عبید زاکانی شاعرغزل سرا، طنزنویس ولطیفه پرداز
” موش و گربه ومنظومۀ سروده شده دراقتباس از آن “
عبید زاکانی از مشهورترین شاعران و نویسندگان زبان فارسی- دری است که متأسفانه ازاحوال و وقایع زندگانی او اطلاعات کافی ومفصلی دردست نیست.
نام وی “عبید الله ” ومتخلص به ” عبید ” میباشد ودردوران حیات خود نیزبه داشتن اشعارخوب و رسایل ممتاز شهرت داشته است. وی یکی از شاعران و لطیفه پردازان نام آورقرن هشتم هجری ومعاصرحافظ شیرازی و مقارب ومعاشرشاعردیگر این قرن سلمان ساوجی بوده ودر حدود سالهای ۷۷۱ یا ۷۷۲ هجری قمری زندگانی را پدرود گفته است.
عبید ازخاندان زاکانیان است وزاکانیان نیزتیره ای از اعراب بنی خفاجه هستند که به قزوین آمده و همان جا سکونت گزیدند.
خاندان زاکانیان دوگروه بودند، گروهی اهل علم وحدیث ومعقول و منقول که ازعلمای دین محسوب میگردیدند وجایگاه خاصی دربین مردم داشتند وگروه دیگر، سیاستمدار وزمیندار وثروتمند بودند وبه علوم دین چندان وقعی نمی نهادند، که حمد الله مستوفی در” تاریخ گزیده” نام دوتن از مشهورترین افراد گروه دوم را ذکر میکند که یکی از آنان ” صاحب معظم، نظام الدین عبید الله زاکانی است” .
صاحب تاریخ گزیده، عبید الله را یکی از جملۀ وزراء وبزرگان عصرش دانسته ولقب صاحب معظم را به او نسبت داده است.
گرچه بنابربعضی حدسیات وقراین شاید انتساب وی به این مقام، حدس و گمانی بیش نباشد؛ ولی بهرصورت او ازاحترام ومکنت زیادی نزد سلاطین ودستگاه حاکمۀ آن وقت برخوردار بوده است.
این شاعر بلند پایۀ قرن هشتم هجری بنابرموقعیت استثنایی اش ، پس ازگذشت قرنها تا کنون ازیاد نرفته و مورد توجه علاقه مندان شعر وادب قرار دارد؛ ولی با این همه باید گفت که کمتر شاعرمشهوری مانند عبید، مورد بی مهری تذکره نویسان و مورخان قرارگرفته است؛ تا جایی که برای یافتن گوشه وشمه ای ازشرح حال عبید جز به کتابهای چون تذکره الشراء دولت شاه سمرقندی وکتاب تاریخ گزیده، اثر حمدالله مستوفی، به منابع دیگری که اطلاعات مفصل ومبسوطی دربارۀ زندگی عبید الله زاکانی ارائه نموده بتواند، برنمی خوریم.
علی رغم این که ازآغاززندگی این شاعر معلومات لازم دراختیار نیست؛ ولی مسلمآ وی با خط وادب وفنون دبیری و دانشها وآگاهی های عمومی که درتمدن اسلامی روزگارآن زمان رایج بود، آشنا بوده وآنهارا با هنرشاعری و نویسند گی همراه داشته است.
ازاشعار وآ ثار وی درجۀ آگاهی اش از دانشهای زمان ، از جمله علم نجوم وزبان وادب عربی، کاملآ مشهود وآشکار است.
ازعبید الله زاکانی درنظم ونثر آثاری بجا مانده است، که اشعا ر وی را میتوان به دوبخش” هزل ” و” جد ” تقسیم کرد. اشعار جدی وشاعرانۀ عبید که کلیات او را ترتیب میدهد، شامل سه هزاربیت است که درقالبهای قصیده ، ترکیب بند، ترجیع بند، غزل ، قطعه، رباعی ومثنوی سروده شده است.
شیوۀ عبید زاکانی درسخنوری، شیرین ودلپذیراست. یعنی نثر وی روان وساده وخالی ازحشو وزوائد وشعرش سلیس وروان ودور از ابهام ودرعین حال دارای واژه های منتخب وترکیبات منسجم ومستحکم میباشد که به سخن استادان پایان قرن ششم و آغازقرن هفتم نزدیک است.
زاکانی درقصیده عمدتآ به سنایی وانوری ، درمثنوی به نظامی ودر غزل به سعدی توجه دارد؛ ولی ابتکاردرعبید زاکانی زیاد است. چنانچه برخی از آثارش درادبیات فارسی تازه گی دارد.
