زندگینامه جرج میلر؛ از سینمای دیوانه تا دنیای ویرانه
جرج میلر (George Miller) در ۳ مارس ۱۹۴۵ در شهر بریسبین ایالت کویینزلند استرالیا چند لحظه بعد از برادر دوقلویاش جان، به دنیا آمد؛ والدین جرج یونانی بودند و به استرالیا مهاجرت کرده بودند. پدرش «دیمیتری (جیم) کستریوس میلر» اصالتا اهل جزیرهی کیثیرای یونان بود. نام خانوادگی آنها «میلیوتیس» بوده و بعد از مهاجرت برای تطبیق با محیط انگلیسی آن را به «میلر» تغییر دادهاند. مادر خانواده، «آنجلا بالسون» در تبادل ساکنانی که در ۱۹۲۳ بین ترکیه و یونان صورت گرفت از آناتولی به یونان پناهنده شد. آنها با هم ازدواج کردند و در شهر کوچک چینچیلای استرالیا تشکیل خانواده دادند که حاصلش یک جفت دوقلو بود: جرج و جان، کریس و بیل.
چینچیلا شهرکی با حدود ۴۰۰ نفر سکنه بود و به قول خود جرج میلر “تنها تجربه آنها از دنیای بیرون نمایشهای تئاتری بود که بعد از ظهرها برقرار میشد”. جرج میگوید: “من در یک منطقهی روستایی در دل استرالیا بزرگ شدم و همان محیط بود که من را به یک دیوانه فیلم تبدیل کرد. همیشه بعد از ظهر یکشنبهها برای تماشای فیلم و تئاتر میرفتم. آنجا که تلویزیون نداشتیم برای همین خودم نقش بازی میکردم. هر فیلمی که میخواستم ببینم مثل بازیگرانش لباس میپوشیدم؛ اگر فیلم مربوط به زندان بود خودم را عین زندانیها درست میکردم. خیلی از این کار خوشم میآمد. به جز این معتاد کتابهای کمیک بودم؛ خودم هم کلی طراحی و نقاشی میکردم. همه آن کارهایی که در آنجا انجام میدادم الان به نوعی به کارم میآیند. به عنوان یک فیلمساز به همه این تواناییها نیاز پیدا میکنید. به نظر پدر و مادر و معلمهایم، من بیسواد بودم چون همهاش یا کمیک میخواندم یا فیلم تماشا میکردم یا کاری مربوط به اینها انجام میدادم.”
پدر جرج معتقد بود فضای چینچیلا برای رشد و بالندگی فرزندانش خوب نیست و امکانات کافی ندارد برای همین خانواده را به سیدنی برد. بعد از استقرار در سیدنی جرج و برادرش اول به مدرسهی گرامر ایپویچ و بعد دبیرستان پسران سیدنی فرستاده شدند. سپس در دانشگاه نیو سوث ویلز پزشکی خواندند. جرج معمولا صبحها به جای کلاس به سینما میرفت و از خلوتی سانس صبح استفاده میکرد؛ برادرش سر کلاس حاضر میشد و برای هردوشان جزوه مینوشت.
جرج و برادر کوچکترش کریس سال آخر تحصیل در مدرسه پزشکی (۱۹۷۱) یک فیلم کوتاه یک دقیقهای ساختند که برایشان جایزه مسابقات دانشجویی را به همراه داشت. دانشگاه ملبورن برای برگزیدگان این مسابقه یک کارگاه فیلمسازی برگزار کرد. جرج در آنجا با «بایرون کندی» آشنا شد و با او در فیلمنامهنویسی و ساخت فیلم کوتاه همکاری کرد. در ۱۹۷۲ در حالی که میلر دوره رزیدنسی خود را در بیمارستان سنت وینسنت سیدنی میگذراند به اتفاق کندی پولهایشان (جمعا ۱٬۵۰۰ دلار) را روی هم گذاشتند و قسمت اول «خشونت در سینما» را ساختند.
میلر در این باره میگوید: “تا سال ۱۹۷۱ فیلم چندانی در استرالیا ساخته نمیشد، برای همین هر کس که یک دوربین به دست میگرفت و این ور و آن ور می گرداندش داشت فیلم میساخت، اما هیچ کدام در سطح حرفهای انجام نمیشد. در آن شرایط بود که من و بایرون یک فیلم یک ربعه ۱۶ میلیمتری به نام خشونت در سینما – قسمت اول ساختیم. در آن زمان بحثهای زیادی دربارهی خشونتِ سینما مطرح بود، در این باره فیلم ساخته میشد مقالات نوشته میشد و خلاصه میان قشر فرهیخته جنجالی برپا بود ولی به نظرم رسید درک درستی از این مقوله وجود ندارد. فیلمی که ساختم سورئال بود ولی نقطه نظر من را به خوبی انعکاس میداد که درست مقابل نظرات روشنفکری موجود بود. برایم خیلی جالب بود که در آن زمان، آن فیلم ما را مشهور کرد و حتی در جشنوارهی فیلم کن هم نمایش داده شد.”
