ارسطو در سال ۳۸۴ پيش از ميلاد در شهر استاگيرا مقدونيه که در ۳۰۰ کيلومتري شمال آتن قرار دارد به دنيا آمد. پدر او دوست و پزشک پادشاه مقدونيه جد اسکندر مقدوني بود.

در حدود هيجده سالگى به آتن رفت.در آنجا شاگرد افلاطون شد و تا هنگام مرگ افلاطون در سال ۳۴۸ قبل از ميلاد به مدت حدوداً بيست سال در مدرسه به سر برد.
در آنجا توسط افلاطون عقل مجسم (Nous) آکادمي نام گرفت. وي پس از مرگ افلاطون آکادمي را ترک کرد و به آسياي صغير رفت . در آنجا با دختر يک خانواده ثروتمند و پر نفوذ ازدواج کرد.

در ۳۴۹ ق.م ارسطو به دعوت فیلیپ مقدونی (Philip of Macedon پادشاه مقدونیه) به پلا(pella ) پایتخت آن سرزمین رفت و مربی فرزند او، اسکندر کبیر (Alexander the great ) شد که پسری سیزده ساله بود.

پس از پایان دوره تربیت اسکندر، ارسطو به استاگیرا بازگشت و چند سال آنجا بود و سپس باز به آتن رفت و به تعلیم فلسفه پرداخت.

ارسطو در آتن از بیگانگان مقیم بود، بنابراین، نمی توانست مالک ملکی در آن شهر باشد. پس بیرون شهر چند ساختمان اجاره کرد و در اینجا که لوکیون (lykeion) نام گرفت. مدرسه‌ای از خود بنیان نهاد. (متصل به ساختمان اصلی ایوانی ستون‌دار “پری پاتوس Peripatos” بود و همین سبب شد که بعدها پیروان ارسطو را “پری پاتیک” بنامند). 

 او بعضی سخنرانیها برای عامه می‌کرد، اما بشتر اوقاتش به نوشتن یا به درس گفتن برای گروهی کوچکتر از شاگردان جدی می‌گذشت. اغلب آثار موجود او متن درسهایی است که به این گروه داده شده و به نگارش در آمده است. در این گروه چند متفکر نیز مانند تئوفراستوس (Theophrastus) و ائودموس (eudemus) عضویت داشتند که بعدها خود از دانشمندان معتبر شدند. پوتیاس، همسر ارسطو هنوز دیری از این دوره زندگی نگذشته فوت کرد، و او بقیه عمر را با زنی برده به نام هرپولیس (herpyllis) به سربرد و از او پسری موسوم به نام نیکو ماخوس پیدا کرد که کتاب اخلاق نيكوماخوس را به اسم وی کرده است. ارسطو در وصیّت نامه خویش از هرپولیس به علت وفاداری و مهربانی‌اش به نیکی یاد می‌کند، هرچند تا پیش از مرگ خودش او را قانوناً از بند بردگی آزاد نکرد. بر خلاف افلاطون و بسیاریی از افراد تحصیل کرده یونانی در آن روزگار، به نظر می‌رسد که ارسطو منحصرا به جنس مخالف گرایش داشته است. چنین می‌نماید که بر زنان آنچنان احترامی نمي‌گذاشته و حتی توجه دقیقی نمی‌کرده است. 

