ساموئل بكت نمايشنامه نويس ايرلندي در سال۱۹۰۶ زندگي‌‌‌أي را آغاز كرد كه همواره تا پايان عمرش وي را از آن خلاصي نبود، او را به عنوان اوّلين ابزورد نويسي مي‌‌شناسند كه شهرت جهاني يافت. وي از همان نوجواني پيوسته احساس تنهايي و اندوه مي‌كرد، زندگي‌‌اش را ساعتها در رختخواب مي‌گذراند، از بودن و هم صحبتي با مردم به خصوص زنان گريزان بود و به قدري ضعف و نوميدي بر او غلبه كرده بود كه بايد ساعتها مشروب مي‌‌نوشيد تا قادر به صحبت كردن باشد.

او در دوران آوارگي‌ و مهاجرت‌ در سالهاي‌ جواني‌ به آموختن‌ و نوشتن‌ به‌ زبان‌ فرانسه‌ مي پردازد. بكت‌ آنچنان‌ با تسلط‌ به‌ زبان‌ فرانسه‌ مي‌نوشت كه‌ او را نويسنده‌اي‌ فرانسوي‌ نيز مي‌خوانند. زندگي‌ پرفراز و نشيب‌ بكت‌ و توانايي‌ او در خلق‌ آثار ماندگار به دو زبان‌ از همان‌ ابتدا تحسين‌ منتقدان‌ را برانگيخت.

خاموش‌ زيستن‌ و نوعي‌ سكوت‌ در طول‌ زندگي‌ ادبي‌ بكت‌ تبديل‌ شد به‌ شيوة‌ سلوك‌ او. نه‌ گفتگويي، نه‌ پاسخي‌ به‌منتقدان‌ و نه‌ حتي‌ عكس‌العملي‌ نسبت‌ به‌اعطاي‌ جايزه‌ ادبي‌ نوبل‌ كه‌ در سال‌ 1969 به‌ او اهدا شد. مجموعة‌ اين‌ ويژگي‌ها و شيوه‌ و نگاهش‌ به‌ جهان‌ و ادبيات،‌ او را در جهاني‌ پُر راز و رمز نگاه‌ داشته‌ است.

در سال۱۹۲۸ در پاريس با جيمز جويس آشنا شد كه در زمان كوتاهي از مريدان وي گشت، در بيست و سه سالگي مقاله‌أي به دفاع از جويس به نام اوپس مگنوم نوشت كه از او در مقابل تقاضاي عامّة مردم راحت طلب براي قطعات ساده فهم جانبداري كرد. وي ملاقات‌هاي طولاني با جويس ‌داشت تا جايي كه شايع شده بود آن دو ساعت ها در سكوت مي‌نشينند  و هر دو از دلتنگي و غصّه رنج مي‌برند. وي در زندگي, كسي را به تنهايي‌‌اش دعوت نمي‌كرد، او يكبار در دفتر خاطراتش به دختر جيمزجويس اظهار علاقه كرده بود امّا زماني كه ديگر مرده بود و احساس انساني نداشت.
 در سال 1930 اوّلين جايزه ادبي‌اش را به مبلغ ده پوند براي شعري با عنوان هرسكوپ كسب كرد و پس از آن مقاله‌أي درباره مارسل پروست نوشت كه زمينة مشغوليّت ذهني او درباره گذشت بيهوده زندگي انسان و تكرار عادات و اموري است كه هيچ نتيجه‌أي ندارد. اين انديشه موجب شد تا وي مقامش را در دانشكده تيريستي رها كند و به دوره گردي روآورد. او در طيّ اين مدّ‌‌ت از ايرلند,فرانسه و آلمان عبور كرد و وقتش را صرف نوشتن شعرها و داستان‌هايش كرد و كارهاي حيرت‌انگيزي براي گذران زندگي.
وي عاقبت در سال ۱۹۳۷ در پاريس ساكن شد كه در آنجا توسّط مردي به منظور درخواست پول خنجر خورد. پس از بهبودي براي ملاقات ضاربش به زندان رفت وقتي كه از او علّت عمل را جويا شد شخص به فرانسوي پاسخش را دادكه بعدها در ارائه بعضي از شخصيت‌هاي گيج و گمشده در آثارش از آن استفاده كرد.