ازمیان آثارخوب وبرگزیدۀ او میتوان ازمثنوی عشاق نامه و کتاب اخلاق الاشراف، ریش نامه، صد پند، لطایف وظرایف وموش وگربه نام برد.
شاخص عمده ای که عبید زاکانی را بحیث یکی ازشاعران استثنایی متبارزساخته است، اشعارهزلی، مطایبات، لطایف وطنزنویسی این شاعر توانا بوده که با طبع شوخ و زبان گزنده و هزل آمیز سروده شده است.
اشعارمطایبه وهزل عمدتآ به مقصد عیبجویی و عیبگویی دراندیشه و کردار وگفتارمعاصران سروده شده وانتقادی است، ازمردم فاسد وعنان گسیختۀ زمانش که با بی پروایی وصراحت تمام ، پرده از روی زشتی های جامعۀ فاسد وریاکارش برداشته وتصویرروشنی ازمحیط پیرامون خویش ارائه نموده است.
زاکانی ازتصوف وقلندری که درعهد او امر رایج بود، تبری داشت وعیوب صوفیان وقلندران را با تیزبینی بباد انتقاد میگرفت.
دریک کلام میتوان گفت که زاکانی درمطایبه ها وهزل هایش تواناترین نویسنده وشاعری ا ست که توانسته بصورت های گوناگون، به طعن وطنزو تعریض وتصریح، عیوب وکاستی های جامعۀ فاسد وتباه کن عهد خود را بیان نماید.
شایان ذکراست که جای پای لطایف عبید زاکانی حتی درکتابهای فارسی- دری راه گشاده وصفحات این کتابها را پرحلاوت ساخته است.
عبید زاکانی درپند نامه می نویسد: ” هزل را خوارمدارید وهزالان را به چشم حقارت منگرید “.
هزل درمعنی متعارف خود همان شوخی یا طیبت است، مگر نه با صراحت بیشتر که معنای عمیقی بصورت آشکار درآن نهفته باشد؛ بلکه بیان وهن آمیزازرفتارهای غیرمتعارف وپنهان است که هزل گو با مهارت و تسلطی که برکلمات دارد، این رفتارهای پنهان را عریان میکند وموجب تفریح میشود. البته این گونه هزل های عبید هدفی جز تفریح ندارد وما آن را به شوخی تعبیر می نماییم.
به گونۀ مثال، درمواجه شدن به این گونه هزل، این حکایت عبیدزاکانی پیش روی ما قرار میگیرد که: « شخصی دعوی خدایی میکرد، اورا پیش خلیفه برد ند. اورا گفت ” پارسال اینجا یکی دعوی خدایی میکرد، اورا بکشتند” گفت: ” نیک کرده اند که او را من نفرستاده بودم . »
و یا در حکایت دیگری :
شخصی دعوی نبوت کرد . او را پیش خلیفه بردند . خلیفه گفت :
« این را از گرسنگی، دماغ خشک شده است . مطبخی را بخواند ، فرمود که این مرد را درمطبخ ببر و هر روز شربتهای معطر و طعام های خوش میده [ خوشمزه بدهید] تا دماغش ، با قرار آید. ».
مردک، مدتی براین تنعم، درمطبخ بماند تا دماغش، برقرار آ مد. روزی خلیفه را ازاو یاد امد، بفرمود تا اورا حاضر کردند. پرسید که : همچنان جبرئیل، پیش تو می آ ید؟ گفت: « آری» گفت: « چی میگوید؟ » گفت : « میگوید که جای نیک، بدست تو افتاده ، هرگز هیچ پیغمبری را این نعمت وآسایش دست نداد، زینهاز تا ازاین جا بیرون نروی.»
در این نوع هزل ( نوع دوم ) به این حکایت روبرو میشویم که بر تملق ودرعین حال ساده لوحی آدمی می تازد واخلاق را حاصل شرایط درونی وبیرونی میداند.
« سلطانمحمود را درحالت گرسنگی، بادنجان بورانی پیش آوردند، خوشش آمد، گفت: « بادنجان طعامی است خوش » ندیمی درمدح بادنجان فصلی پرداخت [ سلطان] ، چون سیرشد گفت: « بادنجان، سخت مضر چیزی است.» ندیم باز درمضرت بادنجان، مبالغتی تمام کرد. سلطان گفت: « ای مردک! نه این زمان مدحش می گفتی ؟ » [ ندیم] گفت: «من ندیم تو ام، نه ندیم بادنجان، مرا چیزی می باید گفت که تورا خوش آید نه بادنجان را ! ».
