تاریخ ما
گزیده‌ای از تاریخ و تمدن جهان باستان

زندگینامه کارل گوستاو یونگ

كارل گوستاو یونگ در ماه ژوئیه ۱۸۷۵ در روستای کم وسعت به‌نام كسویل ایجاد شدع در كناره دریاچه كنستانس در شمال‌شرقی سوئیس چشم به جهان گشود.

کودکی و نوجوانی

کارل گوستاو یونگ در ماه ژوئیه ۱۸۷۵ در روستای کم وسعت به‌نام کسویل ایجاد شدع در کناره دریاچه کنستانس در شمال‌شرقی سوئیس چشم به جهان گشود. او بزرگترین و تنها بازمانده پسر خانواده‌ای روحانی بود. دو برادر بزرگ قبل از تولد وی در کودکی درگذشته بودند. گذشته از پدر، هشت تن از عموها و دایی‌های یونگ کشیش بودند. یونگ ۶ ماه بیش نداشت که پدرش برای انجام مأموریتی به کلیسایی در لوفان واقع در کناره رود راین منتقل شد. در آن زمان بود که مادر یونگ به اختلالات روانی دچار شد، تا آنجا که او را برای چند ماه در بیمارستانی بستری کرده و سرپرستی یونگ را به عمه و ندیمه فامیلی سپردند. در آنجا بود که او برای اولین‌بار مناظر شکوهمند و پرعظمت آلپ را از فراز قلمرو کشیشان مشاهده کرد. کوه‌ها، دریاچه‌ها و رودخانه‌ها تأثیر عمیقی در کودکی یونگ داشته‌اند تا آنجا که در ادامه زندگی همیشه خود را به طبیعت نزدیک نگاه داشت.
     از آنجا که خواهر کوچک او، تا زمانی که یونگ ۹ ساله شد به دنیا نیامده بود، او اغلب با خودش بازی می‌کرد و ساعت‌ها را صرف اختراع و ابداع بازی‌های مختلف برای خودش می‌کرد. او به هیچ‌وجه تاب تحمل انتقاد و یا نگاه غریبه‌ها را نداشت و بسیار آزرده می‌شد اگر کسی هنگام بازی مزاحمش می‌شد. یونگ اساساً شخصیتی درون‌گرا داشت و تا پایان عمرش نیز این ویژگی را حفظ نمود. ازدواج والدین یونگ از ابتدا دارای اشکالاتی بود و او از هنگام کودکی به این مسئله واقف بود و از این‌که پدر و مادرش در دو اطاق جداگانه می‌خوابیدند تعجب می‌کرد. یونگ از ابتدا شریک اتاق خواب پدر بود.
     پدر یونگ اغلب‌اوقات عصبانی و کج‌خلق بود و مادر او هم از اختلالات روانی و افسردگی رنج می‌برد. زمانی که این وضعیت از قدرت تحمل او خارج شد، به اتاق کوچک زیر شیروانی خانه پناه برد.     در این اتاقک، یونگ همدم و همراهی داشت که او را تسلّی می‌داد. این همدم مجسمه‌ای بود که او خودش تراشیده بود.
     هنگامی که یونگ ۱۱ ساله شد، او را از مدرسه محقر دهکده به دبستان بزرگی در شهر بازل انتقال دادند. در آنجا با اشخاصی از طبقات ثروتمند روبه‌رو شد. این پسران دولتمند از گذراندن تعطیلاتشان در کوه‌های آلپ، دریاچه زوریخ و دیگر مناطقی صحبت می‌کردند که یونگ شدیداً اشتیاق دیدنشان را داشت. در آنجا او به شدت به همکلاسی‌هایش حسد می‌ورزید و احساس شفقت و دلسوزی تازه‌ای به پدر فقیرش پیدا نمود.