بیش‌تر آدم‌ها می‌خواهند تا ابد زنده باشند، ولی این تمام حقیقت نیست، چیز دیگری هم هست: اشتیاق به فراموش شدن. ساموئل بكت با بیان درد، بذله‌گویی، خوشمزگی، به طرق گوناگون این حقیقت دیرینِ دیرپا را تجسم می‌بخشد كه مردن بهتر از زنده بودن است یا از همه بهتر آن‌كه آدم اصلاً متولد نشود.
بكت عالی‌ترین نویسندهٔ عصری است كه امكانات محتمل و غیرمحتمل جدیدی به‌وجود آورد، حتی در مورد موضوعی مثل مرگ و تعریف آن. عصری كه حامی زندگی است و اعضاء بدن و اورگان‌ها را پیوند می‌زند. ولی چه‌گونه یک نویسنده‌ به هراس از زندگی، به تعدی ناخوشایندش به مرگ فقط به منظور زنده بودن، به بقای زبان، آن‌چه كه نویسنده را ازرشمند می‌كند، حیات می‌بخشد؟
خانواده، محیط اجتماعی، دوستی‌ها، بیماری‌ها، پیش آمدهای زندگی، شكست‌ها و ناكامی‌ها چه‌قدر در آثار هنرمند انعكاس می‌یابند؟ با مطالعه زندگی‌نامه هنرمند تا چه حد می‌توان به درك هنرش نائل شد؟ یافتن سرنخ‌هایی از زندگی هنرمند در آثار او، ابهامات و پیچیدگی‌های او و هنرش را چه‌قدر روشن و رمزگشایی می‌كند؟
بیمارهای داستایوسكی، تجربیات جنگی سیمون، تولستوی و آرتوركویستلر، آثار پروست، همه نشانی از تجربیات شخصی نویسنده دارد. آن جوان ورزشكار مرفه كه مرتب به كلیسا می‌رود یا فردی كه به خاطر فعالیتش در نهضت مقاومت فرانسه نشان شهامت می‌گیرد، در آثار بكت چه نقشی دارند و چه‌گونه بازنمایی شده‌اند و كشف چنین سرنخ‌هایی كدام رمز را در پیچیدگی‌های بكت می‌گشاید؟
پرسناژهای بكت عموماً بدبخت بیچاره‌های فقیری هستند كه هیچ سنخیتی با بكت تحصیل‌كرده و مرفه ندارند و دردهایی می‌كشند كه دیگران كشیده‌اند نه خود بكت.
اوّليّن پيروزي واقعي‌‌بكت در ژانويه 1953 اتفاق افتاد يعني زماني  كه«درانظارگودو» در تئاتر بيبيلون به اجرا درآمد.
«در انتطار گودو» توسط گروهي از بازيگران كارگاه نمايش سانفرانسيسكو در بازداشتگاه سن‌‌‌كؤنتين براي بيش از هزاروچهارصد مجرم به نمايش در آمد. در تمام طول اين نمايش, استراگون و ولاديمير- دو شخصيت اصلي اين نمايش – منتظر شخصي به نام گودو هستند. آنها هرگز اين شخص را نديده اند بلكه تنها نام او را شنيده اند .
در پرده اول صحنه از تلي كم ارتفاع و يك درخت لخت بيد تشكيل شده است . در صحنه ي دوم تنها تغييري كه با آن مواجه ايم اين است كه درخت يك برگ زده است.
در اين نمايش همه چيز حاكي از تكرار و سر در گمي بازيگران دارد.
آن هاهرروز به انتظار آمدن گودو در زير درخت به سر مي برند, هر شب در يك راه آب مي خوابند, هر روز پسركي از طرف گودو براي آن هاپيام مي آورد و هر روز ناچارند پوتين هايي به پا كنند كه آزارشان مي دهد.  آن ها در وضعيتي مشابه هم به سر مي برند, هر دو گويي زمان را از دست داده اند, نمي دانند پسرك را دقيقا كي ديده اند , گودو كي قرار است بيايد يا كجا با آن ها قرار ملاقات دارد يا امروز چند شنبه است  (فرقي هم برايشان ندارد)
هر دو از تنهايي رنج مي برند, آن ها براي فرار از انتظار , تصميم مي گيرند كه خودشان را دار بزنند اما شاخه ي درخت تنها ظرفيت يكي از آن ها را دارد پس ديگري تنها مي ماند وبعد از ترس تنها ماندن از اين كار صرفنظر مي كنند.اين ترس از تنهايي به قدري است كه حتي وقتي استراگون مي خوابد و ولاديمير سريعا او را از خواب بيدار مي كند و اظهار مي كند كه من احساس تنهايي مي كنم.
يكي از مشخصه هاي ديالوگ آن ها پيش كشيدن موضوعاتي است كه بي مقدمه و بي نتيجه مطرح مي شود در حرف زدنشان مدام از اين شاخه به آ ن شاخه مي پرند . صحبت  به دزد ـ كتب مقدس ـ توبه كردن ـ خنديدن ـ هويج و شلغم مي كشد(صحبت‌هاي احمقانه و مزخرف مي‌كنند)و در پايان همچنان به انتظارگودو مي‌نشينند كه بيايد.
پس از پايان اين تئاتر در كمال تعجّب نمايش ارائه شده يك موفقيّت بزرگ بود. زندانيان به خوبيِ ولاديميرو استراگون مي‌‌‌فهميدند كه زندگي يعني انتظار-وقت‌‌كشي و درآويختن به اميدي كه در واقع شايد جايي در اين گوشه كنارها باشد، اگر امروز نشد شايد فردا.
 بكت در سال1969 جايزه ادّبيات نوبل را به دست آورد وي تا پيش از مرگش كه در 1989 اتّفاق افتاد به نوشتن مشغول بود امّا بار مسؤليّت نوشتن از هر كاري  براي او سنگين‌ و سنگين‌‌‌‌تر شد تا جايي كه در پايان گفت: «هر كلمه برايم زندگي غيرضروري بر سكوت و پوچي است».

