زندگینامه وارن بافت، موفقترین سرمایهگذار دنیا
در بزرگترین رکودی که تاریخ به چشم دیده، بیکاری و ورشکستگیِ پدرش را به چشم دید؛ با خود عهد کرد تا «خیلیخیلی پولدار» شود و درنهایت به عهدش وفا کرد. با تاریخ ما و زندگینامهی «وارن بافت» (Warren Buffett) مدیر عامل و رییس هیات مدیرهی مجموعه شرکتهای «برکشایر هاثاوی» (Berkshire Hathaway) و استاد بیبدیل سرمایهگذاری جهان همراه باشید.
کودکی وارن بافت
«وارِن ادوارد بافِت» (Warren Edward Buffet) در ۳۰ اوت ۱۹۳۰ (هشتاد و شش سال تا ۲۰۱۶) در شهر اوماهای ایالت نبراسکای آمریکا به دنیا آمد. او هفتمین نسل از خاندان بافت بعد از مهاجرتشان به اوماها بود. اولین نسل بافتها در سال ۱۸۶۹ یک خواروبار فروشی باز کردند. پدربزرگ وارن هم یک خواربارفروشی داشت؛ «چارلی مانگر» (Charlie Munger) جوان، که بعدها به معاونت شرکت معظم «برکشایر هاثاوی» رسید مدتی شاگرد مغازهی او بود. پدر وارن دلال بورس (Stockbroker) و کارمند بانک بود که توانست از حزب جمهوریخواه به سناتوری کنگره ایالات متحده برسد.
وارن شش ساله بود که به عنوان هدیهی کریسمس از خاله آلیسش یک دستگاه تعویض پول نیکلی دریافت کرد؛ این هدیه اولین قدم در مسیری بود که او را به یک کارآفرین بزرگ تبدیل کرد. وارن دستگاهش را روی یک میز جلوی در خانه گذاشت تا به رهگذران آدامس بفروشد. او بستههای آدامس و نوشابه را توی جعبهای روی دوشش میگذاشت و خانهبهخانه میفروخت. وارن یک بستهی ششتایی نوشابه را از مغازهی پدربزرگش به قیمت ۲۵ سنت میخرید و هر بطری آن را ۵ سنت میفروخت؛ از دید او این یک سرمایهگذاری با سود ۲۰ درصد بود! در کنار این مجلهی لیبرتی و ویژهنامهی عصر شنبه (آخر هفته میلادی) روزنامهی پست را خانهبهخانه برای فروش میبرد. آخر هفتهها به ورزشگاه راگبی میرفت و به تماشاچیان ذرت بو داده و بادام زمینی میفروخت. در تمام این خرید و فروشها، دستگاه تعویض پولی که هدیه گرفته بود را برای گرفتن اسکناس درشت و دادن بقیهی آن همراه داشت.
کودکی وارن بعد از واقعهای ناگهان تغییر کرد؛ شبی پدرش وقتی به خانه برگشت از تعطیلی بانکی که در آن کار میکرد خبر داد. شغلش را که از دست داده بود هیچ، تمام اندوختهشان هم از کف رفته بود. رکود بزرگ (رکود گستردهی اقتصادی جهان، یک دهه پیش از شروع جنگ جهانی دوم) پایش بالاخره به «اوماها» هم رسیده بود. پدر بزرگ وارن که خوار و بارفروشی داشت به پسرش، «هاوارد»، پول داد تا بتواند خانوادهی خود را اداره کند. طولی نکشید که هاوارد توانست با کمک پدرش دوباره سر پا شود و با چند تن دیگر شرکت «بافت، اسکلنیکا و شرکا» را تاسیس کند؛ اما تجربهی این واقعه و آن شرایط سخت، ترسناک و ناامیدکننده تاثیری عمیق بر وارن گذاشت.
راجر لاونستین، در کتابش «بافت: ساختن یک آمریکای سرمایهداری» مینویسد: «آن سالهای سخت، انگیزه و محرکی قوی برای او شد تا [بخواهد] خیلی، خیلی، خیلی ثروتمند شود. او قبل از اینکه [حتی] پنج سالش شود به این موضوع فکر کرده بود و از آن زمان به بعد، بهندرت میشد که به آن فکر نکند.»
