زندگینامه ابوسعد آوى
با زندگینامه ابوسعد آوى همراه شوید
ابوسعد منصوربن حسن بن حسین آوى(آبى) فقیه، محدّث، شاعر، تاریخنگار و دولتمرد شیعى در اوایل قرن پنجم هجرى است. تاریخ دقیق ولادت او را نمىدانیم، اما بر اساس برخى قراین بایستى حدود نیمه سده چهارم هجرى قمرى، یعنى حدود سالهاى ۳۴۵ – ۳۵۰ بوده باشد.
ابوسعد در آوه ساوه زاده شده، اوایل عمر را در همانجا زیسته و مقدمات علوم را هم در آنجا فرا گرفته است. پدر او حسن آوى و جدش حسین آوى ظاهراً شهرت چندانى نداشتهاند. اما برادرش ابومنصور آوى از دانشمندان عصر بوده و مدتها عهدهدار وزارت ملوک طبرستان بوده است: استاد ابومنصور و برادرش ابوسعد وزیران محترمى بودند از آب، و جاه و تمکین و رفعت ایشان از آفتاب ظاهرتراست، و بُندار رازى را در مدح این دو برادر وزیر بیست و هفت قصیده غرّاست »
.
چنین مىنماید خاندانى که ابوسعد و ابومنصور آبى در آن زاده شدهاند از خانوادههاى کوچک و کم نام آوه نبوده است. خانوادهاى که دو وزیر را در خود بپروراند، بایستى از اعتبار و منزلتى در خور برخوردار باشد.
ابوسعد آوى در جوانى مسافرتها کرده است. در رى با صاحب بن عبّاد، وزیر دانشمند آل بویه، دیدار کرده و با او دوستى داشته است. صاحب بن عبّاد در دو بیت زیبا و مطابیهآمیز از ابو سعد آوىِ جوان یاد کرده و در آنها صناعات بدیعى جناس و ایهام را به زیبایى به کار برده است.
قُل لابى سعد فتى الآبى
أنت لانواع الخنى آبى
الناس من کانون اخلاقهم
و خلقک المعسول من آب
آوى همچنین به عراق سفر کرده است، از تاریخ کتابتى که به خط خود بر آخر یک نسخه بسیار قدیمى از کتاب اصول چهاردهگانه( طبع طهران، ۱۳۷۱ق) نگاشته، چنین برمىآید که در سال ۳۷۴ق در موصل بوده است:
«کَتَبَها منصور بن الحسن بن الحسین الآبى فى یوم الخمیس لیلتین بقیتا من شهر ذى القعده من سنه ۳۷۴ اربع و سبعین و ثلاثمائه بالموصل من اصل أبى الحسن محمد بن الحسن بن الحسین بن أیوب القمّى(ره)»
وزارت ابو سعد آبى:
منابع دست یکم درباره احوال و آثار ابوسعد آوى، یکى« تتمه یتیمه الدهر» از ابومنصور عبدالملک ثعالبى نیشابورى( م. ۴۲۹ق) است که تقریباً معاصر آوى بوده و دیگر سید ابوجعفر علوى صاحب کتاب مواسم الادب است که اولین ناقل روایات ثعالبى است. این منابع و منابع بعدى، همچون دُمیه القصر باخرزى، مجمل التواریخ و القصص تألیف سال ۵۲۰، معجم البلدان یاقوت حموى، و دیگران همگى از وزارت ابوسعد آوى سخن گفتهاند.
ابوسع آوى وزیر ابوطالب مجدالدوله رستم بن فخرالدوله دیلمى( ۳۸۷ – ۴۲۰ق/ ۹۷۷ – ۱۰۲۷م) سلطان رى بوده است. و از سوى او« وزیر کبیر، ذى المعالى و زین الکفاه» لقب یافته است. تاریخ دقیق انتخاب آوى به وزارت مشخص نیست، اما تاریخ برکنارى او از وزارت به سال ۴۲۰ ق است. در این سال محمدبن سبکتکین غزنوى بر رى حکومت یافته و ابوسعد آوى را بر کنار کرده است.
آوى یک وزیر شیعه مذهب بوده است، اما در دوران وزارت خود فعالیت مهم سیاسى که باعث شهرت وى شود، انجام نداده است. مورخان و زیستنگاران معاصر آوى و دیگران، وجهه مهم و برجسته زندگى او را در وزارت او ندانستهاند، بلکه از وى به عنوان یک دانشمند وادیب یاد کردهاند. مورّخان بزرگى چون ابن اثیر وقایع سیاسى دوران حکومت آل بویه را نگاشتهاند، بدون اینکه حتى اسمى از ابوسعد آوى برده باشند. همین دلالت مىکند که در این سالها فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى مهم و برجستهاى که ابوسعد آوى منشأ آن باشد، انجام نگرفته، و اگر هم انجام گرفته، کم و بىاهمیت بوده است.