وى را مى‏توان اولين فيلسوفى ناميد كه معلم وار به تعليم انديشه‏هاى خود پرداخت و نيز كتاب‏هايى منظم و مدون داشت.
راسل(۱۲) درباره ارسطو چنين مى‏گويد: «به هنگام خواندن آثار هر فيلسوف مهمى خصوصاً ارسطو، بايد افكار او را از دو جهت مطالعه كرد: يكى با توجه به اسلافش و يكى با توجه به اخلافش.
ارسطو از جهت نخست، قابل تحسين است و از جهت دوم، به همان اندازه سزاوار سرزنش.
اما در مورد معايب ارسطو، اخلاف ارسطو، بيش از خودش مسئولند.
ارسطو در پايان دوره فلسفه خلاّق يونان ظهور كرد و پس از مرگش دو هزار سال گذشت، تا جهان توانست فيلسوفى پديد آورد كه همسنگ ارسطو باشد.
(۱۳) تا پايان اين دوره دراز، مقام و منزلت ارسطو همچون مقام و منزلت كليسا بى چون و چرا بود.
در زمينه علم هم مانند فلسفه، ارسطو، به صورت مانع مهمى در راه پيشرفت بود.
از آغاز قرن هفدهم تاكنون كما بيش هر پيشرفت فكرى مهمى به ناچار، حركت خود را با حمله به يكى از نظريات ارسطو آغاز كرده است.
در زمينه منطق، اين موضوع، تا به امروز هم صادق است.
اما هر يك از اسلاف ارسطو(شايد به جز ذيمقراطيس) اگر مقامى مانند وى به دست مى‏آوردند، نتيجه به همين اندازه مصيبت بار مى‏شد.

آثار ارسطو بسیار متنوع و شامل جمیع معارف و علوم یونانی (جز ریاضی) است و اصولا شامل منطقیات طبیعیات الهیات و خلقیات است که از آن جمله از (فن شعر) (فن خطابه) (کتاب اخلاق) (سیاست) (ما بعد الطبیعه) باید نام برد.

منطقیات: مقولات ,جدلیات ,آنالوطیقای اول و دوم ,قضایا ,ابطال مغالات که در کل در کتاب ارغنون(ارگانون به معنی ابزار) جمع شده‌اند.

کتب علمی: طبیعیات، درباره آسمان، در کون و فساد، علم کائنات جو، تاریخ طبیعی، درباره نفس، اجزاء حیوانات، حرکات حیوانات، تولد حیوانات

بیشتر آثار به جا مانده از ارسطو، كتب مدون گردآوری شده توسط خود او نیست؛ بلكه جزوات درسی است كه شاگردانش تهیه كرده اند. سبك نوشتن او برخلاف افلاطون، فاقد آراستگی های ادبی است. آثار ارسطو تمام علوم یونان باستان به غیر از ریاضیات را شامل می شود. وی برخی از شاخه های علوم را، تقریباً برای اولین بار در تاریخ بشر، به شكلی جدی و مدون مورد توجه و بررسی قرار داده است.
با دقت در تمام فعالیتهای ارسطو، اشتیاق عجیب وی به مشاهده گری دنیا و تفسیر آن مشاهدات آشكار می گردد. ارسطو بر خلاف استادش، تلاشی در به پرواز درآوردن پرنده ذهن نمی كرد و ترجیح می داد با نوعی واقع گرایی، خوب ببیند و سپس مشاهداتش را با وضع قوانین دقیقی مورد بررسی قرار دهد. او با جرأت تمام، این گونه مشاهدات و تفسیر آن بر اساس قوانین مشخص را به تمام شاخه های علم تعمیم می داد. از این رو، هنگام مطالعه ارسطو با نجوم ارسطو، زیست شناسی ارسطو، روانشناسی ارسطو، سیاست ارسطو و….. مواجه می شویم. اگرچه تا به امروز اكثر نظریات ارسطو در علوم طبیعی، از جمله مركزیت كره زمین، تفاوتهای  فیزیولوژیك زن و مرد یا رد نظریه اتمی دموكریتوس و سقوط اجسام به زمین با سرعتهای متفاوت بر اساس وزن و برخی نظریات دیگر رد شده ، اما تقسیم بندی علوم ارسطو و حتی بعضی از نوشته های او در زمینه علوم طبیعی تا هزاران سال در تاریخ بشری تاثیر به جا گذاشته است. همین موضوع باعث شده تا این ادعا مطرح شود كه نظریات ارسطو پیشرفت علوم را هزار سالی به عقب انداخته است.
ارسطو با مشاهده یك شیء در جهان، دو تفسیر از آن ارایه می دهد :  یكی تفسیری كه به حالت بالقوه اش مربوط می شود و دیگری كه به حالت بالفعل آن مرتبط است. برای مثال، از نظر او، یك دانه بالقوه یك گیاه كامل است. زمانی كه این قوه به فعلیت درآمد، به گونه ای بالفعل تبدیل به یك گیاه می شود. یا اینكه، خاك بالقوه می تواند كوزه باشد و با تبدیل شدن به كوزه، این قوه به فعلیت در می آید.
به نظر ارسطو، برای دگرگونی هایی كه در اطراف ما رخ می دهد، چهار علت اولیه وجود دارد : ۱- علت مادی (Material Cause) 2- علت صوری (Formal Cause) 3- علت سومی كه ذكر می كند، علت فاعلی یا محركه (Efficient Cause) است، كه این امر اسباب تغییر را فراهم می آورد، مانند نقش نجار در تبدیل چوب به صندلی . 4- آخرین دلیل بروز تغییرات، علت غایی (Final Cause) است.
ارسطو نیز مانند افلاطون، ولی به گونه ای دیگر، وجود را دارای سلسه مراتب می داند و باز مانند او در سلسله مراتبش دچار نوعی كمال گرایی به شیوه ای متفاوت از افلاطون می شود. برای مثال، او به سلسه مراتبی از جماد – نبات – حیوان – انسان معتقد است كه  در هر مرحله از این سلسله مراتب، وجود كمال می یابد و به درجه بالاتری صعود می كند.
به عقیده ارسطو، وجه تمایز و برتری انسان نسبت به حیوان، عقل اوست؛ پس عقلانیت یكی از بالاترین درجات كمال است. در رده بندی ارسطو، عقل مجرد و صرف – كه كاملاً  در حالت صورت و فعل است، نه به شكل ماده و هیولی- در رأس قرار دارد.
خدای ارسطو هم خالق جهان نیست، بلكه محرك اولیه جهان است. زیرا ارسطو مانند بسیاری از یونانیان باستان به وجود جهانی ازلی و ابدی معتقد است. او در این باره می گوید : « این خدا، خدایی نیست كه جهان را مستقیماً و به وسیله نیروهای خاصی بچرخاند، خدا جهان را به شیوه ای می گرداند كه معشوقی عاشقش را».
پس خدای ارسطو شخصاً هیچ گونه دخالتی در امور دنیای ما نمی كند و نظاره گری صرف (مانند خود ارسطو!!!) می باشد. تنها منظره ای كه می بیند، فقط خود اوست، زیرا نظاره بر این جهان ناقص، موجب نقص او هم می شود؛ در حالیكه كه او كمال مطلق است .

