: به باور اهل حق، و بر پایه مطالب نامه سرانجام (نک: ۲ ، EIهمانجا)،الوهیت دارای ۷ مظهر است و هر یک از آنها نیز ۴ مَلَک درالتزام خویش دارد؛ باباطاهر یکى از ملائک ملتزم باباخوشین (سوم مظهر حق) محسوب مىشود (نیز نک: مینورسکى، ۵۸۷). طایفه دیگری از اهل حق، یعنى نُصیریها نیز باباطاهر و اشعاری را که وی به گویش لری سروده، دارای قدر و منزلت بسیار مىدانند (گبینو، همانجا).
آرامگاه باباطاهر: این بنا بر فراز تپهای در شمال غربى همدان، مقابل قله الوند و از سوی دیگر، مقابل بقعه امامزاده حارث (هادی) بن على(ع) ساخته شده است (نک: مقصود، همان، ۸۲ -۸۳). پس از عینالقضات، حمدالله مستوفى نخستین کسى است که ضمن بر شمردن «مزارات متبرکه» همدان، از مقبره بابا نشانى مىدهد (همانجا). آرامگاه قدیم وی در سده ۶ق، به صورت برج آجری ۸ ضلعى ساخته شد (مقصود، همان، ۶۱). این برج در اوایل سده ۱۴ش در معرض ویرانى قرار داشت؛ از این رو، نخست در ۱۳۱۷ش تجدید بنای آن در دستور کار قرار گرفت، اما ناتمام ماند. بار دیگر، در سالهای ۱۳۲۹- ۱۳۳۱ش مرمت و بازسازی شد. سرانجام، به اهتمام انجمن آثار ملى، آرامگاه کنونى وی در سالهای ۱۳۴۶-۱۳۴۹ش بنیاد نهاده شد (نک: همو، باباطاهر، ۱۸، شرح، ۶۲، ۶۴، ۶۸، ۶۹؛ صفایى، ۱۲-۱۷). در جوار آرامگاه باباطاهر مقبره شماری از مشاهیر همدان نیز قرار دارد.
شعر باباطاهر: عمده آوازه باباطاهر مرهون دوبیتیهای عوام فهم و خواص پسند اوست. اطلاق دوبیتى (و ترانه) به این نوع شعر، در سدههای اخیر بیشتر رایج شده است و قدما معمولاً به آن فهلوی و فهلویات مىگفتند (نک: شمس قیس، ۱۱۲-۱۱۳، ۱۶۲). برپایه اسنادی که در دست است، ایرانیان دستکم در نواحى مرکزی و غرب کشور، از دیرباز به این نوع شعر ساده مردمى گرایش داشتهاند: صاحب المعجم از شعف و ولع «کافّه اهل عراق [عجم]» به سرودن و خواندن و استماع اشعار فهلوی خبر مىدهد (همو، ۱۶۲؛ نیز نک: راوندی، ۳۴۴).