مجدوالدوله بویهى نیز به شدت تحت تأثیر وزیر خود قرار داشت و به مسائل سلطنت توجهى نداشت. در واقع قدرت اصلى تصمیمگیرى وى به دست مادرش بوده و حکومت وى جنبه نمایشى داشته است. وقتى مادر سلطان مجدوالدوله وفات یافت، اوضاع حکومت پریشان شد و لشگریان بر وى شوریدند.
در این هنگام سلطان به خواندن کتابهاى ادبى و بازى شطرنج مشغول بود. ناگوارتر اینکه، براى نجات خود به دشمن دیرین خود و حکومت، سلطان محمودبن سبکتکین غزنوى پناه برده، محمود به مجدوالدوله گفته بود:«تو که شطرنج بازى مىکنى، هیچ دیدهاى که شاهى بر شاهى داخل شود؟ سپس او را عزل کرد و زمام حکومت را به دست گرفت..
بارى سلطان غزنوى با خلع ابوسعد آوى از وزارت وى را به سمت استیفاى بعضى از اموال حکومتى گماشت. ابوسعد مدتى هم در این مقام مشغول بوده و ظاهراً تا هنگام مرگ نیز بر این منصب باقى مانده است. درباره تاریخ مرگ ابوسعد آوى میان مورّخان و محققان اختلاف وجود دارد.
محققانى چون خیرالدین زرکلى، عمررضا کحّاله و بروکلمان تاریخ مرگ ابوسعدآوى را ۴۲۱ق نگاشتهاند. محققان مصرى، مانند محمد على قرنه، على محمد البحاوى و دیگر همکاران او که نثر الدّر را در مصر به طبع رساندهاند نیز سال مرگ وى را ۴۲۱ ق دانسته و حتى عبارت« المتوفى سنه ۴۲۱ه» رابر روى همه مجلدات نثر الدر نگاشتهاند. حاجى خلیفه در کتاب کشف الظنون تاریخ مرگ آوى را ۴۲۲ق گفته است. برخى از محققان هم سال مرگ او را ۴۳۲ ق دانستهاند.
مثلاً شیخ آقابزرگ طهرانى در الذریعه همین تاریخ را براى مرگ او ذکر کرده است. مدرکى که اینان بر آن استناد کردهاند، روایتى است که یکى از شاگردان آوى، موسوم به عبدالرحمان مفید نیشابورى در سال ۴۳۲ق از ابوسعد نقل کرده است. این روایت را مرحوم محدّث نورى در فایده سوم از خاتمه مستدرک آورده است.
از روایت محدث نورى چنین برمىآید که ابوسعد آوى در سال ۳۲۱ ق زنده بوده است اما اینکه در چه تاریخى وفات یافته، دقیقاً دانسته نیست.
استادان ابوسعد آبى:
ابوسعد آوى از چه کسانى آموخته است؟ منابع دست یکم درباره استادان او چیزى ننوشتهاند. اما آوى در نوشتههاى خود از افرادى نام برده است. مثلاً وى از جاحظ(۱۶۰ – ۲۵۵ق) فراوان نقل کرده و او را به لقب مشهورش، ابوعثمان یاد کرده است آوى همچنین گفتههاى عباسبن عبدالمطلب را از احمد بن طیفور ابىطاهر مروزى( ۲۴۰ – ۲۸۰ق) در کتاب المنثور و المنظوم نقل کرده است در نثر الدر آوى، عبارت« حدثنى الصاحب» فراوان به چشم مىآید که مقصود همان صاحب بن عُبّاد(۳۲۶ – ۳۸۵ق)است که پیش از این درباره دوستى وى باابوسعد آوى سخن رفت.
ابى العباس مبرّدو سید ابوجعفر علوى، صاحب کتاب مواسم الادب، نیز کسانى هستند که آوى از آنها نقل کرده است. علامه شیخ آقابزرگ تهرانى نیز روایت ابوسعد آوى از شیخ صدوق را نقل کرده است. روایت وى از شیخ صدوق را پیش از این نقر کردیم. چنین مىنماید که آوى از محضر شیخ بهره برده باشد. به هر حال ابوسعد آوى از کسانى که نامشان را آوردیم به شکل مستقیم و غیرمستقیم بهره برده است.
آثار:
همه مورخانى که از ابوسعد آوى سخن گفتهاند، بر اینکه وى شاعر، نویسنده، دانشمند و محدث بوده همداستانند. آوى وزیرى است که نه به اعمال و فعالیتهاى حکومتى و سیاسى، بلکه به کتابهایش شناخته شده است. از این رو هر که ترجمه احوال او را نگاشته، از وى به نیکى یاد کرده است.