 دبستان بزودی برای وی به محل کسل‌کننده‌ای تبدیل شد

دبستان بزودی برای وی به محل کسل‌کننده‌ای تبدیل شد. او از درس ریاضی متنفر بود و هنگامی که دچار حمله‌های غشی شد، از ورزش نیز معاف شد. هنگامی که حمله‌های عصبی در او شدت پیدا کرد یونگ توانست بجای تحصیل در مدرسه به چیزهایی که بیشتر برایش لذت‌بخش بود بپردازد، یعنی مطالعه و نیز کاوش در طبیعت، دنیای درختان، سنگ‌ها و کتابخانه پدرش. تا این‌که یک‌روز تصادفاً صدای پدرش را شنید که به‌شدت از بیماری پسرش و این‌که درآمد ناچیزش برای معالجه او کافی نیست، ابراز نگرانی می‌کرد. با شنیدن این حرف‌ها یونگ بهت زده شد. حقیقت تلخ ناگهان به‌صورت او کوبیده شده بود. از همان لحظه بیماری او ناپدید شده و دیگر هرگز بازنگشت. رفتن به دبستان را این‌بار با جدیت ادامه داد و با کوشش و پشتکار به درس خواندن پرداخت.     یونگ گفته است که از همان لحظه و با این تجربه آموخت که اختلال روانی و یا روان‌نژندی چگونه چیزیست.
     از همان آغاز طفولیت یونگ سؤالاتی مربوط به مذهب و تابو (منع یا نهی مذهبی شده) داشت. هر چند مذهب تنها موضوعی نبود که در افکار او ایجاد اغتشاش می‌کرد، ولیکن مهم‌ترین سدّی بود که هرگونه ایجاد رابطه ذهنی با پدرش را واقعاً غیرممکن می‌کرد.     یونگ دوران کودکی خود را به‌عنوان یک تنهایی تقریباً تحمل‌ناپذیر توصیف کرده است و در کتاب «خاطرات، خواب‌ها و رؤیاها و بازتاب اندیشه‌ها» می‌گوید: «بدین‌گونه الگوی رابطه من با دنیای خارج از همان زمان تعیین شده بود، لذا امروز من به همان اندازه منزوی هستم، که در آن موقع بودم».
     یونگ در سراسر دوران بلوغ و جوانی زندگیش در این ستیزه و ناسازگاری با مذهب سماجت و پافشاری می‌کرد. مباحثات او با پدرش درباره مذهب اکثراً به عدم‌رضایت دو طرف و مرافعه و دلخوری ختم می‌شد. پس از شانزده سالگی مسائل غامض مذهبی و معماهای غیرقابل‌حلّ او به مرور جای خود را به علائق دیگر دادند؛ بخصوص فلسفه و افکار فیلسوفان یونانی توجه یونگ را به خود جلب نمودند. بعدها شوپنهاور فیلسوف محبوب او شد. کسی که بیش از دیگران با موضوعاتی چون رنج بردن، اغتشاش فکری، شور و اغراض، تزلزل و پلیدی سر و کار داشت.
     در طیّ این دوره یونگ از شخصی کم‌حرف و بدگمان، به موجودی پرحرف تبدیل شد. او با چندین نفر طرح دوستی ریخت و برخی از افکار و عقاید خود را نزد دوستان جدید افشاء نمود؛ ولیکن نظرات او با تمسخر و خصومت دوستانش روبرو گردید. او مطالعات وسیعی داشت و بدین ترتیب معلوماتی که آموخته بود برای دیگر دانش‌آموزان بیگانه و ناآشنا بود.
     وقتی که او درباره این مطالب برای همکلاسانش سخن می‌گفت، آنها قادر به فهم این مطالب نبودند و فکر می‌کردند او شیادی است که این فرضیه‌ها زائیده ذهن خود اوست. بعضی از آموزگاران نیز او را متهم به سرقت آثار ادبی دیگران می‌کردند.     یونگ یک‌بار دیگر احساس بیگانگی و عدم‌تجانس کرده، به دنیای خودش پناه برد. او مسلماً به هیچ‌وجه پسری معمولی نبود؛ همچنان‌که مقرر بود بعدها مردی معمولی نباشد.