بافت در اوان جوانی به بازار سرمایه علاقهمند شد. صبح شنبهها (مثل پنجشنبه در کشورهای مسلمان) وقتی بورس دو ساعت باز میشد وارن در دفتر دلالی اوماها با عموی پدرش، «فرانک بافت» و عموی مادرش، جان باربر، به بررسی سهامها میپرداخت. او هر هفته ستون معاملات هفتهنامهی «بارونز» را میخواند. وقتی از خواندن همهی کتابهای کتابخانهی پدرش فارغ شد، سراغ تمام کتابهای سرمایهگذاری کتابخانهی شهر رفت. بهزودی خودش شروع به قیمتگذاری سهامها کرد و کوشید از الگو و روابط اعدادی که میدید سر در بیاورد.
بافت وقتی یازده سالش شد اولین سهامش را خرید. او ۱۲۰ دلاری که از فروش نوشابه، بادام زمینی و مجله جمع کرده بود را برای این کار استفاده کرد. وارن روی سهامی که میدانست مورد علاقهی پدرش است سرمایه گذاشت و خواهرش «دوریس» را هم به این کار مجاب کرد. هر کدام با آوردهی ۱۱۴٬۷۵ دلار، سه سهم خریدند. به خاطر ترس دوریس از ازدست دادن پول، وارن هم مجبور شد سهامش را خیلی زود و با سود ۵ درصد بفروشد؛ اما فقط کمی بعد آن سهام تا ۲۰۲ دلار بالا رفت، و به این شکل بافت در ۱۱ سالگی یکی از مهمترین درسهای سرمایهگذاری را عملی یاد گرفت: صبر.
پدر وارن در ۱۹۴۲، وقتی او ۱۲ ساله بود در انتخابات کنگره رای آورد و در پی آن خانواده را به واشنگتن نقل مکان داد. وارن بافت در واشنگتن بنگاه دلالی سهام آشنایی نمیشناخت که بتواند با سن کمش مانند اوماها در آن وقت بگذراند و چیز یاد بگیرد، برای همین بهتدریج علاقهاش از بازار سهام به سرمایهگذاری کارآفرینانه متمایل شد. در سیزده سالگی کار تحویل دو روزنامهی مهم واشنگتن پست و واشنگتن تایمز را انجام میداد. در دبیرستان «وودرو ویلسون» با «دان دنلی» (Don Danly) دوست شد و خیلی زود او را هم تحت تاثیر خودش قرار داد و شیفتهی پول در آوردن کرد. آن دو اندوختهشان را روی هم گذاشتند و با ۲۵ دلار یک دستگاه پینبال (Pinball) تعمیری خریدند. بافت صاحب یکی از کافهها را قانع کرد که در ازای نصف سود، اجازه دهد دستگاه در مغازهاش قرار گیرد. بعد از روز اول کار با اولین دستگاهشان ۴ دلار پول خرد به دست آوردند. کمی بعد دستگاههای بازی که با سکه کار میکرد را به هفت عدد رساندند؛ بافت خیلی زود هر هفته ۵۰ دلار به خانه میبرد.
نفوذ گراهام
بافت دو سال نارضایتبخش را در مدرسهی مالی-تجاری «وارتن» متعلق به دانشگاه پنسیلوانیا گذراند و بعد به دانشگاه «نبراسکا» (ایالت زادگاهش) انتقالی گرفت. او ۱۴ درس را در یک سال گذراند و در ۱۹۵۰ فارغالتحصیل شد. در آن موقع ۲۰ سال هم نداشت.
با برگشت به اوماها دوباره با بازار سهام محلی ارتباط برقرار کرد. سعی کرد نکات کاربردی را از دلالان کارکشتهی آنجا یاد بگیرد و در خدمات نشر وارد شود. یک روز در کتابخانهی شهر به کتابی تازه منتشرشده برخورد: «سرمایهگذار هوشمند نوشتهی بنجامین گراهام». بافت میگوید: «این واقعه، دیدن روشنایی بود». وارن با خواندن کتاب بهسرعت اوماها را ترک کرد تا مدرسهی تجارت دانشگاه کلمبیا تحت نظر گراهام تحصیل کند.
گراهام دربارهی ارزش ذاتی شرکتها و اهمیت فهم آن صحبت میکرد. او معتقد بود اگر سرمایهگذاران بتوانند این ارزش را بهدقت محاسبه کنند و سهام را کمتر از عدد بهدست آمده بخرند به سود خواهند رسید. این محاسبات با علاقهی بافت به اعداد بهخوبی جور در آمد.