حالا درحکایت زیر، با فقر آن روزگار درلفافۀ واژه ای کوتاه ومقطع که دریک گفت وگوی مختصرشکل گرفته است، آشنا می شویم:
درویشی به خانه ای رسید، پاره نانی بخواست. دخترکی درخانه بود، گفت:« نیست» گفت: « چوبی ، هیمه ای» گفت: « نیست» گفت: « کوزۀ آب» گفت: « نیست» گفت: « پاره ای نمک» گفت: « نیست» گفت: « مادرت کجاست؟» گفت: « به تعزیت خویشاوندان رفته است » گفت: «چنین که من حال خانۀ شما می بینم ده خویشاوند دیگرمی باید که به تعزیت خانۀ شما آیند.».
ویا این که جوحی بردیهی رسید وگرسنه بود. ازخانه آوازتعزیتی شنید. آنجا رفت، گفت: « شکرانه بدهید تا مرده را زنده سازم.» کسان مرده اورا خدمت بجای آوردند، چون سیرشد ، گفت: « مرا به سر این مرده ببرید.» آنجا برفت، مرده را بدید. گفت: « این چه کاره بود؟ » گفتند! « جولاه » انگشت دردندان گرفت وگفت: « آه» دریغ! هرکسی دیگربودی، درحال، زنده شایستی کرد، اما مسکین جولاه، چون مرد، مرد.
ویا درنوع دوم این هزل:
جوحی درکودکی، چند روز مزدورخیاط بود. روزی استادش ، کاسۀ عسل به دکان برد، خواست که به کاری رود، جوحی را گفت: « دراین کاسه زهراست، زنهارتا مخوری که هلاک شوی» گفت: « مرا با آن چه کار است.» چون استاد برفت ، جوحی، وصلۀ جامه به صراف داد وپارۀ نانی بسیاربستد وبا آن عسل، تمام بخورد. استاد باز آمد و وصله طلبید. جوحی گفت: « مرامزن تا راست گویم، حال آنکه من غافل شدم ، طرار وصله بربود، من ترسیدم که توبیایی ومرا بزنی، گفتم زهربخورم وهنوز زنده ام، باقی تو دانی ».
ازمطایبات ولطایف عبید زاکانی خاصه کتاب ” موش وگربه “ ی وی شهرت و قبول عامه یافته است. این منظومه یکی ازنوادرآثارادبی درجهان است که شاید الهام بخش ( وا لت دیسنی) درآفریدن فلم های نقاشی متحرک اولیه اش، خاصه داستانهای” تام ” و ” جری ” بوده است.
منظومۀ” موش و گربه ” که درنهایت استادی و مهارت به نظم درآمده است، متضمن شوخی های لطیف وخالی ازواژه های رکیک میباشد.
این منظومه را باید ازبهترین منظومه های انتقادی شمرد که به شیوۀ قصه پردازان شوخ طبع، درقالب قصیده ای طنز آمیز درنود بیت دربحر خفیف، درصفت گربۀ مزورازسرزمین کرمان وکیفیت ریاکاری وتزویر او، درجلب اعتماد موشان ازراه توبه وانابه واستغفار و آنگاه دریدن و خوردن آنها که منجر به جنگ سخت میان موشان و گربگان دربیابان فارس گردید ودراین جنگ اگرچه درآغازامرظفر باموشان بود؛ لیکن عاقبت گربگان پیروزشدند.
قسمیکه ازحالات سیاسی وبرخوردها واختلافات حکام وزمام داران آن عصر و موقف و موقعیت عبید زاکانی درآن دستگاهها برمی آید، میتوان این تصوررا نمود که مقصود گوینده ازاین منظومۀ طنزی و انتقادی، بیان حال شیخ ابواسحاق اینجو و امیر مبارزالدین محمد ظفری فرمانروای کرمان بوده است.
نفرت شاعر ازمبارزالدین ریاکار با توبۀ معروفش درسال ۷۴۰ هجری و بیعت نا بخشودنی اش به خلیفۀ عباسی مصر ومحتسبی وخم شکنی و تظاهرش به عبادت ودرعین حال خونریزی وسفاکی وآدم کشی او بنام ترویج واجرای احکام دین ، این حدس را درتمثیل مبارزالدین به گربۀ عابد ریاکار و خونریزتایید میکند.
پس اگر این حدس دراصل ومنشاء داستان موش وگربه درست باشد، تاریخ به نظم کشیدن آن باید دریکی از دوسال ۷۵۴ هه( فرار ابو اسحاق ازشیراز) ویا ۷۵۸ ( قتل ابو اسحاق درشیراز) باشد.
این قصیدۀ بزرگ بزودی شهرت یافت ومدتها درشمار کتابهای درسی اطفال بوده وهنوزهم ازقصه های شیرین زبان فارسی- دری است که بعضی از ابیات آن بصورت مثل های سایر ، زبان به زبان میگردد.