بكت‌ سرانجام‌ شش‌ ماه‌ پس‌ از مرگ‌ همسرش‌ در 22 دسامبر 1989 در پاريس‌ درگذشت و در كنار همسر فرانسوي خود (سوزان ) در گورستان‌ مون‌پارناس‌ بخاک سپرده شد.

سالشمار زندگي ساموئل بكت:

۱۹۰۶- تولد در ۱۳ آوريل در نزديکي شهر دوبلين.

۱۹۲۰- ورود به مدرسه پورتورا رويال.

۱۹۲۳- شروع به آموختن زبانهاي فرانسوي و ايتاليايي در کالج ترينيتي دوبلين.

۱۹۲۸- عزيمت و سکونت در پاريس پايتخت فرانسه.
– ملاقات با توماس مك گريوي و آشنايي با جيمز جويس توسط وي.

۱۹۲۹- انتشار داستان کوتاه با نام (( پيش فرض )).
– برنده جايزه ويژه مسابقه مطبوعات.
– انتشار مقاله (( دانته…برونو…ويكو…جويس )).

۱۹۳۰- نوشتن مقاله اي در خصوص رمان مارسيل پروست.
– انتشار شعري با نام (( هورسکوپ )) .
– دريافت جايزه ادبي بمبلغ ۱۰ پوند براي شعر (( هورسکوپ )) .
– بازگشت به ايرلند و تدريس زبان فرانسه در کالج ترينيتي.
– ورود به کمدي فرانسز بعنوان شاعر و سرودن شعري ۹۸ بيتي.

۱۹۳۱- اخذ مدرک فوق ليسانس.
– انتشار کتاب (( پروست )) .

۱۹۳۲- قبولي کرسي استادي در ترينيتي كالج دوبلين .
– استعفا از شغلش ( تدريس ) و پرداختن به نويسندگي.
– سفر به کشورهاي آلمان، فرانسه، انگليس و بازگشت به ايرلند.
– نوشتن اولين رمانش در حين اين سفرها.

۱۹۳۳- فوت پدرش ويليام بکت.
– عزيمت به لندن در اواخر سال و اقامت ۳ ساله.
– شروع به نوشتن داستانهاي کوتاه .
– گذراندن دوره يکساله درمان روانکاوي تا سال ۱۹۳۵ .

۱۹۳۴- حضور در كلاس ك.گ يونگ .
– انتشار كتاب اشعار Echoes Bones and Other Precipitates  .
– بازگشت به دوبلين در پايان سال .
– نوشتن اثر (( خراش از نيشها )) در لندن .

۱۹۳۵- نوشتن اولين رمانش با نام (( مورفي )).

