زندگینامه اردشیر یکم
با زندگانی اردشیر یکم بیشتر اشنا شوید
اردشیر یکم | |
---|---|
نقشبرجستهٔ اردشیر یکم در نقش رستم | |
دوران | ۴۲۴–۴۶۶ پیش از میلاد (۴۲ سال) |
تاجگذاری | ۴۶۶ پیش از میلاد |
زادگاه | ایران[مبهم][نیازمند منبع] |
درگذشت | ۴۲۴ پیش از میلاد. |
محل درگذشت | ایران |
آرامگاه | کوه رحمت، نقش رستم |
پیش از | خشایارشای دوم |
پس از | خشایارشای یکم |
همسران | داماسپیا کسمارتیدن آلوگونه آندریا |
دودمان | هخامنشیان |
پدر | خشایارشا |
مادر | آمستریس |
فرزندان | خشایارشای دوم سغدیانوس داریوش دوم آرسیتس پروشات بَغَهپائوس |
دین | مزدیسنا |
اردشیر یکم یا ارتخشتره (به پارسی باستان: )، پسر خشایارشا و ملکه آمستریس، ششمین پادشاه هخامنشی از سال ۴۶۵ تا ۴۲۴ پیش از میلاد بود.
او سومین پسر خشایارشا بود. اردشیر پسر خشایارشا و ملکه آمِستریس (دختر اُتانس) است. پس از به قتل رسیدنِ پدر و برادرش داریوشکه جانشینِ قانونی بود، به دستِ اردوان فرمانده گارد نگهدار شاه، بر تختِ شاهی نشست. اردوان بهطور موقت، اردشیر، را بر تخت نشاند و خودش از طریق پسران خویش قصد داشت به هنگام فرصت وی را نیز از میان بردارد، اما اردشیر از این توطئه آگاهی یافت و در دفع او پیشدستی کرد. اردشیر، اردوان و پسرانش را کشت و خود را شاهنشاه خواند. اردشیر ۴۱ سال فرمانروایی کرد.
منبعشناسی
مورخ با جلوس اردشیر اول به تخت سلطنت در برابر مجموعه سندهای وقایعنگارانه رو به کاهش قرار میگیرد. کتسیاس به شرح حال خاندان مگابیزوس یا بغهبوخشه، بیشتر علاقهمند است تا تاریخ دودمان هخامنشی، از دخالت متضاد بغبیش در توطئه ضد خشایارشا تا نابودی زوپوروس دوم پس از مرگ اردشیر، پیرامون این شخصیت و پسرانش دور میزند پس باز دربارهٔ مرافعههای دریای اژه است که بیشترین اطلاعات را داریم، به ویژه از طریق نوشتههای دیودوروس سیسیلی و توسیدیدس، که نحول کشمکشهای آتنی – پارسی آسیای صغیر را در مصر دنبال میکنند. از طریق تورات (عزرا و نحمیا) میتوان تحلیلی از موقعیتهای داخلی یهودیه انجام داد – البته با توجه به اینکه بسیاری از مشکلات تاویلی امروزه نیز غلبه ناپذیر مینماید. دربارهٔ دو منطقه، اسناد و مدارک بیشتری در اختیار داریم. اول در مورد ناحیه بابل به واسطه بایگانی موروشوها، که اساساً مربوط به دوران سلطنت اردشیر اول و داریوش دوم است. همچنین در مورد مصر، به واسطه اسناد آرامی (که به ویژه، نه انحصاراً به الفانتین تعلق دارند). در اسناد آرامی بخش مکاتبات ارشامه، خشثرپاون مصر را، که بر روی پوست نگاشته شدهاند، میتوان به سهولت جدا کرد. باید بیفزاییم که برای نخستین بار پس از نخستین سالهای سلطنت داریوش اول اشاره به مرافعات ایران شرقی داریم. اما شمار اسناد مکتوب تخت جمشید تقلیل مییابد: جدیدترین کاوشها هر چند سبب ارزیابی مجدد نقش اردشیر اول در مقام بناکننده شدهاست، اما تفسیر تاریخی آنها همچنان به صورت یک معضل باقی ماندهاست.
اسناد موجود، هم ناقص و هم نامطمئن اند و هم مشکل عمدهای دربردارند که همانا تاریخگذاری شان است. بسیاری از اسناد بابلی یا آرامی بر اساس سال سلطنت اردشیر تاریخگذاری شدهاند. لیکن از آنجا که اردشیر اول و دوم هر دو مدت زمان طولانی سلطنت کردهاند، اغلب تعیین زمان قطعی دشوار است. فقط بررسی اسامی خاص گاه میتواند روشنگر باشد، زیرا اغلب اوقات، نه خط و نه شناخت خطوط قدیمی معیارهایی عمدهای بهشمار نمیآیند. در مورد کتیبههای یونانی و آرامی و آسیای صغیر که تاریخ سلطنت اردشیر را دارند، با آنکه مسئله مهمترین اسناد تاریخی در میان است، با مشکلات مشابه مواجه هستیم، مانند کتیبه یونانی ساردیس که حاکی از اهدای پیکرهای توسط یکی از مأموران عالیرتبه خشثرپاوننشین است یا کتیبه آرامی کیلیکیایی، که گواه وجود یک مرکز قدرت هخامنشی در کوهستان است. باید بیفزاییم که به نظر میرسد که نویسندگان یونانی گهگاه اردشیرها را با یکدیگر اشتباه میگرفتند. همین احتمال حداقل بعضی از بحثهای بی پایان دربارهٔ تعیین زمان مأموریت عزرا و نحمیا در اورشلیم را توجیه میکند.
نام و تبار و خانواده
اردشیر (پارسی باستان: آرتَخشَچا Artaxšaçā، از ریشه رتَخشَسه Ṛtaxšaca) به معنیِ دارندهٔ شاهیِ عادلانه است. تفسیر هرودوت به عنوان mégas arḗïos یعنی جنگجوی بزرگ اشتباه است. نسخه ایلامی این نام Ir-tak-(ik-)ša-aš-ša, Ir-tak-ik-ša-iš-ša, Ir-da-ik-ša-iš-ša و نسخه اکدی این نام -ta-ʾ-ḫa-šá-is-su, Ar-ta-ak-šá-as-su, Ar-ták-(ša-)šat-su, Ar-ták-šat-šu, Ar-taḫ-ša/šá-as-su, Ar-táḫ-ša-as(-siš, -si-iš, -is-su), Ar-ták-ša-as-su, Al-tàk-šat-su و نسخه آرامی این نام ʾrtḥšsš و نسخه آرامی و عبری در عهد عتیق این نام ʾrtḥšśtʾ, ʾrtḥšstʾ و نسخه مصری این نام ʾrṭḫšsš, ʾrṭḫššs، در حالی نسخه یونانی این نام Artaxéssēs است که فقط یک بار در کتیبه ترَلیس (کَریه) دیده شدهاست. نسخه لاتین این نام Artaxerxes و نسخه لیدی این نام Artakśassa است. این نام به شکلهای Artaxerxes (گاهی Artoxérxēs) هم در زبان یونانی دگرگون شدهاست.
به او لقب درازدست (یونانی Makrocheir, لاتین Macrochir, Longimanus) را دادهاند، که به معنی قدرتِ وسیع داشتن بوده یا آن طوریکه پلوتارک میگوید، دستِ راستش درازتر بودهاست.که این مورد از نظر بیانی مردود است، چرا که پادشاهان نمیبایستی نقص عضو داشته باشند و اگر میداشتند، این امر مخفی و پوشیده بودهاست. احتمال دیگر آن است که او چون نسبت به سایر شاهزادگان در به تخت نشستن درازدستی و پیشدستی کردهاست، یا توانایی او در امور موجب شده که این عنوان را به او بدهند. زرینکوب بر این عقیده ست که «درازدست» معنی مجازی (یعنی توانا) داشته و سپس مورخین آن را معنی حقیقی در نظر گرفتهاند. احمد تفضلی دست (پارتی مانوی:dast به معنی قدرت؛ پهلوی: dastwar به معنی قدرت) را مجاز از قدرت دانسته و برای ادعای خود، صفت بهمن اردشیر، ریوند دست (پهلوی: rēwand-dast به معنی دستهای کامیاب، برگفته از شکل *raēvas.dasta-/zasta- (شکل اوستایی:raēvas. čiθra- به معنی خاندان ثروتمند)) میآورد.
در منابع اسلامی، نام اردشیر به صورتهای گوناگون آمدهاست: اردشیر، کی اردشیر، ارطحشست الاول، اردشیر بن ارخشویرش مقلب به طویل الیدین (بیرونی)، بهمن بن اسفندیار بن کشتاسب (حمزه)، ارطحشثت (ابن عبری).
دامسپیا ملکه و همسر اردشیر بود که وارث و جانشینش خشایارشای دوم را به دنیا آورد. شاه ۱۷ پسر داشت که از همسران صیغه ایش به دنیا آمده بودند که این همسران شامل آلگون بابلی، مادرسغدیانوس و کسمرتیدن، مادر آرتیستس و آندریا (نه آندیا)، مادر باگاپائوس و شاهزاده پاریساتیس هم میشود. داریوش دوم هم از پسر یکی از زنان صیغهای اردشیر بود. دختر اردشیر پریساتیس نام داشت که در دربار دو تن از شاهان هخامنشی، داریوش دوم و اردشیر دوم، از قدرت و نفوذ بسیاری برخوردار بود.
جانشینی
گزارش ۳ منبع گوناگون موجود دربارهٔ توطئه درباری که منجر به کشته شدن خشایارشا و بر تخت نشستن اردشیر در ۴۶۴ پ. م شد، از نظر انگیزه توطئه و نحوه اجرای آن متفاوت است. با این همه، چنین به نظر میرسد که اردوان، فرمانده محافظان سلطنتی، با همکاری دیگر مقامهای بلندپایه دربار، از جمله بغبیش (یا بغبوخش= مگابیزوش یونانی) داماد خشایارشا و با همدستی مهرداد (کتسیاس: اسپَمِترِس)، خواجه دربار، نخست خشایارشا را به قتل رساند و چنین وانمود کرد که داریوش طراح قتل خشایارشا بودهاست و سپس بزرگترین پسر خشایارشا، اردشیر او را به کشتن او برانگیخت. آنگاه چون برای دستیابی به قدرت خواستار شاهی ضعیف بود، اردشیر را بر تخت نشاند. این امکان نیز وجود دارد که اردشیر، از ترس اینکه اردوان، مرد نیرومند دربار، او را نیز از سر راه بردارد، اردوان را به قتل رسانده و بیدرنگ حکومت را به دست گرفته باشد. در هر حال، همه آنهایی که در قتل خشایارشا دست داشتند، به دستور اردشیر کشته شدند. به گفته کتزیاس، بَغَبیش اردشیر را در جریان توطئه اردوان قرار داده بود. اردشیر پس از آنکه اردوان را ا میان برداشت، به مقابله با برادر خود ویشتاسپ که به یاری ادوان نام دیگری که ساتراپ بلخ بود، سر به شورش برداشته بود، پرداخت و در ۴۶۳ پ. م بر او نیز چیره شد؛ و پایههای فرمانروایی خود را با به کار گماردن یاران خود به سرعت استوار کرد. گویا در آن زمان خشایارشا در تخت جمشید بود و ۵۵ سال از عمرش میگذشت. وی را در نقش رستم در آرامگاهی که قبلاً ساخته شده بود دفن کردند. اطلاعاتی دربارهٔ تاریخ این توطئه در کتیبههای بابل در یک متن نجومی درج شدهاست. بدون شک بابلیها این قتل را تنبیهی از جانب خدایشان مردوخ تلقی کردهاند، زیرا معبد وی توسط خشایارشا ویران شده بود. در متون بعدی مصری ذکر شدهاست که خشایارشا به اتفاق فرزند ارشدش در کاخ خود کشته شد، مرگ وی تنبیهی از جانب خدایان برای اینکه زمینهای معبد بوتو در مصر را مصادره کرده بود. طبق گزارش آلیانوس، خشایارشا به وسیله فرزند خود در خواب کشته شده (معلوم نکرده که منظورش داریوش بوده یا اردشیر). اگر گزارش دیودوروس صحیح باشد، پس از آنکه جنایت صورت گرفت، توطئه کنندگان به اردشیر گفتند این جنایت توسط برادر بزرگترش داریوش صورت گرفتهاست. پس به وی توصیه کردند داریوش را بکشد. داریوش نزد برادرش راهنمایی شد و با آنکه داریوش بی گناهی خود را اعتراف کرد ولی به ضرب دشنه کشته شد. همراه با داریوش، فرزندان وی نیز به قتل رسیدند. هیستاسپس (که در زبان پارسی ویشتاسپ خوانده میشود) سومین پسر خشایارشا بود که در آن زمان به عنوان ساتراپ در باکتریا سکونت داشت و در این ماجرا دخالتی نداشت.
