تاریخ ما
گزیده‌ای از تاریخ و تمدن جهان باستان

زندگینامه استیون اسپیلبرگ؛ پول‌سازترین فیلم‌ساز هالیوود

 

او را کارگردان همه‌فن‌حریف هالیوود می‌دانند. تقریبا در هر ژانری فیلم ساخته؛ از علمی-تخیلی، تا تاریخی و کمدی. یکی از پرکارترین کارگردانان تاریخ سینما و البته موفق‌ترین آن‌ها از نظر تجاری و فروش فیلم‌ها است. با زندگی‌نامه‌ی «استیون اسپیلبرگ» (Steven Spielberg)، کارگردان و فیلم‌ساز شهیر آمریکایی، همراه تاریخ ما باشید.

 

کودکی و کار

«استیون الن اسپیلبرگ» در ۱۸ دسامبر ۱۹۴۶ در شهر «سینسیناتی» ایالت اوهایوی آمریکا به دنیا آمد. علاقه‌ی اسپیلبرگ به فیلم‌سازی از کودکی در وجودش بود؛ اولین جایزه‌ی جشنواره‌ای‌اش را برای فیلم ۴۰ دقیقه‌ای و جنگی «فرار به هیچ‌جا (۱۹۶۲)» (Escape to nowhere) در نوجوانی برد. بعد فیلم Firelight را کارگردانی کرد؛ یک فیلم بلند افسانه‌ای و علمی-تخیلی که ادامه‌ی آن کمی بعد در ۱۹۶۸ با فیلم کوتاه Amblin تکمیل شد.

یکی از مدیران «یونیورسال استودیوز» با تماشای فیلم Amblin تصمیم می‌گیرد با اسپیلبرگ تماس بگیرد. استیون بعد از رفتن به کالج ایالتی کالیفرنیا (نام این موسسه بعدا به دانشگاه ایالتی کالیفرنیا تغییر کرد و اسپیلبرگ از همان‌جا لیسانس خود را گرفت) به‌تازگی در بخش تلویزیونی این استودیو مشغول به کار شده بود. او مجموعه‌های تلویزیونی متعددی را کارگردانی کرد، از جمله: Columbo ،Marcus Welby ،MD and Owen Marshal-Counselor at Law. اسپیلبرگ در ۱۹۷۱ اولین فیلم تلویزیونی‌اش را ساخت؛ «دوئل» (Duel)، فیلمی با محوریت ترس از محیط بسته، با کلی اتفاقات جنون‌آمیز که به عنوان یک فیلم تلویزیونی در آن زمان، واقعا قوی به حساب می‌آمد؛ دوئل در اروپا هم پخش شد.

اسپیلبرگ امور مربوط به عقد قرارداد و پخش این فیلم را در اختیار هنرپیشه مشهور آن دوران، «دنیس ویور» (او در نقش یک موتورسوار که توسط یک راننده قاتل کامیون ظاهر شده بود) قرار داده بود؛ ویور هم به نحو احسن از پس این کار برآمد. موفقیت دوئل به اسپیلبرگ کمک کرد بتواند وارد عرصه‌ی سینما بشود؛ این کار در ۱۹۷۴ با فیلم The Sugarland Express آغاز شد. این فیلم که «گولدی هاون» در آن نقش ایفا می‌کرد، درون‌مایه‌ی طنز داشت ولی با سمت‌وسوی تراژدی!

موفقیتِ تجاری

«آرواره‌ها» (Jaws) تولید ۱۹۷۵، فیلم بعدی اسپیلبرگ بود که او را به عنوان یک کارگردان سطح بالا مطرح کرد و به یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌های تاریخ تبدیل شد. آرواره‌ها با بازی به‌یادماندنی «روی شیدر» (Roy Scheider) در نقش پلیس یک شهرک توریستی، به ماجرای درگیری او با یک سپید‌کوسه‌ی آدم‌خوار می‌پردازد. در این فیلم «ریچارد دریفوس» (Richard Dreyfuss) در نقش زیست‌شناس دریا و «رابرت شاو» (Robert Shaw) در نقش شکارچی کوسه بازی کردند. این فیلم هیجانی در جوایز اسکار نامزد بهترین فیلم شد و موسیقی متن آن به سازندگی «جان ویلیامز» (John Williams)، برنده‌ی اسکار این بخش شد.