هرگاه این منظومه را با یک بعد وسیع وتصورکلی ازجامعۀ گذشتۀ آن زمان تا به امروز به تحلیل بگذاریم ، می بینیم که هرنکته ای از آن ، گفتاری است انتقاد آمیز وپند گونه و طعن و کنایه ای است عبرت آموز ونیش زننده که با ظرافت تمام ، پرده ازاعمال وخصایل زاهدان ریا کار و واعظان خوش گفتار! وحاکمان نیک انظار! برمیدارد.
به گفتۀ حضرت حافظ ، آنانی که دربالای منبر ومیزهای خطابه با لباسهای زهد و فریبنده ، چهره می گشایند وناصح دیگران میشوند؛ ولی خود زمانی که درخلوت میروند، مرتکب صدها عمل ناشایست میگردند.
قصیدۀ عبید زاکانی ازاول چنین آغازگردیده است:
ای خرد مند زیرک ودانا + قصۀ موش وگربه برخوا نا
از من این داستان شیرین را + گوش کن همچو در غلتا نا
دراین قصیده شاعرخواسته تا نبرد وپیکارخونین موش وگربه را منحیث دو نیروی متضاد وآشتی ناپذیری که یکی درنقش مدافع ومظلوم ودیگری متجاوز وظالم قرارداشته، تمثیل نماید. گرچه دراین مبارزۀ سهمگین ودشوار، علی رغم نابرابری طرف های درگیرجنگ ازحیث نیرو و توانمندی، دراثراتحاد ویکپارچگی مظلومان، این پیکار به نفع آنها می انجامد؛ ولی بعد ازکسب پیروزی، درنتیجۀ خوش بینی، سطحی نگری وغره شدن به موقعیت دست یافته وفراموش نمودن خطرات بعدی دشمن حیله گر ومکار، موشان غافل گیر د شمن گردیده، توسط این خصم مکار محو و نابود میگردند.
شاعر دربخش دیگر این منظومه، افتیدن موش درخم شراب ومست گردیدنش را ازاین بادۀ ناب که بوی احساس خود بینی وبلند پروازی دست داده وبا حرفهای گزاف وبالاتر ازتوان، دشمن درکمین نشسته را بیشترتحریک وخود زمینۀ معدومیتش را توسط این خصم افسونگرفراهم می سازد، چه ظریفانه تصویرنموده است:
روزی این گربه شد به میخانه + از برای شکار موشا نا
درپس خم می نمود کمین + همچو دزدی که در بیا با نا
ناگهان موشکی ز دیواری + جست بر خم می خروشانا
سربه خم بر نهاد و می نوشید + مست شد همچو شیر غرا نا
گفت، کو گربه تا سرش بکنم + همچو گویی زنم به چوگا نا
گربه درپیش من چو سگ باشد + گرشود رو برو به میدا نا
دراین جا عبید زاکانی شنیدن حرف موش و واکنش پشک را چه زیبا و ماهرانه بیان نموده:
ناگهان جست و موش را بگرفت+ بفشردش به زیر دندا نا
موش گفتا که من غلام تو ام + درگذر ازمن و گناها نا
مست بودم اگر بدی گفتم + بد گویند جمله مستا نا
اعتیاد به باده انسانها را مودماغ ساخته و دراثر آن، مستی بیش ازحد عقل وتفکرآدمی را زایل ودرنتیجه انسان به خیالات واهی، گفتار اغراق آمیز وحرکات نا سنجیده متوصل میگردد. این نکتۀ آموزندۀ دیگری است که دراین منظومه، شاعر بدان توجه نموده است.
بعد ازکشتن وتناول موش بوسیلۀ پشک ، این حیوان درنده خو به مسجد می شتابد؛ دست و رو را شسته، مسح میکشد و ورد میخواند وبا گریه و لابه و زاری بخاطر ارتکاب این گناه عظیم یعنی قتل نفس، ازخداوند غفار، عفو تقصیرات وطالب مرحمت میگردد و دومن نان را به صدقه می گذارد. موش[ دیگر] که از گوشۀ مسجد این حالت زارگربه را که ازندامت کردارش به زاری وگریه نشسته است، ازپس منبر مشاهده نموده ، این خبر را به موشان میرساند:
موشکی بود درپس منبر + زود برد این خبر به موشا نا
مژدگانی که گربه تایب شد + عا بد و زاهد و مسلما نا
موشان باردیگرفریب دشمن مکار را خورده وشاه موشان با ارسال هفت موش منتخب بحیث نماینده نزد گربه اقدام می نماید. موشان برگزیده درود وثنا گویان ، لرزان وهراسان بابره های بریان و تشت های پرازکشمش وپسته وشیر وپنیر ونان وخوانچۀ پلوبرسر، همراه فشردۀ آب لیمویی از عمان نزد گربه روان گشتند. زاکانی واکنش گربه را این گونه تمثیل میکند:
گربه چون موشکان بدید و بخواند + آیه ای رز قکم ز قرآ نا
من گرسنه بسی بسر برد م + رزقم امروز شد فرا وا نا
اما گربه هدایای شاه موشان را دربرابرحرص سیرناپذیرش کافی وبسنده ندانسته ، با اغفال موشان چون گردی بالای شان حمله ور گردیده، دو را به چنگ، دوی دیگر را به چنگال و یکی را به دندان می فشارد.