در کلاس گراهام، ۱۲ دانشجو شرکت داشتند. بیشترشان از بافت مسنتر بودند و خیلیها هم در «وال استریت» (بورس) کار میکردند. این متخصصان بازار سهام وال استریت، بعد از ظهرها در کلاس گراهام جمع میشدند و دربارهی اینکه کدام سهام خیلی پایینتر از ارزش واقعیاش قیمتگذاری شده بحث میکردند؛ و روز بعد میرفتند سرِ کار و سهام آن شرکتهایی را که شب قبل سر کلاس تحلیل شده بود میخریدند و سود میکردند. بهزودی برای همه مشخص شد که بافت باهوشترین دانشجوی کلاس است. او اغلب پیش از اینکه سوال گراهام به پایان برسد دستش را بالا میگرفت تا جواب دهد. نمرهی بافت در این کلاس A+ شد؛ نمرهای که گراهام اولین بار بود در طول بیست سال تدریسش به کسی میداد.
بافت بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه کلمبیا، از گراهام درخواست کرد در شرکتش به او شغلی دهد ولی گراهام جواب منفی داد. بافت ابتدا از رد درخواستش ناراحت شد ولی بعدا به او گفته شد که گراهام ترجیح داده نیروی مورد نیاز شرکت «گراهام-نیومن» یک تحلیلگر یهودی باشد که ظاهرا در وال استریت با او بدرفتاری شده. بافت، مصمم به اوماها برگشت و به شرکت سرمایهگذاری و دلالی پدرش، «بافت-فالک» (Buffett-Falk)، ملحق شد. به کمک آموختههای کلاس گراهام دربارهی محاسبه ارزش ذاتی شرکتها به طرز اعجابآوری سود عاید شرکت کرد. وارن در تمام مدت با گراهام در تماس بود و ایدههای بورسیاش را یکی بعد از دیگری برای او میفرستاد؛ تا اینکه در ۱۹۵۴ گراهام با یک خبر به بافت زنگ زد: مانع مذهبی برداشته شده بود و اگر او هنوز تمایل دارد یک صندلی خالی در شرکت گراهام-نیومن انتظارش را میکشد.
گراهام برای بافت خیلی بیشتر از یک مربی ساده بود. «راجر لاونستین» در اینباره نوشته: «گراهام بود که اولین نقشهی قابل اتکا را برای شهر عجایب و ممنوعهی بازار سهام تدوین کرد. او یک مبنای ریاضیاتی برای انتخاب سهام عرضه کرد، چیزی که پیشتر مثل شرطبندی با آن برخورد میشد.» در ۱۹۵۶ دو سال بعد از آمدن بافت، گراهام-نیومن منحل شد و گراهام که در آن موقع ۶۱ ساله بود تصمیم به بازنشستگی گرفت.
بافت دوباره به اوماها برگشت؛ اما این بار مسلح به دانشی که از گراهام کسب کرده بود و با پشتوانهی سرمایهی خانوادگی و دوستان شروع به سرمایهگذاری مشارکتی کرد. در آن موقع تنها ۲۵ سال داشت.
شراکت بافت
شرکت بافت تنها با هفت شریک که روی هم ۱۰۵ هزار دلار آورده داشتند شروع به کار کرد. خود بافت به عنوان شریک اصلی با ۱۰۰ دلار شروع کرد. هر یک از شرکا سر سال ۶ درصد آوردهشان سود دریافت کردند؛ همچنین بعد از پرداخت تمام سودها، ۷۵ درصد مانده نیز بین آنها تقسیم شد؛ ۲۵ درصد باقی کارمزد بافت بود. اما هدف این شرکت نسبی بود نه قطعی؛ در واقع آنطور که بافت به شریکانش توضیح داد هدف اصلی غلبه بر میانگین شرکت Dow Jones Industrial با اختلاف درصد بود.
بافت به شرکایش قول داده بود که «سرمایهگذاریهای ما بر مبنای ارزش آنها و نه محبوبیتشان انتخاب خواهد شد» و این شرکت «سرمایه از دست رفتهی دایمی (نه زیانهای کوتاهمدت و گذرا) را به حداقل خواهد رساند.» این شرکت اوایل سهامهای معمولی را که پایینتر از حد واقعی ارزشگذاری شده بودند بر اساس ضوابط سفتوسخت گراهام خرید. بافت در کنار آن دست به ادغام «آربیتراژ» (arbitrage) هم زد؛ در این راهبرد سهامهای دو شرکت با هم خریده و فروخته میشوند تا به سودآوری بیخطر برسند.