اسپیلبرگ در ۱۹۷۷ یک فیلم علمی-تخیلی به نام برخورد نزدیک از نوع سوم (Close Encounters of the Third Kind) ساخت. استیون خود، فیلم‌نامه را نوشته بود و از دریفوس به عنوان بازیگر اصلی استفاده کرد؛ او هم یکی از بهترین بازی‌های دوران هنرپیشگی‌اش را به نمایش گذاشت. دریفوس نقش یک اپراتور خط تلفن را داشت که به یک بشقاب‌پرنده (UFO) برخورد می‌کند و بعد از آن ذهن‌مشغول آن‌ها می‌شود. اسپیلبرگ با این فیلم، اولین بار نامزدی بهترین کارگردان اسکار را به‌دست آورد. ولی تنها جایزه‌ی فیلم را «ویلموس سیگموند» در بخش فیلم‌برداری از آن خود کرد. اسپیلبرگ دومین کارگردانی در تاریخ بود که فیلم‌هایش پشت سر هم بیش از ۱۰۰ میلیون دلار می‌فروختند.

استیون اسپیلبرگ در کنار جرج لوکاس جوان

بعد از فیلم ناامیدکننده‌ی ۱۹۴۱ (تولید ۱۹۷۹) که علی‌رغم حضور بازیگرانی چون «جان بلوشی» (John Belushi) و «دن آیکروید» (Dan Aykroyd) نتوانست به عنوان یک فیلم کمدی، مخاطب را بخنداند، اسپیلبرگ قسمت اول از مجموعه فیلم‌های «ایندیانا جونزِ» جرج لوکاس را ساخت (Raiders of the Lost Ark). فیلم درباره‌ی یک باستان‌شناس است که سرش برای ماجراجویی درد می‌کند و هر بار پی‌گیر چیزی باستانی می‌شود. در این فیلم و دنباله‌هایش با هنرمندی «هریسون فورد» (Harrison Ford) در نقش یک باستان‌شناس خوش‌تیپ، از رنگ‌های گیرا در فیلم‌برداری، تدوین سرزنده، موسیقی متن به‌یادماندنی و جلوه‌های ویژه‌ی نوآورانه استفاده شد تا تجربه‌ای متفاوت از یک فیلم سینمایی به مخاطب داده شود. اسپیلبرگ به‌‎خاطر این فیلم دومین بار نامزد بهترین کارگردان اسکار شد؛ خود فیلم هم نامزد بهترین فیلم شد.

اما این سرحد موفقیت‌های اسپیلبرگ نبود؛ فیلم بعدی او «ای‌تی: موجود فرازمینی» (ET: The Extra-Terrestrial) در سال ۱۹۸۲ از قبلی‌ها هم موفق‌تر ظاهر شد. فیلم به کاوش یک بیگانه می‌پردازد و هوشمندانه از ورود به سطح حماسی فیلم «برخورد نزدیک» اجتناب می‌کند. «هنری توماس» (Henry Tomas) با بازی قوی خود در نقش پسری که به وجود این بیگانه پی برده و با او دوست می‌شود و «دی ولیس» (Dee Wallace) در نقش مادر دل‌سوزش کلاس فیلم را بالا برده‌اند؛ به‌علاوه «درو بریمور» (Drew Barrymore) هم یکی از اولین بازی‌هایش را در ET انجام داد.

فیلم‌های اسپیلبرگ تا این‌جا اکثرا استفاده‌ی زیادی از جلوه‌های بصری می‌کردند اما عاملی که ET را متمایز می‌کرد احساسات میان انسان و بیگانه‌ای بود که اسپیلبرگ به نمایش کشیده بود. هم اسپیلبرگ و هم خود فیلم نامزد اسکار شدند؛ هم‌چنین فیلم‌نامه‌ی «ملیسا متیسون»، فیلم‌برداری «الن دوی» و موسیقی «جان ویلیامز» همگی نامزد جایزه شدند؛ هرچند فقط آخری اسکار را برد. اسپیلبرگ در سال ۱۹۸۴ فیلم Indiana Jones and the Temple of Doom را ساخت. یک سال بعد و بر پایه‌ی رمان تحسین‌شده‌ی «رنگ بنفش» نوشته‌ی «الیس واکر» (Alice Walker) فیلمی با همین نام را کارگردانی کرد. این فیلم به ماجرای سختی‌های بی‌حد‌و‌حصر زندگی یک زن آمریکایی آفریقایی‌تبار می‌پرداخت. رنگ بنفش در بخش‌های مختلف اسکار نامزد شد ولی علی‌رغم جذب مخاطب بالا از دریافت جایزه دور ماند. رنگ بنفش از معدود فیلم‌هایی است که حتی تا به امروز با مضمون آمریکاییان آفریقایی‌تبار درست شده و از نظر تجاری هم موفق می‌شود.