فعالیت‌های حرفه‌ای

با نزدیک شدن پایان دوره دبیرستان، یونگ هنوز نمی‌دانست که قصد دارد چه حرفه‌ای را پیشه خود سازد. او به رشته‌های گوناگونی علاقمند بود. به‌هم‌پیوستگی‌های مسلّم و واقعی علوم توجه او را به خود جلب می‌کرد، اما فلسفه و مذهب تطبیقی و تفضیلی نیز به همان اندازه برایش جذاب بود. تا این‌که بالاخره رشته علوم برایش برگزیده شد و بلافاصله پس از شروع کلاس‌ها یونگ دریافت که می‌تواند به تحصیل علم طب بپردازد. پدربزرگ وی (که یونگ به خاطر او نامگذاری شده بود) استاد طب همان دانشگاهی بود که یونگ به آن وارد شده بود.
     یکسال پس از ورود یونگ به دانشگاه، هنگامی که پدر او وفات یافت، موقعیت مالی وی به وخامت گرایید. خوشبختانه یکی از دایی‌هایش برای مواظبت از خانواده‌اش به او کمک مالی کرد و تعدادی دیگر از اقوامش نیز برای ادامه فعالیت‌های دانشگاهیش به او مبلغی قرض دادند. در سال سوم تحصیل او فکر تخصص پیدا کردن در یک رشته بخصوص را از سر بیرون کرد، زیرا که چنین کاری مستلزم آموزش اضافی و پول بیشتری بود که او به هر جهت در اختیار نداشت.
     خواب‌ها، رؤیاها، تخیلات و پدیده‌های ماوراءطبیعی همیشه نقش مهمی در زندگی یونگ ایفا می‌نمودند. بخصوص هر زمان که او مجبور بود تصمیم مهمی اتخاذ کند. در طول تابستان سال بعد او چندین حادثه اسرارآمیز و سحرانگیز را تجربه کرد که تأثیر بسزایی در انتخاب شغل آتی او گذاردند.
     مدت کوتاهی پس از این وقایع یونگ شروع به حضور در جلسات احضار ارواح و حروف متحرک روی میز و غیره کرد. دلبستگی او به امور پوشیده هرگز تقلیل نیافت.     با بازگشت به دانشگاه و خواندن متن یک کتاب درسی در مورد روان‌پزشکی از کوافت ابینگ او به‌فوریت دریافت که روان‌پزشکی رشته‌ای است که سرنوشت برای او مقدر نموده است.
مطالب خواندنی:
     در ۱۰ دسامبر ۱۹۰۰، یونگ نخستین کار حرفه‌ای خود را به‌عنوان دستیار در بیمارستان روانی بورگ هولزلی معروف‌ترین بیمارستان روانی اروپا در زوریخ متقبل شد.     مدیر این بیمارستان (یوجین بلولر) به لحاظ معالجات روانی و نیز پیشرفت اندیشه‌هایش در «پریشانی شخصیت»، شهرت جهانی داشت. یونگ آینده خوبش را در یافتن فرصت کار و مطالعه در حضور چنین شخص مشهوری تشخیص داد.     یونگ نه‌تنها موضوعات بسیاری از بلولر آموخت، بلکه چند ماه در سال ۱۹۰۲ در پاریس تحت‌نظر روانکاو بزرگ فرانسوی، پیرژانه، به مطالعه پرداخت. اما زیگموند فروید بالاترین تأثیر را بر افکار یونگ گذاشت. او با مطالعات فروید و بروئر در مورد هیستری آشنایی داشت.
     یونگ در سال ۱۹۰۳ با اماراشنباخ ازدواج کرد و اما تا زمان مرگش در سال ۱۹۵۵، در کارهای یونگ با او همکاری می‌کرد. در سال ۱۹۰۵ در سنّ ۳۰ سالگی یونگ مدرس روانکاوی در دانشگاه زوریخ و طبیب ارشد در کلینیک روانکاوی شد. او همچنین به اداره مطب خصوصیش پرداخت و تا سال ۱۹۱۳ به تدریس در دانشگاه ادامه داد.
     هنگامی که یونگ هنوز با کلینیک همکاری داشت، برای تحقیقاتش آزمون تداعی معانی کلمات را ابداع نمود و به کار برد. همین امر باعث شد که در سال ۱۹۰۹ برای تدریس آزمون تداعی معانی کلمات و مطالعات مربوط به آن به دانشگاه کلارک در ماساچوست دعوت شد. در این اثنا، یونگ مطالعه نوشته‌های فروید را دقیقاً دنبال کرده تعدادی از مقاله‌های خود و اوّلین کتابش «روانشناسی جنون جوانی» را در سال ۱۹۰۷ برای او فرستاد.
 در همان سال فروید از یونگ دعوت به‌عمل آورد که او را در وین ملاقات کند. بدین ترتیب، دوستی شخصی و حرفه‌ای آنان آغاز شد که مجموعاً ۶ سال به طول انجامید.
 در دانشگاه کلارک، ۱۹۰۹. نشسته از چپ: زیگموند فروید، جی. استانلی هال، کارل گوستاو یونگ. ایستاده از چپ: ارنست جونز، ا. ا. بریل، ساندور فرنکزی
     در سال ۱۹۰۷ یونگ برای تدریس به دانشگاه فوردهام در ایالات متحده مراجعت نمود. زمانی که انجمن بین‌المللی امور روان‌شناختی پایه‌گذاری شد، یونگ به اصرار فروید به‌عنوان نخستین رئیس و دبیر کل آن منصوب شد. فروید در نامه‌ای که در این زمان به یونگ نوشت، وی را به‌عنوان فرزند بزرگ خود و نیز ولیعهد و جانشین برگزید.