دوموش دیگر که ازاین حادثه جان به سلامت بردند، گریه کنان نزد یاران خود شتافته و جریان را بازگو نمودند:
موشکان چون خبر شدند، شدند + همه از غم سیاه پو شا نا
دوموش نجات یافته خبررا به سلطان موشان برده و عارض میگردند:
سال یک موش می گرفت از ما + آزش ا کنون شده فرا وا نا
این زمان پنج پنج میگیرد + تا شده عا بد و مسلما نا
در این جا بازهم اعتماد نا بجا به دشمن آشتی ناپذیر ودیرینه و خوش بینی وکوتاه اندیشی درزمینه، نکتۀ دیگری است عبرت انگیز ودرخور توجه.
عبید زاکانی با تصور وبرداشت عمیقی که از اجتماع آن زمان داشت، با تجسم این صحنه درحقیقت زاهدان سالوس وریاکار وفاسقان دین فروش نا بکار را که عمامه درسر و سجاده دردست، با تظاهربه نمایش طاعت وعبادت درانظارعامه، ازاجرای هیچ نوع اعمال شیطانی و مغایربا کرامت انسانی دریغ نمی ورزند؛ افشاء ومعرفی نموده و ازعطش سیر ناپذیر وحرص وآزبی پایان آنان پرده برداشته است.
طوری که میدانیم، عبید زاکانی درقرنی میزیسته که جدال میان فرق گوناگون دینی ومذهبی با شدت هرچه بیشتر ازگذشته ادامه داشته واز طرف دیگر نابود گردیدن مدارس ومحافل فضل وادب ومراکزمهمی چون خوارزم و نیشاپورومرو وبخارا وبغداد وهمچنین سرگردانی ومهاجرت عالمان، شاعران وحکماء آن زمان به سرزمینهای دوردست، باعث شد که شوق وآرزوی فراگیری علم وفضل وکمال، روبه خاموشی گذارد وجای آن را تصوف ریایی وبازاری بگیرد؛ ولی دراین سده با متصوفانی نیز برمیخوریم که ازریاء وخود نمایی وتظاهرمبرا بوده اند، چون فخرالدین عراقی، صفی الدین ادبیلی، محی الدین بن عربی، صدرالدین قونیوی وبرخی دیگر که در ساحت عرفان و تصوف، تألیفات ارزشمندی ازخود بجا گذاشته اند.
واما خانقا که غالبآ منزلگاه متصوفان بود، برای بسیاری ازمردمی که ازجنگ خسته شده، ولی هنوزهم ازدرگیری بافرقه های مختلف مذهبی منصرف نگردیده بودند، پناهگاه التیام روحی برای شان شده بود تا توان تحمل فقر وتهیدستی را توأم با مقاومت معنویت، ابرازداشته باشند.
عبید زاکانی شباهت های زیادی با خواجۀ شیرازکه هم عصر او بود، میرساند. هردو برتصوف ریایی می تازند وپردۀ تظاهر را از چهرۀ زاهدان ریاکار بدور می اندازند.
منظومۀ موش وپشک که خیلی ها ماهرانه وبا زبان سلیس وطبع ظریف شاعرانه انشاء گردیده، درحقیقت تمثیلی است ازچگونگی اسلوب مناسبات، روش و نحوۀ تضادهای موجود درجوامع انسانی که دروجود دوحیوان ( موش وپشک ) بازتاب وبه نمایش گذاشته شده است.
دراین منظومه شاعرتوانسته با باریک بینی، ژرف نگری و دقت اندیشی تمام، موش وگربه را درحالات و صحنه های مختلف درتقابل ورویارویی قرارداده،نتایج معین ومنطقی ای را ازآن بدست آرد.