آغاز پادشاهی
در سال ۴۶۵ پیش از میلاد اردشیر یکم پس از به قتل رسیدن پدرش خشایارشا و برادرش داریوش که جانشین قانونی بود، بر تخت شاهی نشست.
یکی از نخستین اقدامهای شاه جدید، تغییر نام خود به اردشیر بود؛ که معنی نامش «قدرت از طریق ارته (عدالت) استقرار مییابد» مبین تمایل شاه به تجلیل از ارزشهای سیاسی-مذهبی «حقیقت» و مشروعیت دودمانی باشد. اردشیر در ۴۶۴ پ.م. دست به تجدیدنظر در سازماندهی دولتی زد. وی تمام نزدیکهای وفادار به خود را ساتراپ تعیین نمود؛ ولی برادرش ویشتاسپ که ساتراپ باکتریا بود، نقشه طرح کرد تا با کمک اشراف باکتریا تاج و تخت را از چنگ برادر بیرون آورد و برای رسیدن به این منظور، سر بر شورش برداشت؛ ولی طی دو جنگی که به آن دست زد شکست خورد و کشته شد. اردشیر که از توطئه و شورش در کاخ بیمناک بود دستور قتلعام تمام برادرهای باقیمانده خود را داد. از این زمان به بعد دسیسههای پنهانی در دربار اهمیت روزافزونی یافت چون با پیشرفت امپراطوری در ارتباط بود. او خود را به سادگی چنین معرفی کردهاست: «من اردشیر، شاه بزرگ، شاه شاهان، پسر شاه خشایارشا، نوه داریوش، هخامنشی هستم.»
پناهندگی تمیستوکلس
به زودی پس از به تخت رسیدن اردشیر، تمیستوکلس به ایران گریخت. دربارهٔ جریان ورود وی به ایران چندین روایت در دست است. به نظر میرسد که قابل قبولترین آنها، توسط توکودیدس ارائه شدهاست. هنگامی که آتنیها افرادی را برای بازداشت تمیستوکلس به آرگوس فرستادند، وی که از جریان باخبر شده بود به یونیا گریخت. در آنجا وی با یک ایرانی رابطه برقرار کرد و به اتفاق وی رهسپار قلمرو ایران شد. وقتی کاملاً وارد خاک ایران شدند، وی نامهای برای اردشیر ارسال کرد. در این نامه وی نوشته بود که من بیش از هر یونانی دیگر، برای حفظ میهن خود در برابر سپاهیان ایرانی، به خاندان شاه ایرانی بدی کردهام. در عین حال به خشایارشا کمک فراوانی کردم تا بتواند از یونان برود. اکنون که من به خاک پادشاه پنا آوردهام از سوی هم میهنهایم متهم به ایران دوستی شدهام. در این نامه ضمناً وعده داده شده بود که به اردشیر کمکهای بزرگی خواهد کرد؛ و سرانجام، تمیستوکلس در پایاننامه، نوشته بود اکنون قصد دارم مدت یک سال در قلمرو پادشاه به سر برم تا بتوانم بر زبان پارسی مسلط شوم و پس از آن به حضور پادشاه شرفیاب شوم. بنابر گزارش توسیدیدس، شاه با این تقاضا موافقت کرد.
پلوتارک نوشتهاست که وی به آسیای صغیر فرار کرد، سپس در یک ارابه سربسته در لباس یک دختر یونانی به دربار ایران برده شد که جز حرمسرای یک نجیبزاده ایرانی شود. در آنجا با کمک یکی از صیغههای یونانی آرتابانوس توسط فرمانده گارد سلطنتی (هَزارَه پاتیش یا چیلیارکِ یونانی) که به شاه دسترسی داشت، تقاضای ملاقات با شاه را کرد. تمیستوکلوس در این جریان نام اصلی خود را فاش نکرد و اظهار داشت که قصد دارد مطالب مهمی را برای شاه فاش سازد. هنگامی که وی به حضور شاه رسید و نام خود را فاش کرد. وی اظهار کرد به علت علاقه و دوستی وی با ایرانیها، یونانیها او را دشمن خود میدانند، سپس گفت یونانیها قصد بازداشت او را داشتند بنابراین، از شاه تقاضا کرد که با دادن پناهندگی، جان وی را نجات بخشد. اردشیر از اینکه یک سیاستمدار مشهور یونانی از وی تقاضای پناهندگی میکند، بسیار شادمان شد و در جواب اظهار داشت: برو و فردا بیا. هنگامی که تمیستوکلس برای بار دوم به حضور شاه رسید، درباریان که از نام وی آگاه شده و از کارهای گذشته اش باخبر بودند، بهطور علنی احساسهای خصمانه خود را نسبت به وی ابراز داشتند و تهدید کردند که وی را تنبیه میکنند؛ ولی اردشیر که بصیرت بیشتری از درباریان داشت، نسبت به این یونانی بزرگواری نشان داد و دستور داد دویست قنطار پول نقره به او بپردازند. این پولی بود که قبلاً به شخص دیگری وعده داده شده بود که در صورت آوردن تمیستوکلس به دربار، به او داده شود. اکنون که او با پای خودش به دربار آمده بود، شایسته دریافت آن میبود. هنگامی که شاه شروع کرد که دربارهٔ اوضاع و احوال یونان سؤال کند، تمیستوکلس پاسخ داد: «سخن آدمی به سان یک قالی و فرش و نگار است، هنگامی که فرش را لوله کنند، نفش و طرح آن تغییر شکل خواهد یافت.» بدین ترتیب تمیستوکلس تشریح کرد که میل ندارد توسط یک مترجم مطلب خود را بیان کند و چون ممکن است مطالب دیگری بیان شده، سوءتعبیر شود، طبق نوشته پلوتارک، تمیستوکلس مدت یک سال به تحصیل زبان پارسی پرداخت تا بتواند بدون کمک مترجم با ایرانیها صحبت کند. طبق نوشته کورنلیسوس نپوس، تمیستکلس ظرف این یک سال به تحصیل زبان و ادبیات پارسی پرداخت و چنان در زبان استاد شد که هنگامی که مجدداً به حضور شاه رسید، از پارسیزبانها دانش بیشتری داشت. توسیدیدس که گزافه گویی را دوست نداشت نوشت که تمیستوکلس در زبان پارسی استاد شد و تا آنجا که ممکن بوده آداب و رسوم ایرانی را فرا گرفت.
توکودیدس اضافه میکند که تمیستوکلس نفوذ فراوانی در شاه پیدا کرد نفوذی بیش از هر یونانی دیگر. بنابر گفته پلوتارک مقام و موقعیت تمیستوکلس در دربار شاه کاملاً متفاوت با هر خارجی دیگر بود، وی غالباً به همراه شاه به شکار میرفت و به وسیله مادر شاه دعوت میشد که با وی هم صحبت شود. گذشته از اینها، تمیستوکلس هدایایی از شاه دریافت میکرد که فقط به نجبا و اشراف داده میشد. اگر گفته دیدوروروس قابل قبول باشد، شاه یک بانوی اصیل و نجیبزاده ایرانی را به عقد ازدواج تمیستوکلس درآورد. از آنجا که شاه تغییرات وسیعی را در سازمان حکومتی آغاز کرده بود، مقامات درباری نسبت به تمیستوکلس نفرت زیادی پیدا کرده بودند، زیرا چنین تصور میکردند این تغییرات با تحریک تمیستوکلس انجام میگیرد.
بعدها تمیستوکلس چندین شهر کوچک را به عنوان هدیه از شاه دریافت کرد تا از مالیاتی که از آنها دریافت میکند، امرار معاش نماید. طبق گزارش توسیدیدس، تمیستوکلس شهر ماگنزیا، اد و میاندروم در آسیای صغیر را به خاطر غله آن دریافت کرد. این شهر سالانه پنجاه قنطار به عنوان مالیات به او تسلیم میکرد؛ و نیز شهر لامپ ساکوس را به خاطر تاکستانیهای آن و تهیه شراب، دریافت کرد. هدیه دیگر شهر میوس بود که به خاطر ادویه جات آن شهر بود. آنگونه که از آثار توسیدیدس بر میآید، تمیستوکلس فرمانروای منگزیا شد هر چند که هنوز تابع شاه بزرگ بود. آتنائوس نوشت که تمیستوکلس در منگزیا مقام رهبر و رئیس بزرگ را دریافت داشت. سکههایی که تمیستوکلس در آن دوران ضرب کرد هنوز نگهداری شدهاست، سکههایی با نقش عقاب و خدای آپولو. اطلاعات مربوط به تحویل شهر لامپ ساکوس به تمیستوکلس در کتیبههایی از قرن سوم پیش از میلاد از همان شهر، مورد تأیید قرار گرفتهاست. طبق نوشتههای همین کتیبهها، همه ساله جشنی به افتخار تمیستوکلس و نیاکانش برپا میشدهاست.
تمیستوکلس حدود ۴۶۲ پ م (در ۶۵ سالگی) درگذشت. روایات چندی دربارهٔ مرگش وجود دارد. طبق روایت توسیدیدس، وی بر اثر ابتلا به یک بیمار درگذشت. ولی توسیدیدس در عین حال داستان شایع را بدین شرح نقل میکند:
تمیسکلوس چون نمیخواست علیه یونانیها وارد جنگ شود سم خورد و هلاک شد، با آنکه به شاه ایران قول داده بود که در چنین جنگی شرکت خواهد کرد.
اردشیر با شنیدن خبر خودکشی تمیستوکلس، یاد او را گرامی داشت. توسیدیدس با چشمان خودش مشاهده کردهاست که در میدان اصلی شهر مگنزیا یادمانی برای تمیستوکلس برپا داشته بودند و مینویسد در مگنزیا، آرامگاه زیبایی برای تمیستوکلس بنا کرده بودند.