شعر ابوسعد آوى: شعرهاى ابوسعد آوى خوب است، اگر چه در میان معاصران خود ممتاز نیست. دیوان شعر جداگانهاى از ابوسعد آوى در دست نیست و تنها چندین بیت از وى در منابع مختلف پراکنده است که بیشتر در لطیفه سرایى است. شعر وى بیشتر به هزل و مطایبت گرایش دارد. در تتمه یتیمه الدهر و عیون التواریخ بعضى از اشعار او ضبط شده است.
از جمله در قطعهاى که خطاب به ابوسعد زنجانى نوشته به برخى از غذاهاى رایج در قرن پنجم هجرى اشاره کرده که در جاى خود بسیار مهم و باارزش است.
همچنین در قصیدهاى که در فیروزکوه خطاب به استاد ابوالعلاء حسوله همدانى رازى سروده، ضمن توصیف سرماى شدید زمستان از دوستان رازى خویش سخن گفته و زبان به مطایبت وهزل آنها گشوده است.
نثر ابوسعد آوى:
نثر ابوسعد آوى بسیار شیوا و استوار است و به طرف نثر مسجوع تمایل دارد. ابوسعد نثر خود را با انواع آرایشهاى نویسندگى، که در زمان وى در میان نویسندگان، به خصوص درس خواندگان مدرسه ابن العمید شایع بوده، زینت داده است. اطلاعات ابوسعد آوى هم چنان که از آثارش برمىآید بسیار وسیع بوده است.
قرنى که آوى در آن مىزیسته( قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجرى) به تعبیرى عصر رنسانس اسلامى است. مسلمانان در این قرن جمیع علوم قدیم را از طریق ترجمه به واسطه نسطوریان و مترجمان عربى از دیگران فراگرفته بودند. به این خاطر وسعت دانستههاى آنها بسیار زیاد شده بود و دانشمندان هر کدام به طرف تخصصهاى جداگانهاى مىرفتند.
مثلاً مسعودى در جغرافى، طبرى در تاریخ، متبنى در شعر، فارابى در فلسفه و موسیقى، ابوالقاسم زهراوى در طبّ، على بن عباس مجوسى اهوازى در علوم طبیعى متخصص بودند. به یک تعبیر، در این دوران عالم و دانشمند به کسى گفته مىشد که در یک رشته خاص متخصص شود و اگر کسى در همه رشتهها وارد مىشد، دیگر به او عالم اطلاق نمىشد، بلکه« ادیب» لقب مىیافت.
این جمله معروف از ابن قتیبه دینورى است که:«من اراد اَن یکون عالماً فلیلزم فنّا واحداً و من اراد أن یکون ادیباً فلیتوسع» به این تعبیر، ابوسعد آوى را باید یک ادیب دانست؛ زیرا در آثار وى موضوعات متنوعى از قبیل تاریخ، تراجم، اخبار، طرائف، خطبهها، احادیث و تفسیر به چشم مىخورد.
با این مقدمه، اینک فهرستوار به کتابهاى ابوسعد آوى خواهیم پرداخت:
1. تاریخ رى: یکى از مهمترین کتابهاى تاریخ محلى، کتاب ارزشمند و نفیس« تاریخ رى» ابوسعد آوى است که متأسفانه تاکنون نسخهاى از این کتاب شناخته نشده است.
ابومنصور ثعالبى، معاصر آوى، درباره تاریخ رى او گفته:«لم یسبق الى تصنیف مثله» یعنى تا آن زمان چنین کتابى تصنیف نشده بود. مؤلف مجمل التواریخ، آنگاه که از تاریخ آل بویه و بعضى اخبار آنها سخن مىگوید، نوشته است« فن این تاریخ از مجموعه ابوسعد آبى بیرون آوردم که شاهنشاه او را به آخر عهد وزارت داده بود، مردى عظیم، فاضل و متبحر در انواع علوم بوده است».
اگر چه اصل کتاب تاریخ رى از بین رفته یا فعلاً نسخهاى از آن شناخته نیست، اما قسمت هایى از آن در کتابهاى مختلف پراکنده و در دست است. مثلاً یاقوت حموى ده صفحه از این کتاب را در« معجم الادبا» نقل کرده است که شامل نکتههاى ظریفى از زندگى صاحب بن عبّاد است.
2. الانس و العرس، این کتاب راعمر رضا کحاله به ابوسعد آوى نسبت داده است و معلوم نیست که مرجع وى در این باره چه بوده است.
3. نزهه الادیب: ابوسعد آوى از کتاب نزهه الادیب در مقدمه« نثرالدُّر» که پس از این به آن خواهیم پرداخت، نام برده است از توصیف خود مؤلف چنین برمى آید که نزهه الادیب مجموعه بسیار بزرگى بوده که از سایر آثار وى حتّى نثر الدر بسیار مفصلتر بوده است. اما اینکه نزهه الادیب دقیقاً چند جلد بوده، دانسته نیست. ابوسعد آوى باتلخیص نزهه الادیب، دستهبندى و تبویب مطالب مختلف، کتاب نثرالدر را سامان داده است.