زاکانی صحنه های نمادینی ازمباحثه ومناظرۀ جالب وعبرت آموز موشان را با گربگان و به همین منوال درگیری وجنگ لشکرهردوجانب نبرد را که درآن چگونگی آرایش قوا، فضای تار، پرهیجان ومضطرب چیره شده درمیدان رزم، لحظات هجوم وغلبه وشکست وعقب گردی، جسارت وبیباکی وسخت کوشی شاملین نبرد را با ضربات و تلفات هردو طرف درگیرجنگ وچگونگی استفاده وکاربرد ازوسایل و افزارجنگی وسایرحالات این مبارزۀ خونین را خیلی ها ظریفانه وبا تردستی خاصی ترسیم نموده که هرخواننده را مسحور ومجذوب خود میگرداند.
حال ببینیم، که این شاعرلطیفه پرداز وشوخ طبع، حالات این نبرد را باطبع روان و ظرافت بیان ولطافت کلام، دراین ابیات چه نیکو تمثیل و بیان نموده است:
درد دل چون به شاه خود گفتند + شاه فرمود که ای عزیزا نا
من تلافی به گربه خواهم کرد + که شود داستان به دورا نا
بعد یک هفته لشکری آرا ست + سیصد و سی هزار موشا نا
همه با نیزه ها وتیر و کمان + همه با سیف های برا نا
فوج های پیاده از یکسو + تیغ ها در میا نه جولا نا
گربه های براق شیر شکار + از صفا هان و یزد و کرما نا
لشکر موشها ز راه کویر + لشکر گربه از کهستا نا
دربیا با ن پارس هردو سپاه + رزم دادند چون دلیرا نا
آنقدر موش وگربه کشته شدند + که نیا ید حسا ب آ سا نا
حملۀ سخت کرد گربه چو شیر + بعد از آن زد به قلب موشا نا
موشکی اسپ گربه را پی کرد + گربه شد سر نگون ز زینا نا
داستان به همین منوال ادامه یافته که ازبرخوانی کامل آن، بمنظور اجتناب ازدرازای کلام و بهره گیری از لحظات زمان، صرف نظر گردید.
دراین مختصر که ازتسلط و چیره دستی عبید زاکانی، خاصتآ درهزل گویی ، طنزنویسی ولطیفه پردازی صحبت بمیان آمد، این نکته را باید یاد آورگردید، که درادبیات آغازین فارسی- دری مضامین و موضوعاتی چون مدح سرایی وهجوگویی وجود داشته، ولی محتوی ومضامین آنها محدود ومخاطبینش اشخاص منفرد و مشخص را شامل میگردید. مگردر دوره های بعدی، همزمان با غنامند شدن مضامین ادبی، انتقاد گیری نیزشامل این موضوعات گردیده که تدریجآ مضامین ومفاهیم انتقادی باز هم متنوع ودربرگیرندۀ مسایلی، چون تنقید ازنحوۀ عملکرد و اجرای امور مربوط افراد، تا اوضاع نابسامان سازمانها، موسسات و امور مختلف ارگانهای حکومتی و ادارات دولتی ودرمجموع بازتابی از نابسامانی های اجتماعی، گردید.
همزمان با سیر وانکشاف بعدی هنر وادبیات، این شیوۀ بیان دچار تحول ژرف تری گردیده ودامنۀ آن گسترش بیشتری یافت. چنانچه این طرزگفتار، زیرکانه وظریفانه تر شد که بعضآ با طعن وکنایه درلفافه و گاهی نیمه عریان وعریان با رسانیدن اهداف و مقاصد خود از زوایای مختلف، بطورملموس ومحسوس دراشکال هزل وطنزولطیفه وشوخی و مزاح وغیره به نمایش گذاشته شده است.
اما باصراحت باید اذعان نمود که این شیوه و طرزبیان در وجود و سیمای این شاعرتوانا ونویسندۀ چیره دست ومبتکرقرن هشتم هجری به حد کمال رسانیده شده وبحق نام وی منحیث موجد این شیوۀ خاص نگارش، درتاریخ ادبیات فارسی- دری ثبت و روی همین ملحوظ نام و جایگاه شاعراستثنایی را نه تنها درسده ای که میزیسته، بلکه تا هم اکنون بخود کسب نموده است.
این شیوۀ بیان و طرزنگارش دردوره های بعدی تا عصرحاضربا پهن گردیدن گسترۀ محتوایی آن، راه خود را بیشترازپیشتر هموار گردانیده و آثارمتعددی با مضامین بکر وابتکاری ومحتوای عمیق علمی- ادبی دراین زمینه خلق گردیده است.
با الهام از منظومۀ ” موش وگربه ” چکامۀ شاعرتوانا عبید زاکانی، این کم کارناتمام، نیزقصیده ای را دراقتباس ازآن شاهکار ادبی، درعین قافیه، با تصویر و محتوای دیگری سروده ام که بنابرعدم دسترسی بنده به سراییدن شعر، مسلمآ با کمی وکاستی های روبرو بوده، امیدوارم تا خوانندگان عزیزبا چشم پوشی ازکمبود های آن مرا مغذورپنداشته، منت گذارند.