یهودیان در زمان اردشیر یکم
در عهد عتیق از ارتخشستا (اردشیر) به نیکی یاد شدهاست. چون فلسطین که بخشی از ساتراپی بغبیش بود، بر سر راه مصر قرار داشت، طرف توجه خاص هخامنشیان، از جمله اردشیر بود. اردشیر در ۴۴۴ پ. م نحمیا را که شربت دار یا ساقی او بود، به فرمانداری اورشلیم برگزید. این انتخاب سرنوشت قوم یهود را برای همیشه دگرگون کرد. برخی از دانشمندان بر این گمان اند که عزرای کاتب را نیز اردشیر در ۴۵۸ پ. م به اورشلیم فرستادهاست.در زمان اردشیر، نفوذ هخامنشیان در ارض موعود و سرزمین فلسطین بیشتر شد. چرا که اردشیر به دنبال سیاستهای مسالمتآمیز نیاکان خویش، نسبت به یهودیان با مدارا و ملاطفت رفتار میکرد؛ به شرط آنکه رؤسای قوم یهود نیز به هخامنشیان وفادار بمانند. به همین جهت کار یهودیان در ایران و به خصوص در پایتخت رونق داشت و این گروه یکی از ارکان اقتصادی شهر بهشمار میرفتند.
در ناحیه یهودیه که بخشی از فلسطین را تشکیل میداد، وقایعی رخ داد که برای آینده حائز اهمیت فراوانی بود. حتی پیش از اسارت بابل، منازعات جدی فراوانی در زمینه مسائل مذهبی روی داد. پارهای از رهبران مذهبی (یکتاپرستها) اعلام کردند که یهودیان فقط یهوه، خدای یگانه را بپرستند، در حالی که پارهای دیگر از سوی عده بیشتری از مردم پشتیبانی میشدند، گذشته از یهوه، خدایان دیگری مثل آستارته را نیز میپرستیدند. این باور که یهوه تنها خدایی است که باید پرستش شود، در میان عمده یهودیانی بود که به بابل تبعید شده بودند، بدین ترتیب در میان یهودیانی که باقیمانده بودند، اکثریت با آنانی بود که عقیده داشتند یهوه بزرگترین خدایی است که بایددر کنار یک عده خدای دیگر پرستش شود. باور مشابهی در میان یهودیانی که در الفانتین مصر سکنی داشتند نیز شایع بود.
به هنگام اسارت بابلیها، عده بسیاری از یهودیانی که تبعید شده بودند، شروع به پرستش یهوه همراه با سایر خدایان کرده بودند. هنگامی که کوروش دوم، یهودیان بابل را که هنوز اکثرشان یکتاپرست بودند، اجازه داد که به اورشلیم بازگردند، فقط تعداد اندکی از یهودیان تبعیدی آماده بازگشت به میهن مادری شان شدند؛ ولی نمایندگان خانوادههای خاخام علاقهمند شدند تا بازگردند و موقعیت و مقام سابق را بدست آورند و از درآمد و مقرری معبد بهرهمند شوند. هنگامی که آنان به اورشلیم بازگشتند، تصمیمشان برای اشاعه یکتاپرستی با مخالفت شدید یهودیانی قرار گرفت که از آنجا تبعید نشده بودند و مقیم بودند و همچنین یهودیان نواحی همسایه با نظر آنها مخالفت کردند؛ بنابراین کوشش آنها برای مجبور ساختن ساکنین قبلی برای پرستش تنها یهوه و نه خدایان دیگر بینتیجه ماند. به همین دلیل هم بود که بین سالهای ۵۱۵ و ۴۵۹ پ.م. در معبدهای اورشلیم سایر خدایان به همراه یهوه پرستیده میشدند
چنین به نظر میرسد که گروه یکتاپرست و گروه مخالفانشان پی در پی نزد حکمرانان ایرانی شان از یکدیگر شکایت میکردند. گذشته از اینها فرمانداران مناطق همسایه، از فعالیت گروه یکتاپرست شکایت داشتند و اظهار میداشتند نمایندگان آنها درصدد توطئه علیه شاه هستند. در نتیجه در سال ۴۵۸ پ.م. شاه، دانشمند یهودی به نام عزرا را که مشاور شاه در امور یهودیان و ضمناً در خزانه داری شاهی صاحب مقام بود، از شوش به اورشلیم فرستاد. شاه بودجه لازم را در اختیار او قرار داد و اختیاراتی نیز به وی تفویض کرد تا مسایل را حل و فصل نماید و نیز تغییرات لازم را در قوانین، مشابه قوانینی که داریوش اول در مصر قرار داده بود، بدهد.
عزرا به همراه کاروانی از یهودیان که به اورشلیم بازمیگشتند، با نامه شاه به اورشلیم برگشت. برای آنکه معبد و قربانیها بتوانند شکوه خود را بازیابند، وسایل مادی به این کار تخصیص یافته بود که شامل پیشکشهای شاه و دربار، هدایای یهودیان ساکن بابل، ظروفی برای معبد؛ افزون بر آن فرمان برای خزانه داران ماورای نهر بود. در این فرمان، گفته شده که به عزرا آنچه بخواهد تا مبلغ صد تالان نقره، ۴۰۰ لیتر شراب، ۴۰۰ لیتر روغن، ۴۰۰ هزار لیتر آرد و «از نمک هرچه بخواهد» بدهند. وی در عین حال یک کتاب مقدس به نام اسفار پنجگانه (تورات عهد عتیق) که در دوران اسارت بابلیها ویرایش شده و بخشی از عهد عتیق بود، به آنها هدیه کرد. عزرا هنگام مسافرت و زمان گذشتن از میانرودان، عدهای از یهودیان آنجا را نیز تشویق کرد که با او به اورشلیم بروند. ثروتمندان آنها از رفتن خودداری کردند؛ ولی بودجه و هزینهای در اختیار آنهایی نهادند که مایل بودند به یهودیه بازگردند.
از آن زمان به بعد، مرحله جدیدی در تاریخ یهودیه آغاز شد. نتیجه این مرحله جدایی و دوری جامعه اورشلیم بود. آنگونه که مایر اظهار نظر کرده، اصولاً یهودیت، محصولی از امپراطوری هخامنشی است. گرچه اندیشه نخستین آن در فلسطین سازماندهی شد ولی اگر کمک مالی و اقتصادی یهودیان پراکنده در بابل نبود، نمیتوانست جان بگیرد و شناخته شود، تازه آن یهودیان پراکنده بابلی نیز نمایندگانشان پشت گرم به کمکهای مالی پادشاههای ایرانی بودند. با کمک آنها قوانین اسفار پنجگانه موسی نه تنها در یهودیه حتی در میان یهودیان پراکنده بابلی تدوین شد و جان گرفت.
عزرا در تاریخ ۴۵۵ پیش از میلاد اعلام داشت رعایت قوانین اصفار پنجگانه برای تمام اعضای جامعه یهودی اجباری است، هم در یهودیه و هم آن سوی مرزهای آن. در حقیقت این یک طومار بود حاوی افسانههای اساطیری- داستانهای گوناگون – قوانین پرستشی، ولی در خلال آنها قوانین مدنی و قوانین کیفری کمتر مورد بحث واقع شده بود؛ ولی کوششهای عزرا برای شناساندن و قبول این قوانین، با مخالفتهای شدید روبرو گردید، نه تنها از جانب توده عامه مردم بلکه حتی از جانب طبقه اشراف. به ویژه ساکنان اورشلیم از تقاضای جدی عذرا در زمینه فسخ و لغو پیوند زناشویی یهودیان با ساماریتانها، بسیار ناراحت بودند. ساماریتانها کسانی بودند که جز یهوه خدایان دیگری را نیز میپرستیدند و عزرا نمیتوانست این جریان را تغییر دهد. پیروان و هواخواهان عزرا، میل نداشتند ساماریتانها را برای خدمات، به درون معابد راه دهند، تا مجبور نشوند درآمد خود را از معبد، با آنان تقسیم نمایند. درآمدی که متعلق به مردم اورشلیم بود. از سوی دیگر کوششهای عزرا برای کشیدن یک دیوار دفاعی گرداگرد اورشلیم به نتیجهای نرسید. هنگامی که وی به مردم فرمان داد تا دست به کار ساختن دیوار شوند، نواحی همسایه به اردشیر اول شکایت کردند که ما نمک گیر سفره شاه هستیم، بنابراین نمیتوانم مشاهده کنیم آسیبی متوجه او می وشد، اورشلیم قصد دارد با کشیدن دیوار، دست به شورش بزند و در نتیجه از دادن مالیات خودداری ورزیدند. در نتیجه چنین شکایتی کار ساختمان دیوار متوقف ماند. سرنوشت بعدی عزرا نامعلوم است. امکان دارد که به شوش احضار شده باشد. پس از وی یهودیه، به وسیله یک ساتراپ ایرانی اداره میشد و متصدی امور اجتماعی کشیش بزرگ بود. در سال ۴۴۵ پ.م. مقام یهودی دیگری از دربار شوش به اورشلیم آمد. وی نحمیا نام داشت، هم مشاور شاه در امور یهودیان بود و هم ساقی شاه بود. کارشناسها معمولاً نظر دادهاند که ساقیگری برای شاه به دست خواجهها بوده ولی هلتز اخیراً این نظریه را رد کردهاست. نحمیا موفق شد که از شاه اجازه بگیرد تا به عنوان فرماندار جدید به یهودیه برود و قانون اسفار پنجگانه را به مورد اجرا بگذارد. شاه همچنین به وی نامههایی داد برای فرمانداران سوریه و فلسطین که به او اجازه دهند در قلمرو آنان اختیارات کامل داشته باشد. گذشته از اینها، اردشیر به نگهبان جنگلهای شاهانه آصف در سوریه، دستور داد که الوارهایی برای مصرف ساختمان معبد در اورشلیم و نیز دیوارهای گرداگرد شهر در اختیار نحمیا قرار دهد.
با مطالعه وقایع در مییابیم که ورود نحمیا خصومت همسایگان یهودیه را فرونمینشاند، بلکه مانند گذشته تصمیم میگیرند که جاه طلبیهای او را برای پادشاهی در نزد او افشا کنند. دلیل آنها برای اثبات این این امر حصاری است که نحمیا اورشلیم را به آن مجهز کردهاست. خطر از آنجایی که بسیاری از همسایگان بر اثر ازدواجهای بین قومی خویشاوندی در یهودیه دارند، دو چندان میشود؛ تلاشهای عزرا (اگر وی پیش از نحمیا باشد) برای بطلان این ازدواجها آشکارا قرین توفیق نشدهاست. حتی پسر کاهن بزرگ از بیرون یهودیه زن گرفتهاست. نحمیا در هنگام مأموریت دوم خود ناگزیر شد ممنوعیت را تجدید بکند.
نحمیا مانند عزرا، یک پشتیبان جدی خداپرستی بود، بدین جهت هنگام ورود، نه تنها از سوی مردمان مناطق همسایه، بلکه از سوی اکثریت جامعه یهودیها با سردی و خصومت روبرو شد. اورشلیم در آن هنگام از تاخت و تاز و تعدی همسایگان اطراف خود، آمونیها، عربها و اِدومیتها رنج میبرد. بدین ترتیب وظیفه پیش روی نحمیا، بسیار دشوار بود و عزرا از عهده این کار بر نیامده بود. با آنکه هر دوی این افراد دارای تعصب و شیفتگی بودند ولی نحمیا از ذکاوت برتری برخوردار بود و سیاستمداری بهتر بود.