4. نثر الدر، با آنکه غالب نویسندگان شیعه و دیگران ابوسعد آوى را به نام فقیه هم یاد کردهاند، حتى صاحب جواهر در مسأله استحباب تحنّک در نماز به گفته او استناد کرده ولى متأسفانه از وى کتابى در فقه برجاى نمانده است و تنها کتاب برجاى مانده از او همین کتاب نثرالدُر است که بیشتر درباره آداب، نکتهها و ظرایف است.
نخست باید گفت که درباره عنوان این کتاب بین ناسخان، کاتبان و مؤلفان قدیم و جدید اختلاف است. عدهاى آن را نثرالدُرَر نامیدهاند. مثلاً عنوان نسخه خطى موجود در دارالکتب قاهره( شماره ۳۲۶ – بخش ادبیات) همین است. یاقوت حموى هم در معجم البلدان نام آن را نثرالدُرر نوشته است:« و الف نثر الدرر و تاریخ الرى» مرتضى زبیدى نیز در تاج العروس همین نام را از او نقل کرده است خیر الدین زرکلى و عمررضا کحاله نیز نام این کتاب را نثرالدر نوشتهاند.
حاجى خلیفه در کشف الظنون نام آن را« نثر الدررفى المحاضرات» نامیده و جالب اینکه بروکلمان آلمانى حتى به این نام آخرى عبارت دیگرى هم افزوده ونام آن چنین نوشته است:«نثرالدرر فى المحاضرات(و نفایس الجوهر). اما بروکلمان عبارت آخرى را بین پرانتز قرار داده که خود حاکى است که بر آن تأکید ندارد. هم چنین وى نام منبعى را که این عبارت را از آن گرفته متذکر نشده، و چنین مىنماید که عبارت آخر به واسطه رعایت سجع در کلام به کار رفته و از ناسخ یا کاتبى باشد که بر ما مجهول و بر بروکلمان معلوم بوده است.
اما عدهاى از مورخان و کاتبان کتاب ابوسعد آوى را« نثر الدر» نامیدهاند. به نظر مىرسد که این نام از نامهاى قبلى صحیحتر باشد. زیرا مورخان دست یکمى چون ثعلبى در تتمه یتیمه الدهر، که از معاصران آوى است، و سید جعفر بن سید محمدعلوى، که فصلهاى کاملى را از کتاب آوى نقل کرده. هر دو آن را با عنوان« نثرالدر» نام بردهاند. کتبى در عیون التواریخ و شیخ محسن عاملى در اعیان الشیعه نیز عنوان«نثرالدر» رابه کار بردهاند همچنین بر روى نسخههاى خطى محفوظ در کتاب خانه کوبریللى( آنکارا)، و دارالکتب قاهره( بخش ادبیات – شماره ۴۴۲۸) در فصل سوم و چهارم دو بار نام« نثرالدر» ذکر شده است.
روش شناسى نثر الدر
همانطور که پیش از این گفته شد، نثرالدر بیشتر یک تألیف ادبى است و بنابر روش رایج در قرن چهارم هجرى موضوعات بسیار متنوعى در آن بررسى شده است. البته نثر الدر به لحاظ اینک یک تألیف ادبى است در زمان نگارش جدید بوده است، ولى از لحاظ روشى که مؤلف در تألیف و تدوین آن برگزیده است، کارى است نو و تازگى دارد.
ابوسعد آوى در مقدمهاى که به کتاب نوشته است، خواسته تا روش خود را در نگارش این اثر باز نماید. در همانجا تصریح کرده که وى خواسته تا کتاب از خطبهها و قصاید طولانى خالى باشد و در کل، مجموعهاى از گفتهها، نکتههاىنبلیغ و ظریف و مستقل باشد؛ به گونهاى که عنوان نثر الدّر بر آن راست درآید ابوسعد آوى در نثر الدّر مانند جاحظ و ابن قتیبه در نوشته هاى ادبى، مطالب جدّى را به هزل و شوخى در هم آمیخته است و حتّى بابهاى چندى را در هر فصل به هزل و مطایبه اختصاص داده است. امّا هزل در نثر الدّر هیچگاه به ابتذال کشیده نمىشود، بلکه هدف از پرداختن به آن تنها ایجاد تنوع در بین مطالب علمى و ادبى برا استراحت ذهن خواننده است.
ابوسعد آوى در فصل اوّل کتاب که آیات قرآن کریم، احادیث رسول الله – ص – و اهل بیت عصمت و طهارت – ع – را شامل است، به خاطر رعایت حرمت و احترام آنها از پرداختن به هزل و مطایبه چشم پوشیده است. ولى در بقیه فصول به این موارد پرداخته است.