شاید این موفقیت باعث شد اسپیلبرگ فیلم بعدی‌اش را هم بر اساس رمان دیگری بسازد؛ Empire of the Sun در ۱۹۸۷ اکران شد؛ فیلم‌نامه‌ی آن به نویسندگی «تام ستاپرد»، یک بازآفرینی دقیق و با جزئیات از یکی از زندان‌های مخوف در جنگ جهانی دوم بود. اما این فیلم در گیشه ناموفق ظاهر شد و کار خود را با فروش ضعیف پایان داد. اسپیلبرگ دوباره به‌سراغ چندگانه‌ی ایندیانا جونز رفت و در ۱۹۸۹ Indiana Jones and the Last Crusade را ساخت. او دهه‌ی هشتاد میلادی را با فیلم  «همیشه» به پایان برد. «همیشه» برداشتی از فیلم «مردی به نام جو» ساخته‌ی ۱۹۴۳ بود. به هر حال هرچند دنباله‌ی ایندیانا جونز خوب فروخت ولی «همیشه» در کشاندن مردم به سینماها ناکام ماند.

برخی معتقدند تمایل اسپیلبرگ به داستان‌پردازی گسترده باعث شده فیلم‌های او از پیچیدگی و عمق در معنا دور شوند؛ بسیاری از منتقدان، فیلم‌هایی چون «رنگ بنفش» و «فرمان‌روایی خورشید» را به همین دلیل بی‌بهره از عمق و بینش عاطفی می‌دانند. با این حال، بازارمحوری بی‌پروا و خوش‌بینی در فیلم‌های او، آغازگر سبکی نو در هالیوود شد. آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک (اسکار) به پاس تاثیرگذاری‌ها و فعالیت‌های اسپیلبرگ به او جایزه‌ی Irving Thalberg را اعطا کرد.

دهه‌ی ۹۰ میلادی

اسپیلبرگ دهه ۹۰ میلادی را با فیلم هوک (۱۹۹۱) شروع کرد. این فیلم به جز بازی ستاره‌هایی مثل رابین ویلیامز و جولیا رابرتس چیز دیگری نداشت و در نظر مخاطبان و منتقدان بی‌فروغ ظاهر شد. کارگردان همه‌فن‌حریف هالیوود کوشید با بازگشت به اقتباس از رمان موفقی درباره‌ی دایناسورها دوباره به صحنه برگردد. او در ۱۹۹۳ «پارک ژوراسیک» را ساخت. بعد «فهرست شیندلر» را کارگردانی کرد و آن را هم در همان سال به سینماها فرستاد. این فیلم به ماجرای یک مهندس آلمانی در جنگ جهانی دوم می‌پرداخت که از انجام دادن وظایفی که نازی‌ها در مورد اردوگاه‌های اسرا محول کرده بودند سر باز می‌زد. «فهرست شیندلر » سیاه و سپید فیلم‌برداری شد و اولین جایزه‌ی بهترین کارگردان اسکار را برای استیون به ارمغان آورد. علاوه بر این، در شش بخش دیگر هم، از جمله بهترین فیلم، جوایز اسکار را درو کرد.

اسپیلبرگ به همراه «جفری کتزنبرگ» و «دیوید گفن» در ۱۹۹۴ استودیوی «دریم‌ورکس» (DreamWorks) را بنا گذاشت. این استودیو فیلم‌های موفقی چون Antz در ۱۹۹۸، مجموعه‌ی Sherek در ۲۰۰۱، ۲۰۰۴، ۲۰۰۷ و ۲۰۱۰، Puss in Boots در ۲۰۱۱ را در کارنامه‌ی خود دارد. دریم‌ورکس در سال ۲۰۰۶ با مبلغ ۱٬۶ میلیارد دلار به شرکت «ویاکام» فروخته شد.