به عنوان یک فرماندار ایرانی، نحمیا فرمانده نیروهای نظامی بود. بهکارگیری نیروی نظامی علیه مردمان خودش، آمیخته با ریسک و خطر بود و برای هدف وی کاری بی فایده. نحمیا برای جلب توجه مردم به سوی خویش، ابتدا کوشید تا منازعات سیاسی بین جامعه یهود را حل و فصل نماید. برای اجرای این کار برنامهای برای چند مورد اصلاح طلبی به مردم ارائه کرد؛ ابتدا مقداری وام بدون بهره در اختیار مردم گذاشت و سپس افرادی که برای گرفتن وام به گرو متوسل شده و اشیا و اموالی به گروه نهاده بودند، اموالشان را بازپس داد. گذشته از اینها، مردم از دادن مالیات، مالیاتی که بر محافظت و نگهداری دربار ساتراپنشین بود، معاف نمود. در تاریخ ۳۰ اکتبر ۴۴۵ پ.م. نحمیا اعلام داشت قوانینی که قبلاً توسط عزرا گردآوری و تصویب شده باید به مورد اجرا گذاشته شوند. پس از آن بنا به عللی نحمیا به دربار شاه بازگشت؛ این بازگشت، احتمالاً به علت شکایت اشراف یهودی و طبقه روحانیت بوده که با اصلاحات اجتماعی وی موافق نبودهاند؛ ولی در ۴۳۲ پ.م. بار دیگر نحمیا به اورشلیم بازگشت تا اصلاح طلبی مذهبی خود را مجدداً آغاز نماید. پیش از هر چیزی، وی ورود توبیا نماینده سرزمین آمونیت را به معبد ممنوع کرد و آن سرزمینی بود آن سوی رود اردن. پس از آن از کاهن بزرگ اتاقی برای شخص خود در محوطه معبد گرفت. اخراج توپیا نخستین برخورد مستقیم بین او و طبقه روحانی را باعث شد؛ ولی نحمیا به جای آنکه باعث افزایش تنش شود، در این راه گامی غیرمنتظره برداشت: یک دهم از درآمد کشاورزی را به طبقه روحانیت اختصاص داد و ضمناً آنها را از پرداخت مالیات معاف کرد. بدین ترتیب، وی طبقه روحانیت را وارد اردوی خود کرد که برایش امتیازی بود. بدین ترتیب نحمیا، موفق شد قانون مذهبی را به مورد اجرا درآورد و از طرف دیگر روز شنبه (سبت) را تثبیت کند. پس از آن با پشتیبانی پادگان نظامی ایران و طبقه روحانی و توده مردم، که از شر وام خلاص شده بودند، نحمیا موفق شد دشوارترین مسئله را حل و فصل کند و آن فصل کند و آن فسخ پیوندهای زناشویی اختلاطی بود. در مسئله اخراج نواده کشیش اعظم که با دختر سانبالات فرماندار ساماریا از اورشلیم ازدواج کرده بود، مخالفان خود را که بر سر و روی خود میکوفتند و موی سرشان را میکندند، مجبور به سکوت کرد. وی همچنان، افراد دیگری را که حاضر به جدایی از همسران بیگانه خود نبودند، اخراج نمود. تمامی آنها به جز یهوه، خدایان دیگری میپرستیدند. هر چند که سان بالات نام بابلی بر خود داشت (سینوبالیت (خدا) سین مرا زنده نگهداشت)، ولی به فرزندانش نامهای مذهبی داد که مخلوط با یهوه بود.
در آن هنگام بود که بازسازی دیوار استحکامی اورشلیم، امکانپذیر گردید؛ ولی سانبالات و فرمانداران مناطق همسایه با خشم فراوان با نحمیا مخالفت کرده، او را متهم کرد که فعالیتهایش طرح یک شورش علیه شاه ایران است. این مقامات و سربازهایش به اورشلیم از مردم خواستند جلوی کارهای ساختمانی را بگیرند؛ ولی یهودیان از میان خودشان گروهی نظامی را برگزیدند و آنها از کارگران ساختمانی محافظت به عمل آوردند، و به زودی اورشلیم به شهر کاملاً محافظت شده تبدیل شد. بدین ترتیب نحمیا موفق شد با پشتیبانی و کمک شاه ایران، اورشلیم را به عنوان مرکز ایدئولوژی مسلط مذهبی در یهودیه ثابت و مستقر کند. اندک اندک قوانین اصفار پنجگانه موسی، در میان یهودیان پراکنده هم راه یافت. این جریان مخصوصاً به وسیله یک پاپیروس آرامی که محتوی اطلاعات جالبی دربارهٔ فرمان داریوش دوم است، گواهی میشود. این فرمان در سال ۴۱۹ پ.م. صادر گردید. شاه توسط ساتراپ خود در مصر آرسامس به یهودیانی که در الفانتین میزیستند دستور داده بود که از تاریخ ۱۵ تا ۲۱ ماه نیسان فستیوال قدیمی را برپا دارند، همان فستیوالی که در یهودیه معمول و شایع بود. این فرمان نه فقط برای یهودیان الفانتین، بلکه برای تمام یهودیانی که در حاشیه مرزهای امپراطوری میزیستند، صادر شده بود.
هنگامی که نحمیا تمام مأموریت خود را به انجام رسانید به دربار شوش بازگشت؛ ولی آن استحکامات اورشلیم نوعی تهدید بود در زمینه جدایی یهودیان از ایران، این بود که دولت ایران باگوآس مورد اطمینان را به عنوان جانشین نحمیا تعیین کرد. ژوزفوس فلاویوس نیز در آثار خود اشارهای به وی داشتهاست. همچنین در پاپیروسهای الفنتین به نام باگوهی از وی یاد شدهاست. اظهار نظر دربارهٔ اصل و تبار این مرد دشوار است. ناو وی ایرانی است ولی باید در نظر داشت که در خلال قرن ششم پیش از میلاد، و نه دیرتر، پارهای از یهودیان نام ایرانی برای خود برمیگزیدند. گذشته از اینها هر ۳ فرماندار یهودیه پیش از باگوآس از پایان قرن ششم پیش از میلاد تا نیمه دوم قرن پنجم از میلاد، همه یهودی بودهاند (شِش بازار، زِروبابل و نحمیا).
شورش ایناروس
در سال ۴۶۰ پ.م. شورش تازهای در مصر برپا شد که نتیجه آن کشور به درگیری میان ایران و یونان کشیده شد. در این زمینه اطلاعات قابل اعتمادی میتوان در آثار توسیدیدس پیدا کرد، جزئیاتی از آن را نیز میتوان در پرسیکای کتسیاس مشاهده کرد، هر چند تأیید آنها امری محال است. بهعلاوه دیودوروس نیز اشارهای به شورش مصر کردهاست، و تا میزانی کمتر هرودوت. طبق نظر دیودوروس، انگیزه اصلی این شورش، مالیاتهای سنگین، اختلال و اغتشاش در امور اداری و بالاخره تحقیری که از سوی مقامات ایرانی نسبت به پرستشگاههای محلی نشان داده شدهاست. شروع این شورش از ناحیه دلتای غربی بود و به رهبری مردی از لیبی به نام ایناروس فرزند پسامِتیکوس (احتمالاً از اولادان یک سلسله سلطنتی کهن از شهر سائیس). حرکت اولیه از سوی مردمان لیبی بود. شورشیها مأمورهای مالیاتی را از منطقه بیرون راندند و دلتا را تحت کنترل خود درآوردند. بعداً به دره نیل گسترش یافت. چندی نگذشت که یک رهبر دیگر شورشی به ایناروس پیوست. این شخص امیرتائیوس نام داشت از شهر سائیس؛ ولی ممفیس پایتختنشین مصر به ضمیمه مصر علیا کماکان تحت کنترل ایرانیها باقی بود. از آن روزها و آن مناطق اسنادی باقی ماندهاست مربوط به سال پنجم و دهم سلطنت اردشیر اول.
هخامنش، ساتراپ مصر و یکی از برادران خشایارشا، ارتش عظیمی فراهم آورد و به سوی شورشیان تاخت. در سال ۴۶۰ پ.م. جنگ شدیدی در ناحیه پاپرمیس رخ داد، به گفته کتسیاس تعداد سربازان ایرانی به چهارصد هزار نفر میرسید که بدون شک این رقم مبالغهآمیز است. ایرانیها هشتاد کشتی نیز در اختیار داشتند که بیست فروند آن به ضمیمه ملوانهایش توسط مصریها بازداشت شدند. تعداد سی فروند کشتی دیگر نیز غرق شدند. هرودوت بیست سال بعد از جنگ، از صحنه آن در ناحیه پاپرمیس دیدن کرده بود و نوشته میدان جنگ هنوز از جمجمه سربازهای کشته شده پوشیده شده بود. سپاهیهای ایرانی بهطور کلی کامل شکست خوردند و هخامنش کشته شد. مصریها پیکر او را برای اردشیر که برادرزاده اش بود، فرستادند تا از این راه شاه بزرگ را مورد تمسخر قرار دهند
ایناروس پس از کسب چنین پیروزی خونینی، برای کسب کمک به سوی یونانیها روی آورد. یونانیها که در پایان قرن ششم، بازارهای خود را در کرانه دریای سیاه، محل کسب غله از دست داده بودند، با کمال میل دعوت مصریها را برای کمک دادن به آنان پذیرفتند. آتنیها امیدوار بودند که تسلط ایرانیها بر مصر را به کلی از میان بردارند، روابط بازرگانی با مصر برقرار کنند و واردات غله خود را از آن کشور تأمین نمایند. در سال ۴۵۹ پ.م. آتنیها تعداد دویست کشتی به کمک مصریها فرستادند. دی میان این کشتیها، تعدادی از از کشتیهای متحد یونان نیز وجود داشتند. ابتدا کشتیها به سوی قبرس رفتند که هنوز بخشی از امپراطوری ایران بود. یونانیها جزیره را غارت کردند. پس از آن به سوی مصر رفتند. سپس وارد رود نیل شده کشتیهای ایرانی را نابود کردند. بعد از آن کشتیها به طرف ممفیس، مرکز تجمع سپاهیهای ایرانی رفتند. در آنجا موفق شدند شهر را تصرف کنند در نتیجه سپاهیهای ایران عقبنشینی کرده به دژ سفید پناه بردند. پارسیها، مادها و مصریهایی که هنوز طرفدار و وفادار به ایرانیها بودند و باور نداشتند که شورشیها پیروز شدند، به جمع سپاهیهای دژ افزوده شدند. محاصره این دژ حدود یک سال به طول انجامید و آتنیها متحمل تلفات سنگینی شدند. در خلال این احوال مردم پلوپونسوس، به رهبری اسپارتا به سوی آتن پیشروی کردند. در آغاز ایرانیها و مردم پلوپونسوس به تنهایی و مستقلاً میجنگیدند، ولی آتنیها در هر دو جبهه موفق بودند؛ ولی چیزی از این جریان نگذشت که موقعیت تغییر کرد.