این منظومه را که ” سیر زندگی ” نام گذاشته ام ، درآغازگذری است پرشتاب ازپیدایش تا دوره های واپسین طفولیت و نوجوانی، همراه با درک، تخیلات وخواهشاتی که مقتضای این دورۀ زندگی میباشد.
همین گونه به ادامۀ آن مرحلۀ گذار ازنوجوانی به پله های تعقل وتفکر است که با آگاهی ازاوضاع جامعه و مشاهدۀ فقرجانکاه واستخوان سوز همگانی، جهالت وبیسوادی وتسلط مناسبات ظالمانۀ اجتماعی، توأم با مداخلات مستمراجانب درامورکشورمان، نارسایی ها، کج رفتاری ها وانواع مظالم وبی عدالتی، کینه توزی، جنگ وخونریزی، بی اتفاقی وسایر ناملایمات وسیه روزی را درمیهن ما ببار آورده است؛ دراین منظومه دنبال گردیده وبا توقع وآرزومندی به امروحدت ویکپارچگی مردمان کشورمان، درجهت اعمار وشگوفایی این سرزمین بلا کشیده، منظومه به پایان رسیده است:
سیر زندگی
ای خرد مند عاقل و دا نا + قصۀ سیر زیست بر خوا نا
یک زمان آمدم به این دنیا + جمله فامیل شد ند شا دا نا
دور طفلی و نوجوانی من + سپری شد به شا د و خندا نا
بعد چندی رسید جوانی من + که شد م مست و بس خروشا نا
گاه ربودی مرا زعقل و زهوش+ طرۀ زلف و چشم فتا نا
گاهی مفتون شدم بروی کسی + که مرا ساخت زار و حیرا نا
آنچنان در ربود قلبم را + که ز چشمم زدود خوا با نا
پری چهری که هر کی او بیند + لب خود را گزد به دندا نا
ای عزیزان، مغتنم شمرید + که جوانی نبا شد ارزا نا
گربزرگان قوم بر شمرم + هر یکی بود چو در غلتا نا
از تمامی اهل فضل و هنر + بهره جستم من از نیا کا نا
شوق وذوق فزون به دانش وعلم + فیض بردم ز آنچه بر خوا نا
چون رسیدم زسطح تا برعمق + درد ورنجم بشد فراوانا
اهل قدرت به زور ومکر وریا + عاجز ومستمند به گریا نا
فقر و آلام خلق نمی بینند + گویی بی بهره اند ز چشما نا
خط سیرزمان و وضع جهان + راست گویم که ساخت رنجا نا
چندی از مزد ورنج و محنت خلق+ صاحب سیم وزر فراوا نا
جمله خوار و غریب و آواره + هست محتاج لقمه ای نا نا
عده ای بهر منفعت جویی + بر کشید دیگران به ریسما نا
جود وانصاف وراستی وکرم + رخت بربسته است زانسانا
همگی خواستیم شویم بهم + با دل پاک و راست رفتا نا
نیک وزشت را نمود تمیزازهم+ با هم اند یش وهم عقیدا نا
وان یکی گنج برد زکارگروکار+ دیگری منفعت زدهقا نا
تا رهانیم ازاین مصیبت وغم + همه اقوام و جمع افغا نا
درنفاق ونبود علم و یقین + بهره دشمن گرفت به آسانا
دست پرمطلب اجانب وغیر + شد د خیل بهر ما فراوا نا
خصم، مکار و پرگزند بود + دا م نهد هرد می به مکرا نا
می برندت به پیش چشمۀ آب+ باز آرد چو خشک حلقا نا
جمله اهریمنان بد سرشت + چال ونیرنگ زنند یکسا نا
نگذارند که میهن باستان + رشد یابد شود شگوفانا
همه آما دۀ نبرد شد ند + صف کشیدند بهم به میدا نا
نفع خلق ووطن فراموش شد+ یک بدیگرشدند چو خصما نا
زان همه رنج و ظلم و زور وتعب+ جمله گردید زار و نالا نا
همه ازبهرجنگ بسته کمر + خون ها در خروش و جوشا نا
آنقدرها زهرسو کشته شدند+ که شمارش نباشد آ سا نا
یکی را بیادر و دگر شوهر + پد ری ازپسر به گریا نا
وزهراس و شکنجه و تعقیب+ همه رفتند زملک و کا شا نا
ز بلا های راکت و ها وان + بشتافتند به دشت و کوها نا
یکی لشکر کشید از میدان + دگر آراست قوا ز پروا نا
وان دگر جبهه ساخت درلغمان+ بهرکشتار وزجربا میا نا