واحد شراکتی بافت فوقالعاده عمل کرد و اعداد خیرهکنندهای به جا گذاشت. در چند سال نخست (۱۹۵۷ تا ۱۹۶۱) در دورهای که شرکت Dow رشدی ۷۵ درصدی داشت، واحد آنها ۲۵۱ درصد بالا رفت (۱۸۱ درصد برای شرکای محدود). بافت داشت شرکت Dow را نه با وعدهی ۱۰ درصد که با میانگین ۳۵ درصد شکست میداد.
اول کار با نظر بافت، واحد آنها تنها به خرید سهامهای پایینتر از حد ارزشگذاری شده و ادغامهای آربیتراژ محدود شد. اما در سال پنجم اول خرید خود بهصورت کنترل تقاضای یک صنف خاص را انجام داد. او سهام شرکت Dempster Mill Manufacturing را که در زمینهی ساخت وسایل کشاورزی فعالیت داشت خرید. بعد به سراغ خرید سهام یک شرکت رو به افول نساجی در منطقهی «نیو انگلد» رفت؛ نام این شرکت «برکشایر هاثاوی» (Berkshire Hathaway) بود و تا ۱۹۶۵ به کنترل کامل وارن بافت در آمد.
از ۱۹۵۶ به این سو، راهبرد ارزشگذاریای که گراهام ارایه کرده بود توسط بافت بهطور عملی به کار گرفته شد و بازار سهام را به احاطهی خود در آورد. اما با رسیدن به میانهی دههی ۶۰ میلادی دوران جدیدی آغاز شد که به آن «سالهای رو-رو» میگفتند (عبارت رو-رو یا به انگلیسی Go-Go به رشد سهامها اشاره دارد). دورانی شروع شده بود که طمع، محرک اصلی بازار بود و همانطور که بهسرعت سودهای کلان بهدست میآمد بهسرعت هم از دست میرفت.
برخلاف تغییر سنگین روانشناسی بازار واحد شراکتی بافت همچنان به ارایهی نتایج باثبات خود ادامه میداد. تا آخر ۱۹۶۶ این واحد بالغ بر ۱٬۱۵۶ درصد (۷۰۴ درصد برای شرکای محدود) رشد کرد؛ در مقابل شرکت Daw با ۱۲۳ درصد سود در مدت مشابه حرفی برای گفتن نداشت. با این حال مدام بر ناراحتی بافت افزوده میشد. درحالیکه بازار در برابر قواعد گراهام سر تعظیم فرود آورده بود، نوای جدیدی در بازار سهام به گوش میرسید که برای بافت تا حدی قابل درک بود.
بافت در ۱۹۶۹ تصمیم به انحلال واحد شراکتی خود گرفت. به نظر او ریسک بازار بهشدت زیاد شده بود و ارزش وقت و سرمایهگذاری را از دست داده بود. در اواخر دههی ۶۰ میلادی بازار سهام به قیمتهای بسیار بالا رسیده بود. عبارت Nifty-Fifty که به سهام ۵۰ شرکت مورد علاقهی بورسبازان اشاره داشت ورد زبان همه شده بود. سهامهای مثل Avon، Polarid و Xerox بهصورت ۵۰ به ۱۰۰ برابر عایدی (یک اصطلاح تخصصی بورس مربوط به P/E) معامله میشدند. بافت به شرکایش نامه نوشت و اعتراف کرد که در شرایط فعلی بازار کاری به ذهنش نمیرسد: «از یک سو دستآوردهای گذشته که بر مبنای منطقی بود که میفهمیدم را دور نمیاندازم، اگرچه تطبیق آن [در این شرایط] واقعا سخت است، شاید معنی این شرایط این است که دیگر باید سودآوریهای کلان و راحت را فراموش کنیم تا به سمتی برویم که از درک کاملش عاجزم و تا حال بهصورت موفقیتآمیز امتحانش نکردهام؛ در این حالت هم احتمال ختم کار به از دست دادن همیشگی اصل سرمایه زیاد است».
وقتی بافت واحد شراکتیاش را منحل کرد خیلیها فکر کردند که روزهای خوش آقای «صراف» به اتمام رسیده؛ اما حقیقت این بود که او تازه شروع کرده بود.
برکشایر هاثاوی
«برکشایر هاثاوی» اثبات کرده بود که کسبوکار پرچالشی است و ادامه دادنش دشوار. طی بیست سال، بافت به همراه «کن چیس» (Ken Chase)، مدیر این گروه نساجی بهسختی کوشیدند اوضاع صنایع نساجی منطقه نیو انگلند را متحول کنند. نتایج ناامیدکننده بود. عایدی بهسختی به اعداد دو رقمی میرسید.