به گزارش توسیدیدس، در ۴۵۸ پ.م. بغبیش سفیر ایران با پول فراوانی به اسپارتا رسید. وی به اسپارتائیها توصیه کر که حمله مستقیمی به سوی آتیکا به عمل آورند تا اینکه آتنیها مجبور شوند ناوگان کشتیهای خود را از مصر فراخوانند. رهبرهای اسپارتا طلای ایرانیها را پذیرفتند و رضایت دادند تا در کنار ایرانیها علیه آتنیها بجنگند. در ۴۵۷ پ.م. اسپارتائیها با تِپ متحد شدند و در جنگی در ناحیه تاناگرا در بواویتا، شکست سنگینی بر دشمن وارد آوردند؛ ولی چیزی نگذشت که آتنیها بر تب حمله کرده، آنان را شکست دادند. از سوی دیگر، زلزله شدیدی در اسپارتا روی داد و نیز جمعیت بردگان آنها نیز دست به شورش زدند، این دو جریان باعث شد که اسپارتائیها احساس ناامنی کنند. پولی که ایرانیها داده بودند صرف جنگ نشد، بلکه صرف ترمیم خرابیهای زلزله شد. بغبیش مجبور به بازگشت گردید بدون آنکه برنامه اش را بهطور کامل به انجام رسانیده باشد و از آنهمه طلایی که با خود آورده بود، فقط توانست اندکی از آن را بازگرداند.
از آن طرف شورشیهای مصر با همه تلاش خود هنوز نتوانسته بودند دژ سفید را که در محاصره داشتند، به تصرف درآورند. در تاریخ ۴۵۶ پ.م. اردشیر، ساتراپ خود بغبیش را از سوریه به مصر فرستاد. بغبیش در ۴۸۰ پ.م. در جنگ علیه یونانیها شرکت کرده بود. وی نواده همان مگابیزوسی بود که علیه گئومات توطئه کرده بود.چون اردشیر پیش از این گشایشی در کار عزرا فراهم کرده بود، او نیز متقابلاً کوشید تا نیروی بغبیش به آسانی به سوی ممفیس حرکت کند. این ساتراپ دارای سپاهیهایی بود نیرومند و نیز یک ناوگان دریایی فنیقی در اختیارش بود که با استفاده از آنها موفق شد آتنیها و مصریها را شکست دهد و شهر ممفیس را دوباره بازپس گیرد. ایناروس به اتفاق باقیمانده هواخواهانش و دیگر آتنیها به جزیره پروسوپی تیس واقع در دلتای غربی فرار کرد. ایرانیها سر رسیده آنها را محاصره کردند. ایناروس و یارانش موفق شدند به مدت یک سال و نیم مقاومت ورزند. در ۴۵۴ پ.م. ایرانیها کشتیهای خود را به یکی از شاخههای رود نیل بردند. در آنجا کشتیها را کنار هم قرار داده جلوی جریان آب را گرفته و سد کردند.
رودخانه در آن شاخه، از آب تهی شد. آنگاه در همانجا، شروع به ساختن یک سد کردند. این سد از یک سو به جزیره و از سوی دیگر به ساحل و خشکی متنهی میشد. وقتی ساختن سد به پایان رسید، ایرانیها به آسانی توانستند از روی آن عبور کرده، به جزیره بروند و آن را تصرف کنند. اکثر آتنیها و مصریها کشته شدند، ولی بغبیش موفق شد ایناروس را به همراه عدهای از آتنیها و پیروان او اسیر کند. وی به آنان اطمینان داد که تمام اسرا زنده خواهند ماند. کتسیاس از آخرین مرحله شورش شرح مفصلی دادهاست؛ ولی دادههای وی در این زمینه قابل اعتماد نیستند. تعداد سربازهایی را که ذکر کرده، مطلقاً تخیلی هستند. کتسیاس نوشته که بغبیش تعداد دویست هزار سرباز و سیصد کشتی علیه ایناروس به کار گرفتهاست. تمام سربازهای ایرانی را در جنگ شرکت داد، ایرانیها در جنگ پیروز شدند و ایناروس به بیبلوس گریخت: طبق نظر کتسیاس این شهر نیرومندترین شهر مصر بود، منابع دیگر از وجود چنین شهری در مصر خبر ندادهاند. ایرانیها تمام مصر را به جز دژ مستحکم بیبلوس بار دیگر از تو تصرف کردند. بغبیش فرستادهای به آنجا اعزام داشت و توصیه کرد که تسلیم شوند به شرطی که به هیچیک از آنها آسیبی وارد نخواهد شد. محاصره شدگان در دژ تسلیم شدند. آنگاه بغبیش شخصاً نزد اردشیر رفت و از او نامهای دریافت کرد که تمام اسیرها بخشیده شوند، به هر حال بغبیش آنچه توانست انجام داد تا قولش باطل نشود.
تنها چند آتنی توانستند از جزیره پروسوپی تیس بگریزند. آنها به سوی غرب رفتند و به سیران رسیدند و پس از آن به آتن رفتند. در خلال این احوال پنجاه کشتی آتنی با تعدادی از سربازان کشورهای متحده به سوی مصر شتافتند تا از سرنوشت نیروهای قبلی آتنی باخبر شوند. این کشتیها در یکی از شاخههای شرقی رود نیل لنگر انداختند، در حالی که هیچ سوءظنی به وجود دشمن در آن نزدیکی نمیبردند. ایرانیها به اتفاق فنیقیها با کشتیهای خود یک حمله غافل گیرانه بر آنان دست زدند. بیشتر کشتیهای یونانی غرق شدند. چند فروند از آنان موفق به فرار شدند. این یک ضربه سنگینی بر آتنیها بود که تقریباً تنها و بی دفاع مانده بودند. در نتیجه این جریانها آتنیها که اسپارتائیها هم علیه آنها با کمک پول ایرانیها به حرکت درآمده بودند، مجبور شدند مصر ر ا به حال خود رها کرده بگریزند.
بدین ترتیب در سال ۴۵۴ پ.م. شورش مصر که شش سال به طول انجامیده بود به پایان رسید و مصر دوباره یکی از ساتراپ نشینهای ایران شد، فقط ناحیه دلتای غربی که امیرتائیوس یکی از رهبران شورش موفق شد موضع خود را کماکان حفظ کند، زیرا در ناحیه باتلاقی وسیعی مستقر شده بود که نمیتوانستند او را بگیرند.
اکنون شرایطی به وجود آمده بود که اجازه میداد ایرانیها از هر جهت شاد و خشنود باشند. زیرا پیروزی بزرگی در مصر بدست آورده بودند و به راستی هم سرزمین کرانه رود نیل تا پایان قرن پنجم پ.م. آرام و بی دغدغه بود. یک مهر استوانهای ساخته شده از سنگ یمانی در سواحل شمالی دریای سیاه یافتهاند، حاوی کتیبهای است از خط میخی و نیز تصویری از اردشیر اول که تاج بزرگی از طلا بر سر دارد، یک تیر و کمان بر پشتش، و نیزهای در دست. وی تعداد سه نفر اسیر را به راه میبرد که دستهایشان پشت سرشان بسته شدهاست. این سه اسیر با طناب به یکدیگر بسته شدهاند. از آنجا که یکی از اسیرها تاج مصری بر سر دارد، ظاهراً این مهر پیروزی اردشیر را بر ایناروس نشان میدهد. مهرهایی مشابه این مهر در تخت جمشید یافت شدهاست. مهر دیگری که در موزه هرمیتاژ لنینگراد وجود دارد، صحنه پیروزی بر شورشیهای مصری را نشان میدهد. بنا به نظر هینتس این مهر متعلق به بغبیش است که شورش مصر را سرکوب کرد.
بغبیش در سال ۴۵۴ پ.م. به سوریه بازگشت و آرسامِس به سمت ساتراپ جدید مصر منصوب شد. ظاهراً وی نواده داریوش اول بود. طبق اطلاعات داده شده از سوی منابع یونانی، وی تا سال ۴۳۲ پ.م. در پست خود باقی بود. در پاپیروسهای آرامی از ناحیه الفانتین ذکر شده که آرسامِس از ۴۲۸ تا ۴۰۸ پ.م. ساتراپ مصر بود. اسناد بالی نیز که تاریخشان به ۴۲۳ تا ۴۰۳ پ.م. مربوط میشود، اشراه دارند که شاهزاده آرسامِس ساتراپ بودهاست. حتی نامههایی از همین آرسامِس در دست است که آنها را به پیشکارهایش در مصر نوشتهاست. چنانکه از مفاد نامهها بر میآید، یکی از آنها نشان میدهد که نویسنده اش در بابل سکنی داشتهاست. این نامهها تاریخ ندارند ولی شکی نیست که نویسنده آنچه شخصی بودهاست. دقیقاً این همان آرسامس است که پاپیروسهای الفانتین وی را ساتراپ مصر میداند. کلرمون گانو هویت آرسامس الفانتین را با آرسامس ذکر شده در منابع یونانی تأیید میکند که در ۴۵۴ پیش از میلاد ساتراپ مصر بودهاست. در این صورت میتوان گفت که وی مقام خود را به مدت نیم قرن حفظ کرده بود. درایور بر این باور بود که آرسامسی که از بابل نامه ارسال داشت فرزند آرسامسی بود که حکومت مصر را بر عهده داشت و در زمان لشکرکشی خشایارشا علیه یونانیها، فرمانده یک گردان ایرانی بود؛ ولی این غیر محتمل به نظر میرسد که پدر و پسر هر دو یک نام داشته باشند. بیشتر این احتمال هست که آرسامس منایع یونانی و آرشاما از منابع بابلی هر دو همان آرسامس مورد بحث ما باشند.
طبق نظر درایور نامههای اشاره شده از آرسامس مربوط میشود به دورهای بین ۴۱۱ تا ۴۰۸ پ.م. هنگامی که آرسامس در مصر نبود و مقیم شوش و بابل بود که نشان میدهد احتمالاً آرسامس نزد شاه بودهاست؛ ولی هنینگ و دیاکونوف و هارماتا، تاریخ نامههای آرسامس را به دوران بعد از شورش ایناروس مربوط میدانند. وینیکوف سامیشناس در سخنرانیهای خود در دانشگاه لنینگراد همین نظریه را تأیید کرد. هارماتا به درستی اظهار داشته که بین ۴۰۸ تا ۴۱۱ پ.م. شورش عمدهای در مصر بروز نکردهاست و اسناد بایگانی موضوع اشاره شده را مربوط به دوران بعد از شورش مصر علیا و مصر سفلی میداند. درایور ناآرامیهای اشاره شده در نامههای آرسامس را مربوط به تخریب معبد یهودیان به نام معبد یَهُوَه در ۴۱۰ پیش از میلاد میداند که به تحریک کاهنهای مصری صورت گرفت؛ ولی ابن مسئله خارج از ناحیه مربوط به حوزه الفانتین نبودهاست
احتمالاً تاریخ نامهها مربوط به نیمه پنجم قرن پیش از میلاد میشود. هنگامی که مصر سر بر شورش زد سیزده تن از گاردهای سیسیلی (خدمتکارهایی که در خاندانهای شاهی یا خانوادههای اشراف و نجبا خدمت میکنند) که متعلق به آرسامس بوده و در سربازخانهها منزل داشتهاند به دژ فرار نکردند و در نتیجه توسط شورشیها دستگیر شدند. ممکن است این بخش از اطلاعات مربوط به آثار دیودوروس باشد. وی اظهار داشته پس از جنگ پاپرمیس، ایرانیها به بخش استحکامات ممفیس گریختند که دژ سفید نام داشت. نمیتوان از نظر دور داشت که آثار دیودوروس که به نامههای آرسامس اشاره میکند، منظورش همان دژ یادشده باشد. به هر حال نمیشود بهطور مطلق این نظر را پذیرفت زیرا در نامههای یاد شده ممکن است منظور از لفظ دژ، همان الفانتین یا دژ دیگری در مصر بوده باشد.