بر ضد همد گر بجنگید ند + همه با توپ و تانک و ها وا نا
چه تفاوت میان ملیت وقوم + گر زغزنی است یا ارزکا نا
گرهزاره است، تاجک یا پشتون+ نیست تفریق همه است یکسا نا
ور هرا تی است یا بد خشا نی + یا که از مردم سمنگا نا
جنگ وجنجال و وحشت ودهشت+ میزند سر زکار نا دا نا
دار وهستی ملک برفت بباد + از خدا ترس دگر مرنجا نا
خائن ملک و میهن و مردم + نزد مخلوق هما ره خجلا نا
جرحه جرحه است قلب مام مهن+ ا لتیامش ببخش و درما نا
چه ثمر زان همه جدال وکشش + جمله گشتند نحیف وپژما نا
ای عزیزان، مراست غصه فزون+ ز غم و درد و رنج ایا ما
دست دوستی و ا تحا د دهید + بس کنید تا چه حد برنجا نا
چه نکویین حکایت است بشنو+ زگذ شت سپهر و ایا ما
پیر روشن ضمیر و با تد بیر + بهره داشتی زعقل و هوشا نا
جمعی را نزد خود بخواند فرا + بهر هریک بداد شاخچا نا
توقع برد زهریک از حضار + بشکنند شاخچه ای زچوبا نا
هرکدامی به سبقت از دیگر + بهر این کار نمود اقدا ما
همه گردید فا یق اندر کار + بهتر از دیگری به میدا نا
بعد آن پیر تیز رأی وخرد + شاخچه ها بسته کرد به ریسما نا
شاخچه ها مثل کنده گشت قوی+ نتوان کرد خراب بدین سا نا
فرد فرد را جدا بخواند به پیش+ از برای شکست ستوا نا
هریکی چون نمود قوت وزور+ کاری ازپیش نبرد به تنها نا
در اخیر گفت پیر با تد بیر + کار گیرید زعقل و هو شا نا
وحدت و اتفا ق اگر با شد سرنگونی نباشد آ سا نا
دست دوستی و ا تحاد دهید + تا شود خار ملک گلستا نا
سعی نمایید و با هم آ میزید + چون برادر زیک تن و جا نا
کار گیرید زعقل و فهم و دلیل+ تا چه وقت اهل ملک رنجا نا
تا که صلح و صفا ببار آرد + چو شود توده شاد و خندا نا
خدمت صادقانه کن بوطن + تا شوی نیکنام به دورا نا
وطن با ستان شیران کو + چه شد آن عظمت نیا کا نا
مگرازخاطر ات فراموش شد+ آن شکوهمندی خرا سا نا
غازیان پر ازغرور کجا ست + ا کبر و مسجدی و ا ما نا
لیک ما راست هنوزگمان ویقین+ وحدت خلق وقول مردا نا
کوشش و جهد تا که برتا بیم + پرچم اتحا د درخشا نا
ای وطندار، با هم آمیزید + بهر مردم کنید ا حسا نا
یاد داشتی بگیر زسیر زمان + یک بیک بر شمار و برخوا نا
هرچه اندوختی هنوز کم است+ تو شنو این سخن ز ” احسا نا”
یا که دیدی و یا نمودستی + پند از آن گیر مشو تو رنجا نا
ز کم و کاستی و تقصیرت + گیر عبرت بشو پشیما نا
“واعظی” التجاء من این است+ همه گردند پاک قلبا نا
با عرض حرمت
سید احسان ” واعظی”
salam az lotfe shoma mamnoon va sepasgozaram . alaan moshkelat gabli hal shode ast va rahat mitavan az matalebe ersali estefade kard . ba tashakkore
salam az lotfe shoma mamnoon va sepasgozaram . alaan moshkelat gabli hal shode ast va rahat mitavan az matalebe ersali estefade kard . ba tashakkore
سلام. به خاطر وبلاگ خوبتون ممنون. مطلب راجع به عبید زاکانی ام جالب بود .با تشکر
سحر،
خواهش می کنم.
سلام.از وبلاگ خیلی کاملتون ممنون.مشکل تحقیقم که درباره ی عبید زاکانی بود رو کاملا حل کرد.دیگه مطمئن هستم که نمره ی تحقیق تاریخ ادبیاتم میارم.با تشکر فراواااااااااااااااان.
دمتووووووووووووون گرم . دوستتون دارم . جالب بود….
دمتووووووووووووون گرم . دوستتون دارم . جالب بود…. ممنون از وبلاگتون