بافت بهوضوح گفته بود که انتظار دارد این گروه نساجی با تزریق سرمایه نهچندان زیاد به عایدی مثبت برسد. بافت میگفت: «من یک تجارت را که از حد معمول کمتر سود میدهد فقط به خاطر اضافه کردن یک عدد (کنایه به ارقام سود) به عایدی کلی تعطیل نمیکنم. بهعلاوه به نظرم حتی برای یک شرکت پرسودده هم درست نیست در زمینهای پول تزریق کند که چشمانداز آن تماما از دست رفتن سرمایه است. «آدام اسمیث» (فیلسوف پیشگام در اقتصاد سیاسی) با قسمت اول حرفهای من مخالفت خواهد کرد و «کارل مارکس» (فیلسوف) هم بخش دوم آن را رد میکند. حد وسط، جایی هست که احساس راحتی میکنم.»
در حالی که برکشایر هاثاوی به دههی ۸۰ میلادی وارد میشد بافت به یک سری حقایق پی میبرد. اول، طبیعت صنایع نساجی باعث شده دستیابی به عایدی بالا دور از دسترس باشد. منسوجات بهنوعی کالای خام به حساب میآیند و از این منظر رقابت در این صنعت سخت است. شرکتهای خارجی با نیروی کار ارزان قیمتها را پایین میآورند و به تبع آن حاشیهی سود هم کم میشود. دوم، برای ماندن در گردونهی رقابت، شرکت نیازمند دریافت مقادیر هنگفت سرمایه است؛ چشماندازی که در شرایط تورمی آن زمان ترسناک بود در صورت عایدی ناچیز، فاجعه میشد.
در گزارش سالانهی ۱۹۸۰ مشخص شد که آیندهی خوبی در انتظار این گروه نساجی نیست. در همان سال ،گروه با نامهی رییس هیات مدیره صلابت خود را هم از دست داد. در نامهی سال بعد حتی اشارهای هم به این مجموعهی نساجی نشد. بافت بهناچار در ژوئیهی ۱۹۸۵ پروندهی گروه نساجی را بست و به یک تجارت قدیمی که بیش از صد سال دوام آورده بود خاتمه داد. صرفنظر از اتفاق بدی که برای گروه نساجی افتاد، این تجربه یک شکست کامل هم نبود. اول، بافت درس مهمی دربارهی به هم ریختن اوضاع شرکتهای چند مجموعهای یاد گرفت: این شرکتها بهندرت موفق میشوند. دوم، مجموعهی نساجی آنها در سالهای اول به اندازهی کافی درآمد ایجاد کرده بود که بشود با آن یک شرکت بیمه را خرید، که این هم خود داستان جالبی دارد.
سرمایهگذاری در بیمه
شرکت برکشایر هاثاوی در مارس ۱۹۶۷ با پرداخت ۸٬۶ میلیون دلار بخش قابلتوجهی از سهام دو شرکت بیمهی مستقر در اوماها را خریده بود: شرکت National Indemnity و شرکت بیمهی National Fire & Marine. این خریدها شروع داستان موفقیت برکشایر هاثاوی را رقم زدند.
برای درک بهتر از این مساله، مهم است که اول ارزش تملک یک شرکت بیمه را بدانیم. شرکتهای بیمه گاهی سرمایهگذاری خوبی هستند، گاهی نه؛ اما همیشه وسیلهی سرمایهگذاری فوقالعادهای هستند. بیمهگذاران در پرداخت حق بیمه، مقدار ثابتی پول نقد ارایه میکنند. شرکتهای بیمه تا زمان اتمام قرارداد با این پولها سرمایهگذاری میکنند. به دلیل مشخص نبودن موعد بازپرداخت، شرکتهای بیمه ترجیح میدهند با مبالغ کم در زمینههای مختلف سرمایهگذاری کنند: اولویت با سرمایهگذاریهای کوتاهمدت با سود ثابت، بعد قراردادهای کمی بلندمدتتر و در آخر خرید سهام. در این حال وارن بافت نه فقط دو شرکت نسبتا سر پا را خرید بلکه یک شرکت وسایل چدنی را هم برای مدیریت بیشتر بر سرمایهگذاریها به مجموعهی خود اضافه کرد.