در برخى از مآخذ فارسى به تفاوت دوبیتى با رباعى (به لحاظ وزن و مضمون) عنایتى نشده است و به صرف چهار لختى بودن، دوبیتیهای بابا را رباعى نامیدهاند، و یا در مواردی از آن به هر دو لفظ (دوبیتى، رباعى) تعبیر کردهاند (هدایت، ریاض، ۱۶۷؛ مقصود، همان، ۸۶، ۹۱، ۹۸). از میان خاورشناسان، آلن به این نکته توجه کرده است و با اشاره به وزن خاص دوبیتى، یعنى هزج مسدّس محذوف، مىنویسد: ایرانیان خود همواره از سرودههای چهار لختى باباطاهر به «رباعیات» تعبیر کردهاند (ص ۷ )؛ اما دیگر خاورشناسان، بدون اشاره به لفظ «دوبیتى»، سرودههایوی را «چهارپاره» نامیدهاند (برایمثال، نک: I/839 , 2 ؛ EIریپکا، .(۲۱۶
لهجه اشعار باباطاهر: به روشنى دانسته نیست که چرا شماری از دوبیتیهای شاعران دیگر، اعم از گمنام یا شناخته شده، به نسخههای خطى و چاپى اشعار باباطاهر راه یافته است (شمیسا، ۲۷۰، ۲۷۴؛ I/840 , 2 و از سوی دیگر، به لحاظ گرایش فارسى زبانان به دوبیتى و اشعار فهلوی (ترانه) و تداول آن در میان مردم، در گویش سرودههای بابا تصرفاتى صورت گرفته، و رفته رفته به زبان رسمى ادبى (فارسى دری) نزدیک شده است (صفا، ۲/۳۸۴). حتى برخى، عروض فهلویِ شماری از سرودههای باباطاهر را بر عروض رسمى دوبیتى، یعنى بحر هزج مسدس محذوف (یا مقصور): مفاعیلن، مفاعیلن، فعولن (یا مفاعیل) منطبق ساختهاند (نک: شمیسا، ۲۸۹-۲۹۰). کهنترین مأخذ که در آن یکى از دوبیتیهای منسوب به باباطاهر (بدون اشاره به نام سراینده) آمده، المعجم است (شمس قیس، ۱۱۳). همین دوبیتى، پس از تصرفاتى که در وزن و زبان آن صورت گرفته، در نسخه دیوان باباطاهر (ص ۵۶، شم ۲۱۰) وحید دستگردی ضبط شده، و نمونه مناسبى است برای باز نمودن تصرفات در شعر بابا.
برخى از صاحبان کتابهای تذکره و محققان معاصر، زبان وی را «راژی» (اوحدی، ۶۳۴)، «راجى» (آذر، ۲۶۳) و «رازی» (هدایت، همانجا؛ اِته، ۳۱) دانستهاند. پیداست که این هر ۳ لفظ به گویش قدیم اهل ری بازمىگردد. برخى نیز زباناشعار او را لری مىدانند (ادیب، ۱؛ صفا، همانجا؛ گبینو، ۳۱۹). رپیکا گویش اشعار بابا را «محلى»، و سرودههایش را از مقوله ادبیات عامیانه دانسته، و بر آن است که شاعران دورههای بعد (مثلاً عبید زاکانى و…) گویشهای محلى را در آثار هجو و هزل به کار مىبردند (ص .(۷۴ اما آبراهامیان (نک: ایرانیکا، میان لهجه سرودههای باباطاهر و کلیمیان همدان، قائل به قرابتى شده است و ناتل خانلری (ص ۳۸-۳۹) ضمن بر شمردن مواردی از اختلافات در ضمایر و وجوه تصریفى افعال در لهجههای یهودیان همدان و سرودههای بابا، نظر آبراهامیان را مردود دانسته است. براون ضمن اشاره به نظر چند تن از خاورشناسان )، I/26-27) این سخن کلمان هوار را نقل مىکند که برخى از لهجههای غرب ایران با زبان اوستایى پیوستگى دارد که هوار از آنها به «مادی جدید» یا «پهلوی مسلمان» [پهلوی دوره اسلامى] تعبیر کرده است و در ادامه بحث لهجه سرودههای بابا را نیز از جمله این گویشها دانسته است (نیز نک: هوار، .(۵۰۲-۵۰۳
دربارهچگونگىتلفظ و آواشناسىسرودههایباباطاهر کوششهایى صورت گرفته است: هوار پارهای از مشخصات زبانشناختى و آوایى واژههای محلى اشعار وی را بررسى کرده (نک: ص ۵۱۰ -۵۰۷ )، و ادیب طوسى (ص ۲-۱۶) و مهرداد بهار (ص ۷-۲۱) شماری از اشعار بابا را تجزیه و تحلیل و آوانویسى کرده، و معنى واژهها و ابیات محلى آنها را به دست دادهاند.