مطالب خواندنی:

اسپیلبرگ در ۱۹۹۷ فیلم «دنیای گم‌شده: پارک ژوراسیک» را ساخت، ولی نتوانست مقبولیت نسخه‌ی اصلی را تکرار کند. او در همین سال Amistad را هم کارگردانی کرد. یک سال بعد دوباره به موضوع جنگ جهانی دوم بازگشت و «نجات سرباز رایان» را ساخت. این فیلم درام یکی از شاهکارهای اسپیلبرگ شد و «تام هنکس» و «مت دیمون» از ستاره‌های اصلی آن بودند. «نجات سرباز رایان» در ۱۱ بخش نامزد جایزه‌ی اسکار شد و اسپیلبرگ دومین اسکار خود را دریافت کرد. آن سال، این فیلم بیش از هر فیلم دیگری فروخت.

۲۰۰۰ تا کنون

«هوش مصنوعی» (Artificial Intelligence) اولین فیلمی بود که اسپیلبرگ در هزاره‌ی سوم به نمایش درآورد. کلید ساخت این فیلم که بر اساس یک داستان کوتاه، نوشته‌ی «برایان آلدیس» بود سال‌ها پیش و در دهه‌ی ۷۰ میلادی خورد؛ اما نهایتا در ۲۰۰۱ روی پرده رفت. یک سال بعد فیلم «گزارش اقلیت» (Minority Report) اکران شد. ماجرای این فیلم هم در آینده می‌گذشت و مضمون علمی-تخیلی داشت. «گزارش اقلیت» هم در گیشه و هم در نزد منتقدان موفق بود.

اسپیلبرگ در همان سال یک فیلم کاملا متفاوت را عرضه کرد. «اگه می‌تونی منو بگیر» (Catch Me If You Can) هم در ۲۰۰۲ پخش شد و حتی از گزارش اقلیت موفق‌تر عمل کرد. استیون اسپیلبرگ در ۲۰۰۴ فیلم کمدی «ترمینال» را با بازی تام هنکس را کارگردانی کرد. ماجرای فیلم درباره‌ی یک توریست از یک کشور خیالی در اروپای مرکزی بود که در فرودگاه نیویورک فرود می‌آید و اتفاق‌هایی برایش می‌افتد. اسپیلبرگ با انتشار «جنگ جهان‌ها» (War of the Worlds) در ۲۰۰۵ به دنیای مورد علاقه‌اش، دنیای علمی-تخیلی بازگشت. هرچند فیلم با بازی «تام کروز» نتوانست انتظارات هیجانی مخاطبان را برآورد ولی در گیشه موفق عمل کرد و خوب فروخت؛ با این حال منتقدان چندان از آن استقبال نکردند.

استیون در همین سال «مونیخ» را هم اکران کرد؛ یک فیلم کاملا جدی و هنرمندانه. این فیلم که به اعتقاد بسیاری بهترین فیلم آن سال بود نامزد دریافت جایزه‌ی این بخش از اسکار شد ولی تنها سومین جایزه‌ی بهترین کارگردانی را نصیب این کارگردان پیر کرد.

اسپیلبرگ بعد از ۱۹ سال که از اولین فیلم ایندیانا جونز می‌گذشت به سرش زد یک دنباله‌ی دیگر برای آن بسازد. نتیجه‌ی کار با نام Indiana Jones and the Kingdom of the Crystal Skull در سال ۲۰۰۸ بر پرده‌ی سینما رفت. باز هم هریسون فرود در نقش ایندیانا جونز ایفای نقش کرد و «شیا لبوف» نقش پسر او را بازی کرد. لبوف بعدها در مصاحبه‌ای با روزنامه‌ی گاردین گفت که هیچ‌کدام از فیلم‌هایی که برای اسپیلبرگ بازی کرده را دوست ندارد. به هر حال این فیلم هم در آن سال عنوان پرفروش‌ترین را کسب کرد و علی‌رغم نقد‌های ضدونقیض، هواداران این مجموعه‌ی پرطرفدار را راضی نگه داشت.

«ماجراهای تن‌تن» که در سال ۲۰۱۱ اکران شد اقتباسی بود از یک کامیک استریپ (کتاب‌های مصور غربی که معمولا درباره‌ی ابرقهرمان‌ها هستند). اسپیلبرگ در جایی گفت: «مدت‌ها بود که مسحور شخصیت تن‌تن بودم و در دهه‌ی هشتاد [میلادی] از بیوه‌ی نویسنده‌ی کتاب حق اقتباس فیلم از آن را گرفته بودم.» بازخورد فیلم چه از نظر منتقدان چه از جانب تماشاگران در آمریکا معمولی بود؛ ولی در اروپا که با کتاب و شخصیت آن آشنایی وجود داشت بازخوردها بهتر بودند.