پس از داریوش اول، شاههای ایرانی کمتر توجهی به امور داخلی مصر داشتند. در مرکز سنگتراشیهای وادی حمامات فقط تعداد اندکی کتیبه میتوان یافت که مربوط به پادشاهی اردشیر اول باشد؛ ولی از سوی دیگر جامهای سفالینه سنگی فراوانی یافت شدهاند که با خط هیروگلیف نام اردشیر اول بر آن نقش بستهاست و در کنار متونی به خط میخی به سه زبان مشاهده میشود. این جامهای سفالینه سنگی در مصر برای استفاده خاندانهای سلطنتی ساخته میشدهاند.
شورش بغبیش
به زودی پس از سرکوب شورش مصر (حدود ۴۵۰ پ. م) یکی از اشرافزادههای ایرانی، یعنی بغبیش، ساتراپ ایالت اَبَرنَهرَه (آن سوی نهر) علیه شاه سر بر شورش برداشت. طبق گفته نویسندگان یونانی که منبع اصلی شان کتسیاس، غیرقابل اعتماد است، علت این شورش، زیر پا گذاشتن وعده عفو ایناروس و سایر شورشیها و یونانیها توسط خود شاه بود. مادر شاه، آمستریس موفق شد، شاه را مجبور کند که با عدام آنها انتقام مرگ هخامنشی، در مصر را گرفته باشد (طبق نظر کتزیاس، هخامنش فرزند وی بود که این اظهار نظر نادرست است، زیرا هخامنش برادر خشایارشا بود). ایناروس به دار آویخته شد در حالی که یونانیها گردن زده شدند. طبق نظر توسیدیدس، ایناروس در همان سال ۴۵۴ پ.م. اعدام شده بود.
بغبیش موفق شد دو بار سپاهیهای شاه را شکست دهد. بعد از آن (احتمالاً در ۴۴۹ پ.م. هنگامی که ناوگانی از آتن به رهبری کیمون به قبرس حمله برد)، وی با اردشیر آشتی کرد و کارشان به صلح مطلوبی رسید. وی مقام خود را به عنوان ساتراپ حفظ کرد. اما پس از چندی در ۴۴۵ پ.م. فرزندش زاپیروس از شاه بزرگ روی برگردانید و به آتن گریخت که مورد استقبال شایانی واقع شد. چندی بعد هنگامی که او به خدمت نیروهای آتنی درآمد، ناگهان از میان رفت و ناپدید شد.
جنگ و صلح با یونان
هنگامی که کشتیهای آتنی که برای کمک به مصر رفته بودند، شکست خوردند، آتنیها دیگر نخواستند در دو جبهه علیه اسپارتائیها و ایرانیها بجنگند، کاری که ممکن هم نبود. هر چند ایرانیها باز هم به اسپارتائیها اصرار میورزیدند که علیه آتن وارد جنگ شوند، ولی آنها ترجیح دادند تا امور داخلی خود را سر و سامان دهند. طبق گزارش توسیدیدس، سه سال پس از پیروزی ایرانیها بر ایناروس، پلوپونسوسیها و آتنیها، برای مدت پنج سال یک پیمان صلح منعقد کردند. در این هنگام بود که کیمون، سیاستمدار آتنی، هواخواه اسپارتاها کوشید تا تمام نیروهای آتنی را در جنگ با ایرانیها متمرکز کند، در همان حال سعی داشت از هرگونه برخورد تنش آمیزی با اسپارتا اجتناب ورزد.
در ۴۹۹ پ.م. ناوگانی مرکب از دویست کشتی از آتن و سایر کشورهای متحده دلیان، به رهبری کیمون به سوی قبرس به راه افتاد. بخشی از جزیره که گرفتار اغتشاش و آشوب بود، به زودی توسط آتنیها تصرف گردید، آتنیها خود را آزادکننده یونانیها اعلام کردند ولی بخش اعظم جزیره چندان اشتیاق به استقبال مهمان ناخوانده نشان ندادند. فقط سالامیس و تعدادی دیگر از شهرهای یونانینشین به سپاه کیمون پیوستند (امکان این هم هست که مجبور به چنین کاری شده بودند).
کیمون تعداد شصت کشتی به مصر فرستاد تا به کمک امیرتائوس بشتابد، وی هنوز هم در باتلاقهای دلتا علیه ایرانیها مقاومت میکرد. کیمون امیدوار بود که امیرتائوس با کمک ناوگان یونانی شاید بتواند شورش دیگری در مصر به راه اندازد. کیمون با کشتیهای باقیمانده خود به سوی شهر کیتیون پیش رفت جایی که پایگاه اصلی فنیقیها در قبرس بود
هنگامی که شهر کیتیون در محاصره بود، کیمون بر اثر یک بیماری درگذشت. در خلال این احوال، بغبیش ساتراپ سوریه، در سیسیلیا نیروی خود را گردآوری کرد تا به ناوگان آتنی حمله کند. سپاهیهای ایران یک ناوگان بزرگ کشتی در اختیار داشت. یونانیها از حیث آذوقه و ساز و برگ جنگی در مضیقه بودندرال محاصره کیتیون را رها کرده به سوی سالامیس رفتند و در آنجا درگیر جنگی با ناوگان ایرانی شدند. در جنگ بزرگی که آنجا رخ داد، آتنیها پیروزی کاملی بر کشتیهای فنیقی، سیسیلی و قبرسی به دست آوردند و تعداد یکصد کشتی دشمن را بازداشت کرده به دست خود گرفتند. در همان هنگام آتنیها در خشکی نیز پیروزی بدست آوردند.
این دو جنگ، آخرین جنگهای ایران و یونان به بهشمار میآیند. آتنیها با کمک متحدهای خود این حق را داشتند که خود را فاتح بهشمار آورند؛ ولی پس از دهها سال جنگ طاقت فرسا، هر دو طرف این مسئله را درک کردند که قادر نیستند نتایج مورد انتظارشان را از راه نظامی بدست آورند. آنها میدانستند زمان آن فرا رسیده که بین خود صلحی برقرار کنند. بدین ترتیب پس از یک مدت طولانی جنگهای خونین، نزاع و درگیری بین ایران و کشورهای یونانی به پایان رسید، دوره طولانی که هر دو طرف متخاصم هم پیروزیهایی بدست آوردند و هم متحمل شکستهایی شده بودند. ظاهراً اشراف ایرانی به این نتیجه رسیده بودند که سیاست ایران نسبت به یونان بایستی تغییر کند. در هر صورت بنابر آنچه دیودوروس گزارش داده، بغبیش و آرتابازوس یعنی ساتراپ داسیلیوم به آتنیها اطلاع دادند که اردشیر مایل است یک پیمان صلحی با آنها منعقد کند. از آن طرف پس از مرگ کیمون، در آتن قدرت به دست حزب طرفدار صلح افتاده بود که رهبر آن هم پریکلس بود. آتنیها دیگر به جنگ علاقهای نداشتند و امیواری خود را برای صلح با ایرانیها ابراز داشتند. هنگامی که در مجمع مردمی آتن این مسئله مورد بحث قرار گرفت که اکنون چه باید کرد، رهبران طرفدار جنگ و اکثریت سپاه در قبرس بودند و بنابراین نتوانستند در بحث مورد نظر شرکت کنند.
پریکلس اظهار تمایل کرد که مسئله صلح را رو به راه کند، مشروط بر آنکه با اسپارتا قطع رابطه شود و با مردم آن یعنی لاسهدائیمونیها آماده جنگ شوند. از همه اینها گذشته، آتنیها در رابطه با متحدین خود گرفتار مشکلات فراوانی شده بودند. اتحادیه دلیان که در اواسط قرن پنجم پ.م. حدود دویست عضو داشت، در اول کار برای این تشکیل شد که کشورهای یونانی با یکدیگر به جنگ با ایرانیها ادامه دهند؛ ولی هرچند که در آغاز آتن، فقط یک حالت برتری و رهبری داشت ولی به تدریج بر تمام متحدان خود تسلط پیدا کرد. در عین حال آتنیها شروع کردند که تسلط و فرمانروایی بر یونانیهای آسیای صغیر را به این بهانه که شما یونانیها تسلیم ایرانیها شده بودید، تثبیت نمایند. بدین ترتیب، بسیاری از یونانیها مجبور شدند که به اتحادیه یاد شده بپیوندند. این بود که ناوگان کشتیرانی بزرگی به رهبری پریکلس به سوی نواحی ساحلی دریای سیاه رهسپار شد و بسیاری از شهرها را وارد اتحادیه دلیان کرد. در سال ۴۵۴ پ.م. آتنیها خزانه اقتصادی اتحادیه را از دلوس به آتیکا بردند و ذخیره وجوه آن را صرف نیازهای داخلی خود کردند. بدین ترتیب اتحادیه دلیان تبدیل شد به امپراطوری دریاییی آتن و تمام متحدان سابق این اتحادیه تبدیل شد به اتباع پیرو آتن. بر اثر گذشت ایام شهرهای یونانی آسیای صغیر و جزایر دریای اژه خیلی بیش از آنچه از دست مهاجمهای ایرانی رنج میبردند، از دست نجات دهندهها یونانی رنج بردند. از تجربههای تلخ دهها سال جنگ و آشوب یونانیهایی که سابقاً زیر سلطه ایرانیها بودند به خوبی دریافتند که شعارهای این نجات دهندگان یونانی تماماً پوچ و تو خالی بودهاست و اعمال سیاستمداران و سرداران آتنی تحت پوشش ایدهآلی آزادیبخشی یونانیها از زیر یوغ ایرانیها، فقط به خاطر رسیدن به هدفهای خودخواهانه و سودجویانه خود آتنیها بودهاست. مثلاً هنگامی که جزایر ناکوس، لس بوس و کیوس و پارهای جزایر دیگر کوشش کردند که از اتحادیه دلیان بیرون آیند، آتنیها آنها را شکست داده، خانههایشان را ویران کردند. این بود که اکثریت شهرهای یونانی آسیای صغیر، ترجیح دادند که زیر سلطه ایرانیها باشند و مالیات مناسبی بپردازند که زندگی آنها قرین آسایش گردد و بازرگانی آنها بی دردسر شود. بدین ترتیب یونانیهای آسیای صغیر کمکم شروع کردند که بستگی خود را به یونانیهای سرزمین اصلی قطع کنند. یونانیهایی که منتظر فرصت هستند تا به سادگی به همشهریهای خود در آسیای صغیر خیانت کنند. بسیاری از شهرهای یونانی آسیای صغیر به پادشاه ایران وفادار بودند و با رسیدن کشتیهای آتنی، در برابر آنها مقاومت ورزیدند. پس از مرگ کیمون، آتنیها ساموس را تصرف کردند و در آنجا یک دموکراسی برقرار ساختند. بسیاری از جزیره نشینهای آن ناحیه جزیرهها را ترک کرده به آسیای صغیر گریختند و در آنجا با پیسوتنس فرماندار ساردیس که پسر هیستاپس بود پیمان بستند. سرانجام نیروهای مشترک ایرانی و سامیانها دوباره به جزیره حمله کردند و آتنیها را از آنجا بیرون راندند.