یک ویژگى دیگر در کتاب نثر الدُرّ این است که ابوسعد آوى هنگام نقل گفتهها، اخبار و احادیث به دو مطلب توجه بیشتر داشته است. یکم اینکه: برجستگى شخصیت صاحبان اقوال، گفتار و اخبار را پایه نقل آنها قرار داده و نه موضوع آنها را. دوّم اینکه در نقل اخبار و بخصوص احادیث نبوى، ذوق ادبى خود را در انتخاب احادیث ملاک قرار داده است و به جنبه صحت اسناد احادیث توجهى نداشته است.
درباره مورد اول، ابوسعد پس از ذکر آیات قرآن، ابتدا احادیث نبوى، سپس مواعظ و خطب حضرت على (ع) و پس از آن کلام ائمه شیعه علیهم السلام را نقل کرده، آنگاه به نقل گفتار بنى عبّاس (به غیر از خلفا) پرداخته است. وى این روش را در سراسر کتاب خود رعایت کرده است. اکثر اخبار و گفته هایى که ابوسعد نقل کرده، بجز جنبه فصاحت و بلاغت ادبى ارتباط خاصى با هم ندارند، البته همینها در فهم شخصیّت صاحبان آنها بسیار مفید است.
البته باید گفت که هدف از این گفتهها این نیست که ابوسعد آوى در پى سامان دادن یک اثر رجالى، مانند دیگر کتب تراجم، مثل طبقات المعروفه و تراجم المورخین بوده است. در این گونه آثار، حوادث زندگى و زیستنگارى صاحبان اقوال و آرا و در درجه اول، و گفتهها و آراء مهم آنها در درجه دوم قرار دارد. در حالى که در نثرالدر، اقوال و آرا در درجه اول و آنگاه حوادث و زیستنگارى صاحبان آنها در درجه دوم قرار دارد.
ابوسعد آوى در ابتداى هر فصل، فهرست مطالب کتاب را نگاشته است. در ادامه این گفتار برخى از قسمتهاى نثرالدر معرفى خواهد شد.
نخستین« المعجم» قرآن کریم:
ابوسعد آوى در جلد یکم نثرالدر براى نخستین بار به ابتکارى بسیار جالب پرداخته و یک فهرست موضوعى براى آیات قرآن کریم سامان داده است. این در حالى است که برخى از پژوهشگران کهنترین فهرستها و کشف الآیات قرآن کریم را مربوط به قرن نهم هجرى دانستهاند که به همت شهاب الدین احمد بن محمد مدون نیشابورى تدوین یافته است.
آوى، هدف نگارش خود را از این فهرست، در مقدمه نثرالدر بیان داشته و گفته« تا نویسندگان و خطیبان بتوانند نوشتهها و گفتههاى خود را با آیات قرآنى بیارایند و کلام خود را رونق و اعتبار دهند». برخى عنوانهایى که ابوسعد آوى آیات قرآن را بر اساس آن تقسیم بندى کرده اینهاست:
آیات فیها ذکر التقوى(ص ۲۹)، الآیات التى فیها ذکر الصلوه(ص ۳۵)، التحمیدات(حمد)، ص ۳۹، آیات فیها ذکر الله تعالى( ص ۴۱)، الامثال( ص ۴۹)، الامر بالعدل و الاحسان( ص ۵۴)، الحکم( ص ۵۴)، ذکر الموازین( ص ۵۶)، التکلیف (ص ۵۷)، التحذیر منالظلم (ص ۵۷)، الجهاد (ص۶۳)، الصبر (ص ۶۷)، النصر( ص ۶۹)، الصدقات (ص۷۳)، النفقات(ص ۷۵)، العفو( ص ۷۸)، ذکر العهود والمواثیق و الایمان( ص ۸۰)، الامر بالمعروف و النهى عن المنکر(ص ۸۶)و……
کار ابوسعد آوى در تقسیم بندى آیات اگرچه کامل نیست و همه موضوعات قرآن و نیز همه آیات مربوط به آنها در فهرست او نیامده است، اما بدون شک کارى است بدیع، ابتکارى و نو که در نوع خود بىسابقه بوده است. و تا آنجا که اطلاع داریم حتى مؤلفان بعدى آن را دنبال نکردهاند.
در دوره معاصر مستشرقانى چون« لاپوم» در کتاب« تفصیل آیات القرآن الکریم» کار وى را دنبال کرده، محققان بعدى چون دکتر فؤاد عبدالباقى در« المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم» و دکتر محمود روحانى در« المعجم الاحصایى لالفاظ القرآن الکریم» آن را کامل کردند.
به هر شکل، فضل تقدم ابوسعد آوى در جاى خود محفوظ و در خور تحسین است.