البته اسپیلبرگ در همان سال یک فیلم جدی و درام به نام «اسب جنگی» به سینماها فرستاد که در جنگ جهانی اول می‌گذشت. این فیلم نتوانست انتظاراتی را که به واسطه‌ی نام بزرگ اسپیلبرگ و شرکت عرضه‌کننده‌اش به‌وجود آمده بود برآورده کند و علی‌رغم نامزدی بهترین فیلم در اسکار، جایزه‌ای نبرد.

اسپیلبرگ در ۲۰۱۲ «لینکلن» را منتشر کرد؛ فیلمی با نویسندگی «تونی کوشنر» که به بخش‌هایی از زندگی «آبراهام لینکلن»، رئیس‌جمهور فقید ایالات متحده می‌پرداخت. این فیلم در ۱۲ بخش اسکار نامزد دریافت جایزه شد.

در میان جنگ‌های معروف جهانی، جای «جنگ سرد» در کارنامه‌ی اسپیلبرگ خالی بود. او در سال ۲۰۱۵ درام «پل جاسوسان» را روی پرده‌ی نقره‌ای به نمایش در آورد. این فیلم با بازی تام هنکس در نقش یک وکیل آمریکایی به اتفاق‌های ۱۹۵۷ می‌پردازد. در این سال سازمان اطلاعات آمریکا یک جاسوس شوروی را دستگیر می‌کند و این وکیل برای دفاع از او انتخاب می‌شود. داستان به ماجرای سقوط هواپیمای جاسوسی آمریکا در ۱۹۶۰ در شوروی و دستگیری خلبان آمریکایی در این کشور و در زمان خروشچف گره می‌خورد و تماشاگر را تا لحظه‌ی آخر با خود می‌برد. این فیلم یکی از برجسته‌ترین فیلم‌های سال و کارنامه‌ی اسپیلبرگ بود.

اما در سال ۲۰۱۶ اسپیلبرگ دوباره به دنیای خیال برگشت و The BFG را بر اساس کتاب کودکان «رونالد دال» ساخت. نام این فیلم (BFG) سرنام Big Friendly Giant (غول بزرگ مهربان) است. غول این فیلم، خود بازیچه‌ی غول‌های بزرگ‌تر از خودش است که نهایتا با کمک یک دختربچه به حساب آن‌ها می‌رسد. جالب است بدانید اسپیلبرگ با وجود علاقه‌ای که به فیلم‌های تخیلی و عالم خیال و مجازی دارد واقعیت مجازی را خطری برای فیلم‌سازی می‌داند و در مصاحبه‌ای با گاردین گفته که با توجه به این‌که در واقعیت مجازی تماشاگر این امکان را دارد که به جهات مختلف نگاه کند ساخت فیلم به شیوه‌هایی که می‌شناسیم به‌شدت در معرض خطر قرار می‌گیرد.

زندگی شخصی

استیون اسپیلبرگ علاوه بر تمام مدال‌های و افتخارات هنری، نشان آزادی رئیس‌جمهوری آمریکا را هم دریافت کرده. او اولین بار در ۱۹۸۵ با بازیگری به نام Amy Irving ازدواج کرد ولی تنها ۴ سال بعد از او جدا شد. دوباره در ۱۹۹۱ با بازیگر دیگری به نام Kate Capshaw ازدواج کرد که تا حال در کنار هم زندگی می‌کنند. حاصل ازدواج آن‌ها ۶ فرزند است. دارایی اسپیلبرگ تا ۲۰۱۵ در حدود ۳٬۶ میلیارد دلار برآورد شده.

‌‌‌    ‌

چقدر با فیلم‌های اسپیلبرگ آشنایی دارید؟ خیلی‌ها معتقدند او اصولا آدم خیال‌پردازی است و این صفت را حتی در فیلم‌های جدی و تاریخی خود هم وارد کرده؛ فکر می‌کنید چطور کسی می‌تواند به فاصله‌ی یک سال از فیلم کاملا جدی و تاریخی «پل جاسوسان» به فیلم سراسر خیال و رویای «غول بزرگ مهربان» برسد؟ کدام خصلت او باعث شده طیفی این‌چنین گسترده داشته باشد؟ فکر نمی‌کنید همان‌طور که در متن هم اشاره شد این گستردگی باعث شده اسپیلبرگ از عمیق شدن و پرداختن به جزئیات باز بماند؟

ممکن است شما دوست داشته باشید

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.