زندگی حرفهای
«خشونت در سینما – قسمت اول» در استرالیا دو جایزه گرفت و در جشنوارههای سیدنی و مسکو پخش شد. در همان سال بایرون و جرج شرکت فیلمسازی «کندی میلر» را تاسیس کردند تا بتوانند فیلمهای بلند هم بسازند. اما استرالیا، آمریکا نیست که شرکتهای نوپا بتوانند بهسرعت رشد کنند؛ برای شرکت کندی میلر هفت سال طول کشید تا بودجهی ۳۵۰ هزار دلاری ساخت اولین فیلم بلندش، مکس دیوانه (Mad Max) را تامین کند. در این زمان طاقتفرسا میلر به طبابت مشغول بود و کندی هم به عنوان فیلمبردار کار میکرد. اما خوب، با عرضه فیلم مکس دیوانه همه هزینهها جبران شد و سود خوبی به شرکت رسید. با سود حاصله قسمت دوم این فیلم یعنی The Road Warrior کلید خورد.
در ۱۹۸۲، روپرت مرداک که بهتازگی شبکهی ۱۰ استرالیا را خریده بود به کندی-میلر پیشنهادی داد که نتوانستند ردش کنند: “همه کارهایتان را برای ما انجام دهید به شرط اینکه کارهای بزرگ بکنید”. در نتیجه میلر The Dismissal را در ۱۹۸۲ نوشت و کارگردانی کرد. در واقع این فیلم ۶ ساعته یک مجموعه متشکل از قسمتهای کوچک بود که در استرالیا پخش شد و تمام رکوردهای ثبت شده تا آن زمان را شکست.
همان سال «استیون اسپیلبرگ» به سراغ میلر رفت و دربارهی کارگردانی بخشی از فیلم Twilight Zone با او صحبت کرد. قسمت ساختهی میلر Nightmare at 20,000 Feet یا «کابوس در ۲۰ هزار پایی» بود. این قسمت بیشترین نقدهای مثبت را دریافت کرد و بعدها به صورت مجزا تحت عنوان یک فیلم کلاسیک منتشر شد.
بایرون کندی، دوست و شریک دیرین جرج در یک سانحهی بالگرد در ۱۹۸۳ فوت کرد؛ جرج که از دست دادن او برایش سخت بود خود را درگیر ساخت فیلم کرد تا شاید کمتر به این واقعهی تلخ فکر کند. او مینیسریالهای Bodyline و The Cowra Breakout را ساخت. کمی بعد در ۱۹۸۷ فیلم The Witches of Eastwick را برای یک استودیوی آمریکایی کارگردانی کرد؛ ولی از این تجربه ناراضی بود و پس از آن به فیلمسازی و تهیهکنندگی روی آورد. شرکت کندی-میلر طی یک دورهی ۵ ساله دو فیلم از «جان دیگان»، فیلم Dead Calm ۱۹۸۹) و دو مینیسریال ساخت. میلر در ۱۹۹۲ با فیلم Lorenzo’s Oil به کارگردانی باز گشت. جرج فیلمنامهی آن را به اتفاق «نیک انرایت» نوشت که برای هردو نامزدی جایزهی اسکار در این بخش را به همراه داشت.
شرکت برادران وارنر در ۱۹۹۳ از میلر خواست فیلم Contact را بر اساس داستانی از Carl Sagan و Ann Druyan بسازد. بعد از یک سال کار روی فیلم، میلر و شرکت وارنر بر سر جدایی توافق کردند و رابرت زمکیس ادامه ساخت را بر عهده گرفت. میلر در ۱۹۹۵ به طور مشترک فیلمنامهی کمدی-درام Babe را نوشت و سه سال بعد در ۱۹۹۸ دنبالهی آن Babe: Pig in the City را نوشت و خودش کارگردانی کرد. قسمت اول Babe توانست نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم شود.
میلر خالق مجموعه انیمیشن موزیکال «خوش قدم» (Happy Feet) هم هست. این فیلم که در نوامبر ۲۰۰۶ اکران شد ۴امین نامزدی میلر در اسکار را هم به ارمغان آورد و بالاتر از آن اولین برد اسکار او در بخش بهترین فیلم بلند انیمیشن را برای او رقم زد.