نسخهها: کهنترین نسخه خطى شناخته شده از سرودههای بابا نسخهای است در قونیه، از مجموعه شم ۲۵۴۶، مشتمل بر ۲۵ بیت (دو قطعه و ۸ دوبیتى) که در ۸۴۸ق تحریر و حرکتگذاری شده است (نک: مینوی، ۵۵ – ۵۸)؛ ۸ دوبیتى او نیز در عرفات العاشقین (نک: اوحدی، ۶۳۴) ضبط شده، و در برخى تذکرههای تألیف شده در سدههای ۱۲ و ۱۳ق هم شماری از دوبیتیهای وی نقل شده است (از جمله،نک:آذر،۲۶۳-۲۶۴؛هدایت،همان،۱۶۷-۱۶۹، مجمع، ۱(۲)/۸۴۵- ۸۴۶). دستنویسهای بسیاری از سرودههای بابا، به ضمیمه مجموعهها یا مستقلاً، در کتابخانههای مختلف موجود است (نک: منزوی، خطى، ۴/۲۸۲۷- ۲۸۲۸، خطى مشترک، ۷/۱۵، ۹/۲۰۰۳-۲۰۰۴).
از نخستین نسخههای چاپى اشعار بابا، نسخه هوار است که در ۱۸۸۵م به چاپ رسیده، و آن مشتمل بر ۵۹ دوبیتى و ترجمه فرانسوی آنهاست با اشاره به موارد اختلاف نسخه بدلها در ذیل هر دوبیتى (نک: هوار، ff. .(513 همو در ۱۹۰۸م، ۲۸ دوبیتى دیگر و یک غزل بابا را نیز انتشار داد (مقصود، شرح، ۹۷- ۹۸). سپس آلن، برپایه ۵۹ دوبیتى چاپ هوار و نسخهای کهنتر که در مجموعه شخصى خود وی بوده (نک: ص در ۱۹۰۲م ترجمه منثوری از دوبیتیهای بابا را به همراه برگردان منظوم خانم کرتیس برنتن به انگلیسى، در لندن منتشر ساخت. پس از آن چند تن از خاورشناسان و مترجمان، سرودههای باباطاهر را به زبانهای آلمانى (لشچینسکى)، ارمنى (آبراهامیان، بارون آرام گارونه)، اردو (حضور احمد سلیم) و… ترجمه کردند (نک: اذکایى، ۷۳-۷۴؛ مقصود، همان، ۹۷- ۹۸، ۹۱۵-۹۱۶).
مضامین اشعار: دوبیتیهای بابا، به سبب اشتمال بر مضامین ساده و روان و دوری از صنایع غامض و تکلفهای فاضلانه، در حافظه بیشتر ایرانیان نفوذ کرده است و آنها را گاهى با ساز (نى، تار) یا بدون موسیقى زمزمه مى کنند و شماری از ابیات او صبغه تمثیلى یافته است. عناصر طبیعت – کوه و صحرا و گل و گیاه – عواطف لطیف و احساسات رقیق، درویشى، قلندری و ملامتى، غم غربت و درد دلتنگى، اندوه بىسامانى و حسرت وصال، شکوه از ناپایداری و بىوفایى، دلدادگى و وفای به عهد، اعتراف به گناه و پوزش از خالق رحمان، مویههای حاصل از هجران، شور و جذبههای عشق افلاطونى و… از جمله مضامین بارز شعر باباطاهر است (برای نمونه، نک: همان، ۱۰۳-۱۰۶، ۱۰۸-۱۱۲، ۱۱۸- ۱۲۲، جم). تمییز عشق لاهوتى از عشق ناسوتى در سرودههای وی دشوار است و در یک کلام، باباطاهر شاعری است صاحب درد و پاسدارِ «آبروی فقر و قناعت»، و همین خصلت، چهره او را در میان برخى شاعران دیگر، به ویژه شاعرانى که پایگاه شعر را تا حد وسیله دریافت صله فرود آورده بودند، ممتاز ساخته است.