ارزش پورتفوی باند این دو شرکت بیمه در ۱۹۶۷ به بیش از ۲۴٬۷ میلیون دلار رسید و ارزش پورتفوری سهام آنها هم ۷٬۲ میلیون دلار شد. ظرف دو سال مجموع پورتفوی آنها به ۴۲ میلیون دلار رسید. این پورتفو با توجه به شیوهی کاری بافت خیلی خوب بود. در همان زمان موفقیتهای محدودی هم در مدیریت پورتفوی شرکت نساجی بهدست آورد. وقتی بافت این شرکت را در ۱۹۶۵ به کنترل خود در آورد شرکت ۲٬۹ میلیون دلار سهام قابل عرضه داشت. تا پایان همان سال بافت حساب سهام را به ۵٬۴ میلیون دلار رساند. در ۱۹۶۷ بازگشت دلار از سرمایهگذاری سه برابر بازگشت کل بخش نساجی بود، که آن هم ده برابر ارزش سهام به نسبت پورتفوی سهام عمومی بود.
بافت در آن سال چندین شرکت بیمهی دیگر را هم به گروه بیمه «برکشایر» افزود. یکی از شرکتهایی که به مجموعه اضافه شد و با تبلیغات فراوان به شهرت رسید شرکت بیمهی GEICO است. برکشایر هاثاوی تا سال ۱۹۹۱ تقریبا نیمی از سهام عمومی قابل توجهاش را به تملک خود در آورده بود. سه سال بعد هم عملکرد رو به رشد و خیرهکنندهی شرکت همراه با علاقهی بافت به کار ادامه یافت. برکشایر در ۱۹۹۴ اعلام کرد که ۵۱ درصد از شرکت را در مالکیت خود گرفته و بحثهای جدی پیرامون پیوستن GEICO به خانواده برکشایر شروع شد. دو سال بعد بافت یک چک ۲٬۳ میلیارد دلاری کشید و مالک کل کسبوکار GEICO شد.
با این خرید برخی میگفتند که او دیگر به کار ادامه نمیدهد ولی اینطور نشد. او در ۱۹۹۸ هفت برابر پولی که برای خرید سهام گرانقیمت GEICO داده بود (حدود ۱۶ میلیارد دلار در سهام برکشایر هاثاوی) را برای تصاحب یک شرکت بیمه اتکایی به نام General Re پرداخت. این بزرگترین خرید تا آن تاریخ بود.
بافت و شرکتش
توصیف وارن بافت کار سادهای نیست. از لحاظ فیزیکی یک انسان عادی است با قیافهای که دیگر کاملا پدربزرگانه شده. از نظر ذهنی همه او را نابغه میدانند ولی در روابطش با مردم نکتهی پیچیدهای دیده نمیشود. آدم ساده، رو راست، و صادقی است. در برخوردها ترکیبی بهاندازه از بذلهگویی و شوخطبعی دارد. مشتاق شنیدن حرفهای منطقی و مستدل است و از حماقت و حرف بیراه متنفر. بهشدت دنبال سادگی است و از پیچیدگی دوری میکند.
خواندن گزارشهای سالانهی او و شیوهی نگارش بیتکلفی که به کار میبرد مثالزدنی است. گزارشهایش به معنای حقیقی کلمه «خواندنی» است؛ هر گزارش شصت هفتاد صفحه پر از اطلاعات است: نه عکسی، نه طرحی و نه حتی جدولی. خیلی مرتب توضیحات لازم را بهترتیب از صفحهی اول تا آخرین صفحه پشت سر هم نوشته و با صداقت تمام مسایل را مطرح میکند. بافت در گزارشهایش خیلی بیپرده است. او روی نکات مثبت و منفی کسبوکارهای زیرمجموعهی برکشایر به یک اندازه تاکید میکند. وارن عمیقا اعتقاد دارد کسانی که سهام برکشایر هاثاوی را در اختیار دارند، اختیاردار شرکت هم هستند، از این جهت همانقدری به آنها توضیح میدهد که اگر خودش جایشان بود دوست داشت به او توضیح داده میشد.
شرکتی که بافت هدایت میکند تجسمی است از شخصیت او، فلسفهی تجاری او و تیپ خاص او. شرکت برکشایر هاثاوی مجموعهای عظیم است ولی پیچیده نیست. فقط دو بخش اصلی دارد؛ همه این کسبوکارها و پورتفوی عالی سهام با دو چیز درست شدهاند: درآمدهایی که از شرکتهای غیر بیمهای به دست آمده و شناوری شرکتهای بیمهای. وارن بافت به همین سادگی تصمیماتش را اتخاذ میکند، تصمیم میگیرد کدام مورد را بخرد، یک سهام عمومی را برای خرید ارزشگذاری کند یا شرکتش را مدیریت کند.