وقتی که در ۳۲۳ ق.م مرد و احساسات ضد مقدونی در آتن دوباره سر برداشت، ارسطو ناگزیر از ترک آن شهر شد. واضح است که معتقد بوده که جانش در خطر است، زیرا با اشاره به اعدام سقراط (Socrates) می‌گوید اجازه نمی‌دهد آتنیان “دوباره نسبت به فلسفه مرتکب گناه شوند”. پس به خالکیس (chalcis) موطن خویشاوندان مادری‌اش، رفت و سال بعد به علت بیماری در‌گذشت.

دانته هنگام وصف دکارت نخستین دوزخ درباره ارسطو چنین می‌گوید:

دیــــدم آن پیــــر و استــــاد همه                  او چو چوپان و دیگران چو رمه

همه ارباب فضل و دانش و هـوش                 حلقه طاعتش نهاده به گوش

بــر فلاطــون و پیـــر او سقــــراط                   پیشتر از همه به قرب بساط

از این بیانات مقدار احترامی را که در ارسطو طی هزار سال از آن بر خوردار بوده است می‌توان حدس زد. دوران اقتدار ارسطو هنگامی به پایان رسید که اسباب و آلات نو پیدا شد و مشاهدات روز افزون گردید و تجربیات از روی تانی و دقت علم را از نو نبا نهاد و ” آلکم ”  و “راموس” و ” راجر ” و فرانسیس بیکن با اسلحه مقاومت‌ناپذیری مسلح شدند. تاکنون هیچ مغزی نتوانسته است تسلط خود را بر فکر بشر این اندازه ادامه می‌دهد.

به گرداگرد خود چون نیک می‌دید                 بلا انگشتری و او نگین بود