تمام این رویدادها بهعلاوه این حقیقت که جنگ با ایرانیها، عاقبتی نخواهد داشت، آتنیها را مجبور کرد که با شاه بزرگ از درِ صلح در آیند؛ بنابراین در سال ۴۴۹ پ.م. تصمیم بر این گرفته شده که ناوگان آتنی از مصر و قبرس بازگردانده شود و بعد از آن هیئتی به شوش اعزام شود تا با ایران پیمان صلح منعقد کنند و کالیاس با تجربهترین سیاستمدار آتنی ریاست این هیئت را بر عهده داشت. کشورهای یونانی که متحد آتن بودند نیز سفیرهایی اعزام داشتند. در همان سال یعنی ۴۴۹ پ.م. یک قرارداد صلح بین ایران از یک طرف و اعضای اتحادیه دلیان از طرف دیگر منعقد شد. این صلح کالیاس نام داشت.
کالیاس آماده بود که مدیترانه را به ایرانیها واگذارد، قبرس را تخلیه کند، وعده داده بود که دیگر در امور مصر دخالتی نکند. در عوض، ایرانیها نفوذ آتنیها در آسیای صغیر را به رسمیت بشناسد و ادعای ایرانیها بر مالکیت شهرهای یونانی آسیای صغیر منسوخ شود، شهرهایی که همان موقع هم تازه تحت کنترل آتنیها بودندو ولی ایرانیها نمیتوانستند با محدودیت نفوذشان در آسیای صغیر موافقت کنند زیرا حقوق آنها از میان میرفت و این مسئله مغایر قدرت پادشاه ایران بود. به هر حال ایران از این نظر خواهان صلح بود که در آن زمان هنوز امیرتائوس مخالفت خود را با نفوذ ایرانیها در مصر ادامه میداد. بهعلاوه آنها مایل بودند که قبرس و بسیاری از شهرهای یونانی، آسیای صغیر را پس بدهند از این نظر که آنها هیچ مالیاتی نمیپرداختند و امیدی هم نبود که در آینده بپردازند. هر دو طرف متمایل به صلح بودند و در نتیجه این توافق حاصل شد: شهرهای یونانی آسیای صغیر رسماً زیر سلطه فرمانروایی شاه بزرگ باقی ماندند، ولی در پارهای موارد دریافت مالیات حق آتنیها محسوب میشد. مبلغ و میزان مالیات نیز به همان اندازهای بود که به ایرانیها پرداخت میگردید. بهعلاوه به آتن این حق داده شده بود که بر پارهای از شهرها فرمانروایی کنند ولی بر خلاف گزارشی که پلوتارک دادهاست ایرانیها هرگز تسلط و قدرت واقعی خود بر شهرهای یونانی را از دست ندادند. آنگونه که از آثار هرودوت و توسیدیدس بر میآید این مناطق در آسیای صغیر بهطور کلی و در اساس ایرانی بهشمار میآمدند و این بود که دموستن صلح کالیاس را موردی برای استقلال یونانیهای آسیای صغیر نمیشمرد.
مطابق شرطهای این پیمان، سپاه ایران به فاصله مدت یک روز اسب سواری اجازه نداشت در سواحل دریای اژه مستقر شود. بهعلاوه کشتیهای ناوگان ایرانی اجازه نداشتند که بین فاسلیس تا جنوب و ناحیه کیانائی تا شمال کشتیرانی کنند یعنی اجازه نداشتند که در آبهای بین بسفُر تا جنوب و ناحیه کیانائی تا شمال و مدیترانه در جنوب رفتوآمد کنند. بدین قرار نواحی دریای اژه و پرپونتیس در حقیقت به دست آتنیها افتاد و هر چند که در پیمان ذکری از این مسئله به میان نیامده بود، ولی آتنیها اجازه نمیدادند که شهرهای یونانی تحت کنترل آنها برای خود استقلالی داشته باشند، هر چند که طبق پیمان، شهرهای یونانی میتوانستند داوطلبانه به امپراتوری هخامنشی ملحق شوند و آتن حق مخالفت نداشت. پارهای از مناطق در امتداد ساحل که قبلاً بخشی از اتحادیه دلیان را تشکیل میدادند (اسمیرنا، جرجیس و پارهای شهرهای پروپونتیس) تحت نفوذ ایرانیها کماکان باقی ماندند. با این قرار پیمان صلح کالیاس منطقه نفوذ هر دو طرف را تعیین کرد.
این پیمان در مقایسه با پیمانهای نظیر خود از دوام نسبتاً طولانی تری برخوردار بود. بدین سان، سواحل آسیای صغیر و جزایر آن تقریباً از دست ایرانیان خارج شدند و پس از این تا پایان حکومت اردشیر، کوشش ایرانیان برای دست یافتن به مناطق از دست رفته محتاطانه بود.
در خلال قرن سوم پیش از میلاد، متن پیمان صلح در «مجموعه فرامین» وارد شده بود توسط کراتروس که در بیوگرافی کیمون به دست ما رسید از نوشتههای پلوتارک است. بنابر گزارش کراتوروس متن پیمان به زبان آتیکا نوشته نشده بود بلکه به زبان یونی بود که در سال ۴۰۱ پیش از میلاد مورد استفاده قرار گرفت. این مسئله باعث شد که مورخ باستانی تئوپومپوس صلح کالیاس را یک ابتکار و ساخته و پرداخته آتنیها بداند؛ و بسیاری از مورخان معاصر نیز همین نظر را دارند. این مورخان همچنین بر این باور هستند که توسیدیدس نخستین کسی نبود که به این پیمان اشاره کرد بلکه نخستین اشاره از جانب ایزوکراتس بود که در سال ۳۸۰ پ.م. یک سخنرانی ایراد کرد و در حقیقت هفتاد سال بعد از انعقاد پیمان به این پیمان اشاره نمود.
مسافرت کالیاس به شوش مورد تأیید هرودوت نیز قرار گرفتهاست، هرچند که دلیلش را ذکر نکردهاست. علت این امر این است که ظاهراً هرودوت سعی داشته رویدادهایی که در نظر آتنیها نامطلوب و نامطبوع بوده پنهان بدارد و این صلح در دید آتنیها موفقیت چشمگیری بهشمار نمیآمدهاست. مردم شهر از شرایط پیمان صلح کالیاس ناخرسند بودند و غالباً این پیمان را برای خود شرمی به حساب میآوردند. آنها کالیاس را به این متهم میکردند که از شاه بزرگ رشوه اخذ کردهاست.
این حقیقت که توسیدیدس در مقدمه کوتاهش در این زمینه خاموش ماندهاست، دلیل بر آن نیست که چنین پیمانی اصولاً وجود نداشتهاست، برای اینکه رویداد به وقوع پیوستهاند که وی دربارهٔ آنها خاموش بودهاست. آنگونه که برن تذکر میدهد. نکته مهم در این مورد آن است که طبق پارهای از گزارشهای توسیدیدس در تاریخ ۴۲۱ پ.م. از داریوش دوم توسط تیسافرنس ساتراپ خود اظهار تمایل میکند که آتنیها طبق موافقت نامه خود، حق ایران را برای اعزام کشتیهایش به دریای اژه به رسمیت بشناسد. این حقیقت خود نشانگر وجود یک پیمان قبلی است. توسیدیدس در همان اثرش نوشت که در سال ۴۱۱ پ.م. آتنیها که به علت جنگ با اسپارتا در وضع و موقع بسیار دشواری بودند، وقتی ایرانیها یونیا را تصرف کردند، اعتراض به عمل نیاوردند؛ ولی هنگامی که آلس پیادس سیاستمدار آتنی که به ایران گریخته بود از آتنیها خواست که به کشتیهای ایرانی بهطور گسترده اجازه دهند که به دریای اژه بروند. آتنیها سخت آزرده خاطر شدند. با این ترتیب، میتوان نتیجه گرفت که پیمان صلح کالیاس شامل مادهای بوده که حرکت ناوگان ایرانیها را به دریای اژه منع میکرد: در سال ۴۰۵ پ.م. ساتراپ ایرانی به نام کوروش جوان به لیساندر فرمانده اسپارتائی اجازه داد که اداره امور پارهای از شهرهای یونانی آسیای صغیر را بر عهده بگیرد و این حق را نیز داشته باشد که از آنها مالیات بگیرد.
دموستن چنین نوشت که مردم آتن به خاطر شرایط پیمانی که کالیاس به آن رضایت داده بود، تقریباً او را به مرگ محکوم نموده بودند. در سال ۴۴۷ پ.م. وقتی کالیاس وظیفه خود را به انجام رسانید، اقدامهای قانونی علیه وی آغاز شد، به وی تکلیف کردند که مبلغ ۵۰ قنطار به عنوان جریمه بپردازد یعنی معادل همان مبلغی که به عقیده پارهای از آتنیها از شاه بزرگ دریافت کرده بود. در همان زمان چند تن از دوستان پریکلس که داماد کالیاس بود، رسماً به این متهم شدند که هواخواه ایرانیها هستند. طبق نظر مایر صلح کالیاس یک پیمان شفاهی بود. مراسم تشریفاتی رسمی در این زمینه صورت نگرفت و بدین ترتیب یک متن نوشتاری بر روی اوراق در مورد این صلح در آتن وجود نداشت. این مسئله در زندگینامه کیمون اثر پلوتارک آشکار میشود که طی آن با اشاره به نظر کالیستنس، اظهار داشته شده که ایرانیها رسماً پیمان صلح را نپذیرفتند ولی شرایط آن را رعایت کردند تا برخوردی در دریای اژه بین کشتیهای ایرانی و یونانی پیش نیاید.
پس از گذشت ۶۰ سال از صلح کالیاس برای آتنیها باعث افتخار گردید؛ ولی این افتخار در حقیقت با قیاس به گذشته بود، زیرا پیمان دیگری که مدتها بعد آتنیها با اردشیر دوم منعقد کردند، در نظر آنها بسیار نامطلوب تر بود. در این هنگام بود که خطیبهای یونانی شروع به ستایش از صلح کالیاس نمودند. مثلاً ایزوکراتس اظهار داشت که آتنیها مانع آن شدند که شاه ایران از دریای اژه استفاده کند و نیروی او را محدود نمودند. دقیقاً در همین زمان بود که یکی از مواد پیمان صلح به عنوان نوعی تبلیغ فاش و ارائه شد، ولی تئوپومپوس آن را جعلی خواند.
پس از انعقاد پیمان صلح کالیاس، آتنیها بر آن شدند تا زخمهای گذشته خود را مرهم نهند، هم از نظر خسارت انسانی و هم از نظر امور اقتصادی، صدماتی که جنگهای درازمدت بر آنها وارد کرده بود. اکنون دورانی آغاز شده بود که تقریباً برای مدت دو دهه ادامه یافت، در خلال این مدت نیروهای طرفین برابر هم بودند، از سوی دیگر امکانات فراوانی برای بازرگانی مسالمتآمیز و بدون مانع، فراهم شده بود و همینطور هم برای رشد اقتصادی، صلح یاد شده هم موقعیت فنیقیها را به ویژه در قبرس مستحکم نمود. مثلاً منطقه ایرالیون که در گذشته در دست یونانیها بود، به دست شاه فنیقی شهر کیتیون افتاد. در سالامیس واقع در قبرس که در سابق شاههای یونانیتبار فرمانروایی میکردند، اکنون مقامهای فنیقی مهمترین پستها را در اختیار داشتند.