باب دوم از فصل اول نثرالدر برخى کلمات رسول گرامى اسلام« صلى الله علیه و آله» را شامل است. ابوسعد آوى احادیث نبوى را بیشتر در کتابهاى« صحاح ستّه» نقل کرده است و در پارهاى از موارد نیز از منابع شیعى مانند مسند زید بن على، مسند امام رضا(ع) و مسند الفردوس دیلمى سود جسته است، (صص ۱۵۱ – ۲۶۸).
باب سوم نثرالدر قسمتى از خطبهها و کلمات حضرت على(ع) است. باب چهارم، برخى از گفتار ائمه شیعه – علیهم السلام – است که آوى درباره آنها نوشته« هُم سُلاله النبوه واولوالامر و ارباب الحق. فیهم محطّ الرساله و مقر الامامه و مَهبَطُ الوحى و مقتبس العلم و منارالاسلام و معلم الدین و شعار الایمان».
باب پنجم نثرالدر( فصل اول) برخى از اقوال جماعتى از بنى هاشم را شامل است. از جمله گفتار عبدالمطلب( ص ۳۹۲)، الزبیر بن عبدالمطلب (ص۳۵۹)، ابوطالب (ص۳۹۶)، عباس بن عبدالمطلب (م. ۳۲ق)، عقیل بن ابى طالب( م. ۶۰ق)، محمد بن على بن ابى طالب( ابن الخنفیه)(۲۱ – ۸۱ق)، ابن عباس( ۳ – ۶۸ق)، عبدالله بن جعفر بن ابى طالب و فرزندش، على بن عبدالله بن عباس( ۴۰ – ۱۱۸ق) و فرزندش در این قسمت از کتاب آمده است،(صص ۳۹۸ – ۳۴۰).
فصل دوم نثرالدر مشتمل بر گفتار خلفاى راشدین، بجز حضرت على(ع) است. زیرا در جلد یکم به آن پرداخته بود. سپس ابوابى را در هزل و شوخى آورده است. آوى در مقدمه فصل دوم چنین نوشته که قصد دارد در این فصل جد را با هزل و مواعظ را با مضاحک بیامیزد تا موجب آرامش خاطر خواننده شود، طبع و ذوق او را بپروراند و خاطر او را شاد کند، زیرا به تعبیر خود او« القلب اذا اکره عمى، و الخاطر اذا مَلّ کل»..
از مقدمه آوى چنین برمىآید که هدف از پرداختن به هزل و مطایبه دو چیز است: یکم آنکه خواننده را از هزل به جد منتقل کند، دوم اینکه درک مطالب محکم و جدى کتاب براى او سنگین نباشد(ص۷).
سپس در باب ششم به مزح الاشراف و الافاضل والعلماء( ص ۱۳۰)، باب هفتم به الجوابات المسکته الحاضره(ص ۸۵۶ باب هشتم در«من نوادر المتنبئین» (ص ۲۱۳)، باب نهم به نوادر المدینین( ۱۹) و در باب دهم به نوادر الطفیلیین و الاکله( ص ۲۳۴) پرداخته است.
در این جا چند نمونه از مطایبات جلد دوم نثرالدر آورده مىشود.
«قالت عجوز: اللهم لا تمتنى حتى تغفر لى. فقال زوجها: اذاً لا تموتین أبداً. یعنى پیرزنى گفت:«خداوندا! تا مرا نیامرزیدهاى ممیران، شوهرش به او گفت: بااین حال تو هیچوقت نخواهى مرد». (ج۲، ص ۱۷۰)
خط أبوالهندى الى رجل، فقال له: لو کنت مثل ابیک زوجتک، فقال أبوالهندى: لو کنت مثل ابى ما خطبت الیک.
ابوالهندى( خالدبن عبدالقدوس بن شیث بن ربعى) براى مردى خطبه خواند. مرد به او گفت: اگر تو هم مثل پدرت بودى، با تو ازدواج مىکردم. ابوالهندى به مرد گفت: اگر من مثل پدرم بودم، اصلاً براى تو خطبه نمىخواندم.(ج۲، ص ۱۷۹).
تقدّم سقّاء الى فقیه على باب سلطان، فسأله عن مسأله. فقال: أهذا موضع المسأله؟ فقال له: و هذا موضعُ الفقهاء؟( ج۲، ص ۱۸۲) سقایى مقابل منزل سلطانى جلو فقیهى را گرفت و از او مسألهاى پرسید. فقیه به او گفت: این جا محل مسأله پرسیدن است؟ سقا او را گفت: پس اینجا، جاى فقهاست.
فصل سوم نثرالدر، مشتمل بر ذکر گفتههاى خلفاى اموى، سپس گفتار خلفاى عباسى تا سال ۳۲۵ق است، که به زمان هر خلیفه نقل شده است( ص۱۱ – ۱۷۶).