۱۹۳۸- بستري شدن در بيمارستان بخاطر مجروح شدن با خنجر فردي که از او تقاضاي پول داشت.
–  آشنايي با دختري فرانسوي با نام سوزان در بيمارستان و ازدواج با وي .
– انتشار اولين رمانش با نام (( مورفي )) در لندن.

۱۹۳۹- بازگشت به پاريس و ملاقات با جويس براي آخرين بار .

۱۹۴۱- پيوستن به هسته هاي مقاومت بر ضد آلمانها به اتفاق همسر.
– ترک پاريس بخاطر حمله آلمان ها و گريز به دهكده‌أي در واكلوز همراه با سوزان.

۱۹۴۲- نوشتن رمان (( وات )) .

۱۹۴۵- انتشار رمان با نام (( اولين عشق )).
– بازگشت به فرانسه پس از اتمام جنگ جهاني دوم.

۱۹۴۹- شروع به نوشتن نمايشنامه (( در انتظار گودو )) .

۱۹۵۰- فوت مادر .

۱۹۵۱- نوشتن داستان زندگي دو زن داستان نويس با نام (( مولوي – Molloy ) .
– نوشتن رمان با نام (( مالون مي ميرد )) .

۱۹۵۲- انتشار نمايشنامه (( در انتظار گودو )) .

۱۹۵۳- اجراي نمايش (( در انتظار گودو )) در پاريس.
– نوشتن رمان با نام (( نام ناپذير )) .
– انتشار رمان (( وات )) .

۱۹۵۵- اولين اجراي نمايش گودو در لندن .
– شروع به نوشتن نمايشنامه (( دست آخر )) .

۱۹۵۶- پايان نوشتن ((All That Fall )) .

۱۹۵۷- اجراي نمايش (( دست آخر )) در پاريس .
– اجراي نمايش (( دست آخر )) در لندن .
– اجراي دومين اثر مطرحش (( بازي نهايي )) به زبان فرانسه در لندن .

۱۹۵۸- نوشتن و اجراي نمايش (( آخرين نوار كراپ )) در لندن.

۱۹۶۰- آغاز نوشتن (( روزهاي خوش )) .

۱۹۶۱- انتشار رمان (( چگونه است )) .

۱۹۶۲- نوشتن نمايشنامه (( بازي )) .
– اجراي نمايشنامه (( روزهاي خوش در لندن )) .

۱۹۶۴- اجراي نمايشنامه (( بازي )) در لندن .
– آغاز فيلمبرداري از فيلم (( فيلم )) با کارگرداني آلن اشنايدر .

۱۹۶۵- نوشتن قسمتهاي اول و دوم نمايشنامه (( چرکنويس براي يک نمايشنامه )) .

۱۹۶۶- انتشار مجموعه داستانهاي ((Tetes Mortes )) .
– نوشتن نمايشنامه (( عياشي )) در شهر پاريس .

۱۹۶۹- اخذ جايزه نوبل ادبي .

۱۹۷۲- نوشتن و اجراي نمايشنامه (( من نه )) .

۱۹۷۵- نوشتن ((Foot falls  )) .

۱۹۷۶- نوشتن نمايشنامه (( آن زمان )) در لندن .
– نوشتن نمايشنامه ((Foot falls )) در شهر لندن.

۱۹۷۶- انتشار داستان کوتاه با نام (( نخستين عشق )) در شهر لندن .
–  انتشار داستان کوتاه با نام (( اخراج شده )) در شهر لندن .
–  انتشار داستان کوتاه با نام (( آرام کننده )) در شهر لندن .
–  انتشار داستان کوتاه با نام (( پايان )) در شهر لندن .

۱۹۸۲- نوشتن نمايشنامه (( فاجعه )) .
– اجراي نمايشنامه (( فاجعه )) براي نخستين بار در تئاتر آو ينيون .

۱۹۸۳- نوشتن نمايشنامه (( چي کجا )) .

۱۹۸۴- انتشار نمايشنامه (( فاجعه )) به زبان انگليسى .
۱۹۸۶- نوشتن شعر (( واژه چيست )).

۱۹۸۸- ابتلا به بيماري پارکينسون.

۱۹۸۹- مرگ همسرش سوزان در ۱۷ ژولاي.
– در خواست از جيمز نالسون براي نوشتن زندگينامه اش .
– در بيست‌ و دوم‌ دسامبر 1989 در پاريس‌ فوت و در كنار همسرش‌ در گورستان‌ مون‌پارناس‌ آرام‌ گرفت.