سیاست تفرقهاندازی
از اواخر سالهای ۴۰ سده ۵ پ. م ساتراپهای ایرانی شرق آسیای صغیر دوباره اما با احتیاط، به فکر دست یابی به سواحل غربی افتادند. در ۴۴۰ پ. م پیسولتس، ساتراپ لیدی، خواست که جزیره ساموس را در دریای اژه دوباره برای شاه تصرف کند، اما عقبنشینی کرد. یک بار دیگر در ۴۳۰ پ. م پیسرتنس در حمایت از اشراف کولوفن دست به اقدامی مشابه زد. اما در ۴۴۷ پ. م پاخس، سردار آتنی موفق به برگرداندن حکومت به آتنیها شد.
شورشهای مداوم مردم کشورهای تابع ایران، همراه با شکستهای نظامی و نیز طغیان ساتراپها با کمک سربازهای مزدور یونانی صورت میگرفت، اردشیر اول و جانشینهایش را مجبور ساخت تا در سیاستهای خود نسبت به یونان تغییری اساسی ایجاد نماید. سیاستمدارهای ایرانی که به خوبی با امور مربوط به یونان آشنا بودند، به خوبی میدانستند هنگامی که یونان یکپارچه نباشد، برای امپراطوری ایران تهدیدی بهشمار نخواهد آمد؛ بنابراین ایرانیان سیاست رشوه پردازی در پیش گرفتند تا سیاستمدارها و خطیبهای معروف یونانی را بدنام و بیاعتبار سازند و اصل شعار «تفرقه بینداز و حکومت کن» را پیشه خود سازند. جریان یافتن طلاهای ایرانی به سوی یونان، کار خود را کرد و باعث تفرقه یونان گردید. پس از آن ایرانیها شروع کردند تا گامهای بعدی را بردارند: یک کشور را علیه دیگر تحریک کنند تا آنکه بهطور کامل آنها را گرفتار یکدیگر سازند و در نتیجه وقتی نداشته باشند که به ایران توجه کنند.
اصولاً پراکندگی یونان مربوط میشد به مسائل سیاسی کشورهایی که حکومت اولیگارشی (تحت نظر متنفذین) داشتند و گرایش آنها به سوی اسپارتا بود، دسته دیگر حکومتهایی بودند دموکراتیک که آنها همگی به آغوش آتن پناه برده بودند. درگیریهای سیاسی بین آتن و اسپارتا کاهش نیافته بود. دو متحد اسپارتا یکی کورینت و دیگری مگا را رقیب تجاری آتن بودند، آنها با مشاهده قدرت گرفتن آتن به اسپارتا اصرار میورزیدند تا با آتن از در جنگ درآیند. در سال ۴۳۱ پیش از میلاد، سرانجام اتحادیه پلوپونسوسیها دست به جنگ زدند، جنگی که رضایت خاطر کامل ایران را فراهم ساخت. این جنگ تحت رهبری اسپارتا اتحادیه پلوپونسوسیها را علیه امپراتوری دریایی آتن وارد جنگ کرد. این جنگ یکی از مخربترین رویدادهای یونان باستان بهشمار میآید. جنگی که باعث بروز مصیبتهای فاجعه باری برای سراسر یونان گردید. این جنگ تا سال ۴۰۴ پ.م. دوام یافت. در خلال این جنگ، موقعیت سیاسی آتن چندین بار تغییر یافت. هر دو طرف برای دریافت کمک، دست به دامن ایرانیها شدند و چنین بود که ایران گاه به اسپارتا و گاه به آتن کمک میکرد. علاقه ایران تنها به این مسئله، تضعیف دو طرف بود.
هنگامی که جنگ آغاز شد در کشورهای گوناگون یونان گسترده جروبحث بین حزبهای دموکرات و اولیگارشی آغاز شد و نمایندهای این دو حزب، به ترتیب گرایش هر حزب به کشور مربوطه، به اسپارتا و آتن رفتند و از آن کشورها خواستند تا با اعزام نیرو، رقیب را شکست دهند.
در آغاز جنگ، آتن تلفات سنگینی داد و خسارت زیادی متحمل شد، زیرا در سال ۴۳۰ پ.م. شهر آتن گرفتار شیوع بیماری طاعون شد. طبق نظر توسیدیدس این بیماری واگیردار ابتدا در حبشه آغاز شد و سپس به مصر و لیبی سرایت کرد و بعد به قسمت عمده امپراطوری ایران رسید و سرانجام آتنیها را گرفتار کرد.
ولی در آن زمان اسپارتا در وضع و موقعیتی نبود که بتواند شکستی بر آتن تحمیل کند، برای اینکه جهت ادامه جنگ نیاز به پول داشت. از آنجا که ایرانیها میتوانستند بودجه لازم در اختیار اسپارتا بگذارند، آنها هم بیدرنگ طلاهای ایرانی را قبول کردند، در عوض وعده دادند که یونانیهای آسیای صغیر را دوباره زیر سلطه ایرانیها برمیگردانند، ولی اجرای این وعده و پیمان به طول انجامید. ایران از نیروی روزافزون اسپارتا بیمناک بود. در حالی که ساتراپهای آسیای صغیر هر یک جداگانه با سیاست شخصی خود هدفهای خویش را دنبال میکردند. از سوی دیگر اسپارتا پیمانی را که با شاه بزرگ بسته بود، به تأخیر انداخت، زیر آنها تصمیم گرفتند که منافع یونانیهای آسیای صغیر را با آن سرعت به خطر نیندازند. با وجود این اسپارتائیها از ایرانیها خواستند که ناوگان فنیقیها را برای کمک به متحد آنها پلوپونسوس اعزام دارند و مزد ملوانهای کشتیهای پلوپونسوس را بپردازد؛ ولی فعالیتها و روند کار رهبران اسپارتا ناسازگار و متناقض بود. توسیدیدس گزارش داد که در دهانه رود استریمون در تراس آتنیها آرتافرنس را که از طرف اردشیر اول به اسپارتا اعزام دشه بود، اسیر کردند. در میان لوازم شخصی وی آتنیها نامهای یافتند که به زبان آرامی نوشته شده بود مبنی بر اینکه شاه نمیداند این لاسهدائیمونیها چه میخواهند، زیرا تمام سفیرهای آنها خلاف یکدیگر صحبت میکنند.
اخلاق و صفتها
در عهد اردشیر اول، دورهای شکوفا، توأم با عظمت و قدرت برای شاهنشاهی هخامنشی بودهاست. با کمترین جنگها و در نتیجه کمترین تلفات انسانی و خسارت مالی در یونان، بیشترین منافع سیاسی نصیب ایران شد. آمد و رفتهای شخصیتها از هر دو کشور، سبب رونق فرهنگی و تمدنی شد و شرق برتری خود را بر غرب حفظ کرد. سراسر امپراتوری در آرامش به سر میبرد و شورشهایی به تعداد کم بزودی فرو مینشست. پلوتارک اردشیر را از نظر رأفت و جوانمردی سرآمد شاهان پارس میخواند. اما رفتار او با بغبیش، شوهر خواهرش آمیتیس و فاتح مصر قابل دفاع نیست. روزی در شکارگاه شیری به شاه حمله کرد و بغبیش او را کشت. اردشیر خشمگین از رفتار بغبیش که بی اجازه شاه شکار او را از پای درآورد، فرمان به مرگش داد. اردشیر به وساطت ملکه مادر و آمیتیس، از خون او درگذشت، اما او را به نقطهای در ساحل دریای سرخ تبعید کرد. بعید نیست که داوری پلوتارک ناشی از رفتار بسیار دوستانه اردشیر با تمیستوسکلِس، یکی از زمامداران نامدار آتن، فاتح نبرد دریایی سالامیس در زمان خشایارشا باشد.
مرگ
اردشیر بین دسامبر ۴۲۴ پ. م؛ و فوریه ۴۲۳ پ.م. درگذشت. در روز مرگ او، داماسپیا، همسر او نیز درگذشت. هر دوی آنها در نقش رستم دفن شدند. خبر مرگ آنها اندک اندک در سراسر امپراطوری گسترش یافت. مثلاً در ناحیه نیپور در بابل، کاتبها تا مدتی شروع به نوشتن اسناد مربوط به سلطنت اردشیر کردند.
مدت پادشاهی اردشیر را به اختلاف، ۴۰ سال یا ۴۲ سال نوشتهاند. به گزارش کتسیاس اردشیر ۱۷ پسر داشت و خشایارشا تنها فرزند او از همسر رسمی اش داماسپیا بود که بعد از او به فرمانروایی رسید.
آثار
کتیبه اردشیر در تخت جمشید که به دو زبان پارسی باستان و اکدی است، متن پارسی باستان آن یازده سطر است و مشتمل بر ستایش اهورامزدا، معرفی شاه، شرح بنایی که خشایارشا آغاز کرده بود و به وسیله اردشیر به پایان رسید، است. فعالیت سازندگی اردشیر شامل کامل کردن عمارت سریر (عمارت ۱۰۰ ستونه) پروژه پرسپولیس بود که توسط پدرش آغاز شد. سنگ نبشته پارسی باستان و اکدی بر روی سنگ مرمر پیدا شده که این حقیقت را ثبت کردهاست. کتیبه کوچکی به زبان پارسی باستان، در چندین بشقاب نقرهای یافت شدهاست. قصر شوش (آپادانا) ساخته داریوش اول، طی دوران حکومت اردشیر سوزانیده شد، که قسمت کوچکتری در قسمت جنوبی شهر را برافراشته کرد. لوحها موید ادامه کارها در تخت جمشید از تابستان ۶۴۲ تا سال ۴۶۰–۴۵۹ پ. م است که لوحهای ایلامی ناپدید میشود. به همین ترتیب، مبنای پذیرفته شدهای، آخرین نوشته آرای روی ظروف سنگی به سال ۴۳۲–۴۳۱ پ. م تاریخگذاری خواهند شد. نوشتهای بر روی یک ظرف نقره موید فعالیتهای کارگاههای سلطنتی در تخت جمشید است (A1I). لوحهای موجود گواه وسعت ساخت و سازها است. مثلاً در سال ۴۶۰–۴۵۹ پ. م، ۱۱۴۹ صنعتگر در آن مکان جیره دریافت میکردند. کاوشهای اخیر نیز موید بیانات شاه است که گفتهاست کارهایی را که پدرش آغاز کرده بود به اتمام رساندهاست (A1pa). اکنون میدانیم که او کاخ H را تمام کردهاست. یک لوح بنیانگذاری به زبان بابلی نیز موید آن است که وی عامل احداث تالار صد ستون است.
سنگنوشتهٔ اردشیر اول در تخت جمشید
۱ | [ ] |
۲ | [ ]/[ |
۳ | ]/[ |
۴ | ]/[ |
۵ | ]/[ |
۶ | ]/[ |
۷ | ] |
۸ | [ ] |
۹ | [ ] |
۱۰ | [ ]/[ |
۱۱ | ]/[ |
۱۲ | ] |
۱۳ | [ ]/ |
۱۴ | [ ]/[ |
۱۵ | ]/ |
۱۶ | [ ] |
۱۷ | [ ]/ |
۱۸ | [ ]/[ |
۱۹ | ]/ |
۲۰ | [ ]/ |
۲۱ | [ ]/[ |
۲۲ | ]/ |
۲۳ | [ ] |
۲۴ | [ ] |