کلمات قصار : بجز دوبیتیها، رسالهای عرفانى، مشتمل بر «اشارات» یا کلمات قصار، به زبان عربى نیز به بابا منسوب است که با اختلاف در ۲۳ باب و ۳۶۸ «کلمه» (باباطاهر، ۸۲ -۱۱۲) و ۵۰ باب و ۴۲۱ «کلمه» (نک: مقصود، همان، ۲۶۰-۷۴۰) تدوین شده است. این رساله از دیرباز موردتوجه صوفیه بوده، و هدایت ( مجمع، ۱(۲)/۸۴۵) با عنوان رسالات از آن یاد کرده است. بر این کلمات شروحى نوشتهاند و نخستین آنها را به عینالقضات نسبت مىدهند؛ اما بنا بر شواهد موجود، از او نیست (نک: مقصود، همان، ۹۲۴؛ دانشپژوه، ۹۴۵).
شرحى دیگر با عنوان الفتوحات الربانیه فى مزج الاشارات الهمدانیه توسط محمد بن ابراهیم خطیب وزیری و به خواهش شیخ ابوالبقاء احمدی، در فاصله شعبان ۸۸۹ تا ۸۹۰ ق تألیف شده است (نک: مقصود، همان، ۷۴۱- ۹۰۸). شرح مذکور به شیوه مزجى (آمیخته با متن) است و کلمات بابا، با متن شارح و اقوال عارفان و صوفیان در آمیخته است، چندانکه خواننده ناآشنا با کلمات باباطاهر، قادر به تشخیص عبارت وی نخواهد بود.
بجز اینها، دو شرح از کلمات قصار وی به وسیله ملامحمد گنابادی، مشتهر به سلطان علیشاه (۱۲۵۱-۱۳۲۷ق) تألیف شده است: نخست، شرحى به زبان فارسى با عنوان توضیح (۱۳۲۶ق) که در ۱۳۳۳ق چاپ شده، و دیگری به زبان عربى و با عنوان ایضاح (چ ۱۳۴۷ق).
اما شمار نسخههای خطى شرح کلمات قصار منسوب به عینالقضات که در کتابخانههای مختلف موجود است، بسیار نیست (نک: همان، ۲۴۹-۲۵۲).
با مطالعه کلمات قصار بابا و شروح آن چنین مستفاد مىشود که وی نه فردی عامى، بلکه دانشمندی است که در باب مسائلى چون علم و معرفت، عقل و نفس، دنیا و عقبى، اشاره و وجد و سماع، مشاهده و مراقبه، زهد و توکل و رضا، سکر و محبت، فقر و فنا و…، یعنى به جزئىترین اصول فقه و شریعت تا پیچیدهترین دقایق فلسفه و عرفان و تصوف، احاطه کامل داشته، و عارف کامل و مرشد مکمل زمان خود بوده است، و به نظر مىرسد حق با بِرتِلس بوده که گفته است: دانشمندانى، از جمله باباطاهر، پس از طى مراحل علم، به جرگه تصوف در مىآمدند (ص ۳۴۰-۳۴۲).
مآخذ:
آذربیگدلى، لطفعلى، آتشکده، به کوشش جعفر شهیدی، تهران، ۱۳۳۷ش؛ آزاد همدانى، على محمد، «مشاهیر همدان»، دیوان، به کوشش محمدآزاد، تهران، ۱۳۵۶ش؛ آقابزرگ، الذریعه؛ اته، هرمان، تاریخ ادبیات فارسى، ترجمه رضازاده شفق، تهران، ۱۳۵۶ش؛ ادیب طوسى، محمدامین، «فهلویات لری»، نشریه دانشکده ادبیات تبریز، ۱۳۳۷ش؛ اذکایى، پرویز، «دیوان باباطاهر»، هنر و مردم، تهران، ۱۳۵۴ش، شم ۱۵۲؛ اوحدی بلیانى، محمد، عرفاتالعاشقین، نسخه خطى کتابخانه ملى ملک، شم ۵۳۲۴؛ باباطاهر، دیوان، به کوشش وحید دستگردی، تهران، ۱۳۴۷ش؛ برتلس، ی. ا.