امروزه برکشایر هاثاوی به سه گروه عمده تقسیم شده: عملیات بیمهای، تجارتهای سرمایهگذاری تنظیمشده که شامل شرکت انرژی MidAmerican و راهآهن Burlington Northern Santa Fe میشود، و عملیات تولید، خدمات و خردهفروشی محصولاتی که از آبنبات تا هواپیمای جت را در بر میگیرد. این مجموعه در سال ۲۰۱۲ بالغ بر ۱۰٬۸ میلیارد دلار برای برکشایر هاثاوی درآمد داشته؛ مقایسهای ساده با درآمد ۳۹۹ میلیون دلاری این شرکت در ۱۹۸۸ گویای رشد فوقالعاده برکشایر زیر نظر بافت است. در پایان ۲۰۱۲ پورتفوی سرمایهگذاری برکشایر هاثاوی ارزش بازاری در حدود ۸۷٬۶ میلیارد دلار داشت؛ قیمت مبنای آن در این سال ۴۹٬۸ میلیارد دلار بود. ۲۵ سال پیش در ۱۹۸۸ بافت سرمایهگذار، ارزش پورتفویی حدود ۳ میلیارد داشت در برابر قیمت پایهی ۱٬۳ میلیارد دلار.
طی ۴۸ سال گذشته از ۱۹۶۵، سالی که بافت کنترل برکشایر هاثاوی را بهدست گرفت پروندهی ارزش شرکت از ۱۹ دلار به ۱۱۴۲۱۴ دلار برای هر سهم رشد کرده، یعنی رشد ترکیبی سالانه ۱۹٬۷ درصد. در این مدت شاخص S&P 500 با احتساب سود سهام فقط ۹٬۴ درصد رشد داشته؛ و باز این یعنی با اختلاف ۱۰٬۳ درصد تقریبا برای ۵ دههی پیاپی بهتر عمل کرده. همانطور که در اوایل متن گفته شد وقتی آقای «صراف» واحد شراکتی بافت را تعطیل کرد در واقع تازه شروع به کار کرد.
رمز موفقیت تجاری
سالهای طولانی، متخصصان سرمایهگذاری و استادان دانشگاه دربارهی ارزش چیزی که به آن «نظریهی بازار کارآمد» میگویند بحثوجدل میکردند. بر اساس این نظریهی بحثبرانگیز، تحلیل سهام تلف کردن وقت است چراکه همهی اطلاعات متاثر از قیمتهای کنونی است.
طرفداران این نظریه با تمسخر تحلیلکنندگان مدعی هستند سرمایهگذاران حرفهای با پرتاب دارت به صفحهای از اسم سهامها و انتخاب یک سهم، همانقدر امکان موفقیت دارند که انتخاب کردن سهمشان بر پایهی تحلیل مالی فصلی که با صرف ساعتها وقت و استفاده از گزارشهای سالانه بهدست آمده.
وارن بافت در جایی میگوید: «آنچه ما انجام میدهیم چیزی نیست که از توان دیگران خارج باشد…. حقیقتا برای رسیدن به نتایج خارقالعاده لازم نیست کارهای خارقالعاده انجام دهید.»
با این حال موفقیتهای پیوستهی عدهای، بهخصوص شخص وارن بافت، خلاف نظریهی بازار کارآمد را تایید میکند. نظریهپردازان بازار کارآمد معتقدند این نظریهی آنها نیست که نقص دارد؛ بر عکس، به نظر آنها افرادی مانند بافت، یک اتفاق ۵-سیگما هستند؛ یعنی پدیدهای که از نظر آماری آنقدر نادر است که میتوان گفت هیچوقت روی نمیدهد. همراهی با کسانی که بافت را از نوادر آماری میدانند کار را آسان میکند. هیچکس تاکنون نتوانسته حتی به رکورد عملکرد او نزدیک هم بشود؛ چه ۱۳ سالی که تحت واحد شراکتی بافت فعالیت میکرد چه رکورد ۵۰ سالهای که در برکشایر هاثاوی از خود به جا گذاشته. وقتی نتایج اغلب سرمایهگذاران حرفهای را کنار هم قرار میدهیم، ناتوانی آنها در طول زمان برای مقابله با شاخصهای کلان مشخص میشود و این وقت است که این سوال به ذهن خطور میکند که آیا این بازار سرمایه است که شکستناپذیر است یا مساله به روشهایی که بیشتر سرمایهگذاران استفاده میکنند مربوط میشود؟
شاید کلام خود بافت راهگشا باشد: «آنچه ما انجام میدهیم چیزی نیست که از توان دیگران خارج باشد. حس من دربارهی مدیریت همان حسی است که نسبت به سرمایهگذاری داریم: حقیقتا برای رسیدن به نتایج خارقالعاده لازم نیست کارهای خارقالعاده انجام دهید.» احتمالا خیلیها این توضیح بافت را به حساب روحیهی متواضعش میگذارند؛ شاید هم راهگشای بعضی دیگر شود.