در ۲۰۱۱ دنبالهی «خوش قدم» عرضه شد. بعد از آن بود که میلر به فکر ساخت چهارمین قسمت مکس دیوانه با عنوان جادهی خشم افتاد. این فیلم بعد از سالها وقفه نهایتا در ۱۵ مه ۲۰۱۵ به پردهی نقرهای رسید و انبوهی از نقدهای مثبت و ۱۰ نامزدی اسکار که یکی از آنها در بخش بهترین فیلم بود را دریافت کرد. خود میلر هم در قسمت بهترین کارگردان نامزد شد.
زندگی شخصی
میلر در ۱۹۸۵ با هنرپیشهای به نام «سندی گور» (Sandy Gore) ازدواج کرد. حاصل این ازدواج دختری به نام آگوستا است. آنها در ۱۹۹۲ از هم جدا شدند. میلر دوباره در ۱۹۹۵ این بار با یک تدوینگر به نام «مارگارت سیکسل» ازدواج کرد. جرج با مارگارت سر فیلم Flirting آشنا شد. میلر از ازدواج دومش صاحب دو پسر شد.
میلر حامی اصلی موسسه فیلم استرالیا (BIFF یا Brisbane International Film Festival) و یکی از حامیان جشنواره فیلم سیدنی است. جالب است بدانید فیلم مورد علاقهی میلر پینوکیو تولید سال ۱۹۴۰ است.
نظر شما دربارهی فیلمهای مکس دیوانه چیست؟ تاثیر بزرگ این مجموعه فیلمها را روی ژانر پساآخرالزمانی چگونه ارزیابی میکنید؟ خوش قدمها را چقدر دوست دارید؟
فکر میکنید جامعهی آمریکا چه ویژگیهایی دارد که حتی یک کشور پیشرفته مثل استرالیا هم فاقد آن است و افراد بااستعداد استرالیایی هم برای پیشرفت به آنجا میروند؟
ورمورد سری فیلمهای سورئال پسا آخرزمانی MAD MAX بوضوح شاهد رشد وپختگی کارگردان آنها آقای میلر هستیم،جرج میلر از قسمت یک به بعد این سری فیلمها نشان داد که کارگردانی صاحب سبک است و میتواند از یک ایده بکر به ایده بکر دیگری برامده از دامان ایده اولیه مانند ورزشکاران پرش ارتفاع در هر بار اقدام به پرش رکورد جدیدی بجای بگذارد البته جرج میلر کارگردانی است که استعدادهایش خوب شناخته شده و بنابراین ابزارهای حرفه ایی هم دراختیارش نهاده شده از نورپردازی تا طراحی صحنه و انتخاب بازیگران حرفه ایی مانند تام هاردی انگلیسی نشان از شناخت کامل صنعت فیلم سازی و مخاطب عام توسط میلر کارگردان دارد و کنار هم قرار دادن تمام این عوامل به بک کارگردان صاحب سبک مانند جرج میلر دارد و این نشان از آن دارد که ظاهرا خود آقای میلر هم خوب با فضای جدید فیلم سازیش در هالیوود و آمریکا انس گرفته،البته این را نیز اصافه کنیم که کشور آمریکا این توانایی را در اختیار تمام افرادی که دارای استعدادی خاص هستند میگذارد وتمام امکاناتش را برای به شکوفایی رساندن استعدادهایی که از همه جای دنیا به آمریکا مهاجرت میکنند را میگذارد و این از هوشمندی آنهاست که تمام نخبگان دنیارا رصد میکنند و آنهارا دزدیده و به کشورشان میبرند کاری که اکثر کشورهایی مانند کشور خودمان از انجام آن سرباز میزنند و به استعدادها و نخبگان محلی خود اهمیتی نمیدهند و این فرصت را به سودجویان میدهند که سرمایه های گرانمایه این کشور را با دادن امکانات و ابزارآلات مناسب از موطن خود بربایند و آنها را به نام خودشان در عرصه جهانی معرفی نمایند در حالی که واقعیت این است که خود کشور آمریکا از داشتن نخبگانی مانند دانش آموختگان دانشگاههای معمولی کشورمان بی بهره هستند،این تمام آن کلمه معروفی است که آمریکا در جهان پراکنده نموده و جوانان نخبه را با کلمه رویای آمریکایی خام مینماید و با نیرنگ از موطنشان و فرهنگشان میرباید American dream در فرهنگ خود آمریکایی ها یک دروغ بزرگ و گول زننده به حساب میآید و ملت آمریکا با تمسخر این جمله و کلمه را به زبان میآورند و خودشان از ماهیت پوچ معنی این اصطلاح به خوبی خبر دارند.