ابوسعد آوى در جمعآورى این اقوال و اخبار، عقاید شیعى خود را زیاد تأثیر نداده، از این رو حتى به ذکر اقوال و اخبار معاندان و دشمنان علویان از بنى امیه و بنى عباس پرداخته است. مثلاً آوى به ذکر گفتههاى معاویه بن ابى سفیان( ص ۱۱) و متوکل عباسى(ص ۱۲۹) پرداخته است. گویا هدف وى از این تألیف، تنها جمعآورى گفتهها و اخبار بوده است.
بخش دوم از فصل سوم نثرالدر در هزل و مطایبه است (صص ۱۹۶ – ۳۱۵)، ابوسعد آوى گفتههاى شخصیتهاى مشهور در هزل و مطابیهگویى را جمعآورى کرده است.
از جمله گفتار أبى العیناء( ۱۹۱ – ۲۸۷ق)، (صص ۱۹۶ – ۲۳۱)، ابى الحارث جُمَّین( ص ۲۴۷ – ۲۵۱)، مزید مدینى( صص ۲۳۲ – ۲۴۶)، و ابوعبدالله محمد بن عمر والجماز بصرى( م – ۲۵۰ق)(صص ۲۵۲ – ۲۵۸) را نقل کرده است. سپس بابهاى دهم تا سیزدهم را به ترتیب به« نوادر المجانین»(صص ۲۵۹ – ۲۷۴)، «نوادر البخلاء»(ص ۲۷۵ – ۲۹۴)، کلام المشطار و من یجرى مجراهم و نوادرهم(صص ۲۹۵ – ۳۰۶) و العى و مکاتبات الحمقى(صص ۳۰۷ – ۳۱۵) پرداخته است.
فصل چهارم نثرالدر بیشتر به گفتار زنان در هر دو موضوع جد و هزل اختصاص دارد. ابوسعد آوى در پرداختن به گفتار زنان شخصیت آنها را پایه و اساس قرار داده است نه موضوع کلام آنها را. به همین خاطر وى گفتار حضرت فاطمه زهرا – سلام الله علیها – را بر دیگران مقدم داشته و سپس به گفتار عایشه و دیگران پرداخته است.
فصل پنجم: این فصل مشتمل بر بیست و دو باب است و مطالب متنوعى را شامل است.
خطبه هایى از برخى خطیبان عصر اموى و عباسى مانند زیاد و فرزندش عبیدالله( ۲۸ – ۶۷)، حجاج بن یوسف ثقفى( م – ۹۵ق)، گفتار احنف( ضحاک بن قیس بن معاویه)، گفتار مهلب بن صفره ازدى عتکى بصرى( م – ۸۳ ق)، گفتار ابومسلم خراسانى( م – ۱۳۶ق)، گفتار جماعتى از امرا، فصول الکتاب و الوزراء و توقیعات و نکت من کلامهم و نوادر لهم، نکته هایى مستحسنه از قاضیان، گفتار حسن بصرى و نکته هایى از کلام شیعه عناوین بابهاى اول تا دهم فصل پنجم نثرالدر است. (صص ۱۱ – ۲۱۰)
باب یازدهم مطالب بدیع و بسیار جالبى را درباره خوارج دربردارد. ابوسعد آوى در این باب قسمتى از نوشتههاى صاحب( ظاهراً صاحب ابوالقاسم اسماعیل بن أبى الحسن عباد بن العباس ملقب به کافى الکفاه صاحب کتابهاى المحیط، الکافى، الوزراء، ولادت: ۳۲۶ -وفات: ۳۸۵ق) را درباره اصناف خوارج نقل کرده و چنین عنوانى به آن داده است:« هذا مختصر، عمله الصاحب رحمه الله و سماه الکشف عن مناهج أصناف الخوارج» در این رساله القاب طوائف و فرقههاى بسیارى از خوارج یاد شده و درباره آن سخن رفته است، از جمله این طوائف: الأزارقه: اصحاب نافع بن الأرزق، النجدیه: اصحاب نجده بن عامر الاسدى، الاباضیه: اصحاب عبدالله بن ایاض التمیمى، الصفویه، اصحاب زیادبن الأصفر، العطویه: أصحاب عطیه بن الاسود الحنفى، العجارده: اصحاب عبدالکریم بن عجرد، المیمونیه، الخَلفیَّه، الحمزیّه، الخازمیه، المعلومیّه، المجهولیّه اصلتیه، الثعالبه، الاخنسیّه و برخى طویف دیگر.(۲۱۱ – ۲۳۸).
عناوین بابهاى دوازدهم تا بیست و دوم اینهاست: الغلط و التصحیف( صص ۲۳۹ – ۲۷۶)، نوادر المخنثین( صص ۲۷۷ – ۲۹۲)، نوادر اللاطه( صص ۲۹۳ – ۳۰۱)، نوادر البغائین( صص ۳۰۲ – ۳۰۶)، نوادر حجا( ابوالغصن نوح حجا)(صص ۳۰۷ – ۳۱۳)، نوادر اشعب( صص ۳۱۴ – ۳۱۹)، نوادر السؤال( صص ۳۲۰ – ۳۲۵)، نوادر المعلمین( صص ۳۲۶ – ۳۳۳)، نوادر الصبیان( صص ۳۲۴ – ۳۳۷)، نوادر للعبید و الممالیک( صص ۳۳۸ – ۳۴۲).