قطع رابطه دو غول روان‌شناسی 

     شاید علل قطع رابطه دو غول روان‌شناسی و روانکاوی قرن بیستم این بود که یونگ از کودکی موجودی مستقل و شخصی خودکفا بود و رغبتی به این نداشت که مرید، پسر بزرگ یا ولیعهد کسی باشد! او می‌خواست راه فکری خود را تعقیب کند.     پس از آن‌که رابطه و مشارکت با فروید و روانکاوی خاتمه یافت، یونگ از تدریس در دانشگاه استعفاء داد؛ زیرا احساس می‌کرد منصفانه نخواهد بود که به دانشجویان درس بدهد در حالی‌که وضعیت ذهنی خودش مغشوش شده است. او طیّ این دوره وقتش را با تجزیه و تحلیل خواب‌ها، و تصورات و تخیلاتش، وقف کاوش و مکاشفه در ضمیر ناخودآگاه خود کرد. پس از سه سال رکود یونگ یکی از عالی‌ترین کتاب‌هایش به نام «انواع مختلف شخصیت از دیدگاه روان‌شناختی» را به رشته تحریر درآورد. در این نسخه که در سال ۱۹۲۱ چاپ شد، یونگ تفاوتش را با فروید و آدلر مطرح نمود.
     در این زمان مسافرت‌های یونگ به نقاط مختلف جهان خیلی بیشتر شد. او رهسپار تونس و صحرا شد و در سفرش به آفریقا، زبان محلّی آفریقای مرکزی را آموخت و در سفری دیگر به نیومکزیکو با عقاید سرخپوستان پوئیلو آشنا شد.     یونگ همیشه به مذاهب و افسانه‌های شرقی علاقه داشت و سفرهایش به هندوستان و سیلان علایقش را محکمتر کرده و به دانش‌اش وسعت داد. او از طریق دوستی‌اش با ریچارد ویلهم – معتبرترین نویسنده فرهنگ چین – با «آی چینگ»، متنی که روش غیب‌گویی و طالع‌بینی را شرح می‌دهد آشنا گردید. او همچنین باعث آشنایی یونگ با «کیمیاگری» شد. کتاب «روان‌شناسی و کیمیاگری» که در سال ۱۹۴۴ چاپ شد، یکی از بهترین نوشته‌های اوست.
     اغلب از یونگ به علّت علاقه به مطالعه در رشته‌هایی که از نظر علمی مشکوک به نظر می‌آمد، مانند: کیمیاگری، نجوم، اعتقاد به عالم ارواح، سمبل‌های مذهبی و غیره، انتقاد شده است. رویکرد یونگ به این موضوعات به‌عنوان یک روان‌شناس بوده است، برای پاسخ دادن به این سؤال که این‌گونه مسائل چه چیزی را درباره ذهن بشر بخصوص قسمت ناخودآگاه فاش می‌کنند.
     در سال ۱۹۲۲ یونگ املاکی در دهکده بولینگن خرید و در آنجا یک ویلای تابستانی بنا نمود. او در این زمین برج دایره‌ای شکلی بنا نمود که به گوشه عزلت‌نشینی وی تبدیل گردید. قابل تأمل است که همه مکان‌هایی که یونگ از روز تولّد در آن زندگی کرده یا کناره رودخانه بوده است یا دریاچه.
بعد از مرگ همسر یونگ در سال ۱۹۵۵ سفرهای او کمتر شد. منشی صمیمی یونگ آنیلایافه تا زمان مرگش در سال ۱۹۶۱ هر روز در کنار او حضور یافته و او را در مراسلات و مکاتباتش یاری می‌کرد. آن‌چنان که از مردی با تفکر و خردمندی یونگ انتظار می‌رفت، او به دریافت افتخارات و ستایش‌های فراوانی نایل شد، از جمله دانشنامه‌های متعددی از دانشگاه‌های اکسفورد و هاروارد.
او شخصی به‌غایت آزادی‌خواه و طرفدار مردم‌سالاری بود، بدون کوچکترین اثر یا نشانه‌ای از خودبزرگ‌بینی.     از زمان مرگش در سال ۱۹۶۱ تاکنون، نفوذ یونگ به گونه‌ای ثابت و مداوم رو به افزایش بوده است. مجموع نوشته‌هایش شامل ۱۹ مجلد با ترجمه انگلیسی در دسترس همگان است.
ممکن است شما دوست داشته باشید

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.