زندگی شخصی و نیکوکاری
در سال ۲۰۰۶، وارن بافت ۸۵ درصد از ثروت خود را به «بنیاد خیریهی بیل و ملیندا گیتس» اعطا کرد.
وارن بافت در سال ۱۹۵۲ با «سوزان تامپسون» ازدواج کرد. حاصل این ازدواج سه فرزند به نامهای «سوزان»، «هاوارد» و «پیتر» شد. پیتر موسیقیدان و نویسنده است و سوزان به امور خیریه اهتمام میورزد. در این میان، هاوارد، فرزند وسطی وارن، یک کارآفرین بزرگ در زمینهی کشاورزی است. همسر وارن در سال ۲۰۰۴ از دنیا رفت. او در ۲۰۰۶ میلادی با «آسترید منکز» ازدواج کرد و تاکنون با هم زندگی میکنند.
بافت در سال ۲۰۰۶ اعلام کرد تمام داراییاش را میبخشد؛ در همین راستا ۸۵ درصد از ثروت خود را به «بنیاد خیریهی بیل و ملیندا گیتس» اعطا کرد. این بزرگترین دهش در تاریخ ایالات متحده بود. بیل گیتس و وارن بافت در سال ۲۰۱۰ اعلام کردند قصد دارند کارزاری برای پیوستن ثروتمندان دیگر به امور خیریه راه بیندازند. بافت در ۲۰۱۲ فاش کرد که به سرطان پروستات مبتلا شده. در ژوئیهی تحت پرتودرمانی قرار گرفت و درمان خود را با موفقیت در نوامبر به تمام رساند.
بافت در سال ۲۰۱۶ وبگاه Drive2Vote را راه انداخت تا بهویژه مردم ایالت زادگاهش نبراسکا را به استفاده از حق رای تشویق کند. او طی انتخابات اخیر آمریکا از «هیلاری کلینتون» حمایت میکند و چندین بار علیرغم تحت حسابرسی بودن دفاتر مالیاتیاش (بهانهی «دانلد ترامپ»)، با ارایهی داوطلبانه تسویه حساب مالیاتی خود، دانلد ترامپ، کاندیدای جمهوریخواهان را به چالش کشیده تا او هم در صورت صداقت برگه مالیاتی خود را به بافت نشان دهد.
دارایی «وارن ادوارد بافت» تا پایان اوت ۲۰۱۶ بالغ بر ۶۶٬۸ میلیارد دلار برآورد شده. خیلیها از او به عنوان موفقترین سرمایهگذار طول تاریخ یاد میکنند.
گفتههای مشهور
- قیمت، چیزی است که میپردازید، ارزش چیزی است که بهدست میآورید.
- ۲۰ سال طول میکشد برای خود نامی دستوپا کنید و آن وقت ظرف ۵ دقیقه میتوانید خرابش کنید. اگر به این موضوع فکر کنید کارها را طور دیگری انجام میدهید.
- خیلی بهتر است که یک شرکت فوقالعاده را به قیمت منصفانه بخرید تا اینکه یک شرکت معمولی را به قیمت فوقالعاده.
- اگر الان کسی زیر سایهی درختی نشسته برای این است که دیگری مدتها پیش درختی کاشته.
- قانون اول: هیچوقت پول را از دست نده. قانون دوم: هیچوقت قانون اول را فراموش نکن.
- ریسک، ناشی از عدم آگاهی از کاری است که در حال انجام آن هستید.
- بهتر است با کسانی که از شما بهترند نشستوبرخاست داشته باشید. کسانی را انتخاب کنید که بتوانند چیزی به شما اضافه کنند.
- در دنیای تجارت همیشه شیشه عقبی تمیزتر از شیشهی جلویی است.
به نظر شما وارن بافت یک اعجوبهی نایاب است و فقط او است که میتواند چنین با دقت و درست بازار را پیشبینی کند یا با دانستن راز کار او دیگران هم میتوانند به این نتایج برسند؟
بازار سرمایه در کشور ما چه نقشی در رشد صنایع و کمک به آنها دارد؟ شما کدام یک از بازارها را برای سرمایهگذاری مناسبتر میدانید؟ بانک، ارز و طلا یا بورس؟