، تاریخ ادبیات فارسى، از دوران فردوسى تا پایان عهد سلجوقى، ترجمه سیروس ایزدی، تهران، ۱۳۷۵ش؛ بهار، مهرداد، «شعری چند به گویش همدانى»، پژوهشنامه فرهنگستان زبان ایران، تهران، ۱۳۵۷ش؛ حمدالله مستوفى، نزههالقلوب، به کوشش گ. لسترنج، لیدن، ۱۹۱۳م؛ دانشپژوه، محمدتقى، «سرانجام اهل حق و باباطاهر همدانى»، راهنمای کتاب، تهران، ۱۳۵۴ش، س ۱۸، شم ۴-۶؛ راوندی، محمد، راحهالصدور، به کوشش محمد اقبال، تهران، ۱۳۳۳ش؛ رشید یاسمى، غلامرضا، «باباطاهر عریان»، ارمغان، تهران، ۱۳۰۸ش، س ۱۰، شم ۱؛ زرینکوب، عبدالحسین ، دنباله جستوجو در تصوف ایران، تهران، ۱۳۶۲ش؛ زنوزی، محمدحسن، ریاض الجنه، به کوشش على رفیعى، تهران، ۱۳۷۸ش؛ شمس قیس رازی، المعجم، به کوشش سیروس شمیسا، تهران، ۱۳۷۳ش؛ شمیسا، سیروس، سیر رباعى در شعر فارسى، تهران، ۱۳۶۳ش؛ صبا، محمدمظفر حسین، تذکره روز روشن، به کوشش محمدحسین رکنزاده آدمیت، تهران، ۱۳۴۳ش؛ صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، ۱۳۳۶ش؛ صفایى، ابراهیم، «آرامگاه باباطاهر»، ارمغان، تهران، ۱۳۳۸ش، س ۲۸، شم ۱؛ صفىزاده، صدیق، دانشنامه نامآوران یارسان، تهران، ۱۳۷۶ش؛ عینالقضات همدانى، نامهها، به کوشش علینقى منزوی و عفیف عسیران، تهران، ۱۳۶۲ش؛ قزوینى، محمد، یادداشتها، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۴۶ش؛ گبینو، ژ. آ.، سفرنامه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، ۱۳۶۷ش؛ مقصود، جواد، بابا طاهر عریان همدانى، تهران، ۱۳۵۵ش؛ همو، شرح احوال و آثار و دوبیتیهای باباطاهر عریان، تهران، ۱۳۵۴ش؛ منزوی، خطى؛ همو، خطى مشترک؛ مینورسکى، و.، «شرح حال باباطاهر، عارف و شاعر ایرانى»، ترجمه نصرتالله کاسمى، ارمغان، تهران، ۱۳۰۷ش، س ۹، شم ۱۰؛ مینوی، مجتبى، «از خزاین ترکیه»، مجله دانشکده ادبیات، تهران، ۱۳۳۵ش، شم ۴(۲)؛ ناتل خانلری، پرویز، «دوبیتیهای باباطاهر»، پیام نو، تهران، ۱۳۳۲ش، س ۱، شم ۹؛ هجویری، على، کشف المحجوب، به کوشش ژوکوفسکى، تهران، ۱۳۷۱ش؛ هدایت، رضاقلى، ریاض العارفین، تهران، ۱۳۱۶ش؛ همو، مجمعالفصحا، به کوشش مظاهر مصفا، تهران، ۱۳۳۹ش؛ نیز:
, E. H., introd. and tr. B ? b ? T ? hir Hamad ? n / Ury ? n, Tehran, 1963; Browne, E. G., A Literary History of Persia, Cambridge, 1951; EI 2 ; Huart, C., X Les Quatrains de B @ b @ T @ hir q Ury @ n n , JA, 1885, vol. VI; Iranica; Rypka, J., Iranische Literaturgeschichte, Leipzig, 1959.
با تشکر از هرمز رحیمیان، که زحمت این پژوهش را کشیده اَند.
سلام
از اینکه مطالب جالب را به مشارکت گذاشته اید متشکرم
دستتون درد نکنه خیلی جالب بود
dastetun dard nakone.nomre farsi terme yekam ro madiune shoma v baba tahere orian hastam.
ba tashakkor az site besiar mofidetun
سلام
واقعا به یرانی بودنم افتخار می کنم وقتی می بینم هو وطن چه کسایی بودم