فصل ششم: فصل ششم نثرالدر مشتمل بر ۱۶ باب است(۱۵). ابوسعد آوى درمقدمهاى که بر این فصل نگاشته، عناوین هرکدام را ذکر کرده است. این عناوین به ترتیب اینهاست:
باب اول: نکت من فصیح کلام العرب و خطبهم(صص ۱۸ – ۵۳).
باب دوم: فقر و حکم للاعراب( صص ۵۴ – ۸۴).
باب سوم: ادعیه مختاره و کلام للسئوال من الاعراب و غیرهم(صص ۸۵ – ۱۰۰).
باب چهارم: امثال العرب( صص ۱۰۱ – ۲۸۲). این باب خود کتاب کامل و مستقلى به حساب مىآید. ابوسعد آوى در مقدمه این باب نوشته که اکثر امثالى که در این بخش ذکر شده با کلماتى بر وزن« افعل» آغاز مىشود، زیرا کاربرد آنها در محاورات مردم بیشتر است و بیشتر به آن حاجت مىافتد( ص ۱۰۱).
مثلاً برخى از امثال مربوط به اسامى رجال و صفات آنها اینهاست:
أبلغ من سحبان وائل، أبخل من ذى معذره، أجمل و أجمل من ذى العمامه، و هو سعید بن العاص بن امیه، أجود من حاتم، أجود من کعب بن مامه، أحمق من ربیعه البکّاء: هو ربیعه بن عامر بن ربیعه ابن صعصعه، أحکم من لقمان، أحلم من الأحنف. أخجل من مقمور: و هو صاحب الخفین، ادهى من قیس بن زهیر، أرمى من ابن تقن: و هو رجل من عاد.
باب پنجم: النجوم و الانواء و منازل القمر على مذهب العرب(ص ۲۹۵ – ۳۴۶) این باب نیز خود کتاب کامل و مستقلى است. ابوسعد آوى در مقدمه این باب نوشته که وى در این بخش منازل ماه و آنچه عرب درباره آنها گفته، نزول ماه، صورتهاى فلکى و برجها و…. را به تفصیل شرح داده است. (ص ۲۹۵)
باب ششم: اسجاع الکهنه: مطالب بدیع و جالبى در این بخش ذکر شده است، از جمله: منافره بین امیه بن عبد شمس و هاشم بن عبد مناف عندالخزائى الکاهن، مخاصمه بنى کلاب و بنى رباب و…( ص ۳۴۴ – ۳۵۴).
باب هفتم: أو ابدالعرب: برخى از عناوین این بخش اینهاست: ذبح العتائر، ذبح الظباء، بکاء المقتول، رمى السن فى الشمس، رمى البعره، نیران العرب: نارالاستسقاء نارالحلف، نارالطرد، نارالانذار، نارالسلیم و (صص ۳۵۵ – ۳۸۶).
ابن سعید اندلسى در جزو هشتم کتاب نشوه الطرب این باب را نقل کرده و چنین عنوانى به آن داده است:«فوائد من أو أبدالعرب، منقوله من کتاب نثرالدر للوزیر الآبى».
باب هشم: وصایا العرب( ص ۳۸۷ – ۴۱۲).
باب نهم: فى اسامى افراس العرب( صص ۴۱۳ – ۴۴۸).
باب دهم: فى اسامى سیوف العرب( صص ۴۴۹ – ۴۶۳).
باب یازدهم: نوادر الاعراب(ص ۴۶۵ – ۴۹۳).
باب دوازدهم: امثال العامه( صص ۴۹۵ – ۵۱۷).
باب سیزدهم: نوادر اصحاب الشراب و السّکارى( صص ۵۱۹ – ۵۲۸).
باب چهاردهم: فى الکذب( صص ۵۲۹ – ۵۳۹).
باب پانزدهم: نوادر المجان( ۵۴۱ – ۵۴۹).
باب شانزدهم: نوادر فى القساء و الضرّاط( ص ۵۵۱ – ۵۵۸).
آنچه گذشت تنها نگاهى کلى و گذرا به کتاب بزرگ نثرالدر بود، تحقیق و تفحص عمیق در این اثر نفیس مجال فراخترى را مىطلبد که فعلاً از حوصله این گفتار بیرون است. لاجرم در همین جا دامن گفتار را برچیده و سخن رابه پایان مىبرد. تا چه در نظر افتد و چه در قبول آید. توفیق از خداست.