زندگینامه بهاءالدین ولد
بهاءالدین ولد، محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاءولد «سلطان العلماء»، از عارفان، وعّاظ، و مشایخ صوفیه خراسان در سده ششم و هفتم هجری و پدر جلالالدین مولوی است. خاندان بهاءولد در بلخ زندگی میکردند. برخی، او را از تربیتیافتگان شیخنجمالدین کبری و از جمله خلفای او دانستهاند. برخی نیز خرقه و تلقین وی را به احمد غزالی میرسانند. ولی از معارف بهاءولد که شامل افکار، آراء و اقوال اوست، نکتهای که حاکی از انتساب او به طریقه کبرویه باشد و یا بر تأثیر طریقه احمد غزالی بر راه و روش او دلالت کند، دیده نشده است. او پس از مدتها وعظ و تدریس در بلخ، به دلایل مختلف از جمله مخالفت محمدخوارزمشاه با وی، مجبور به مهاجرت به قونیه شد. از جمله مریدان معروف وی سید برهان الدین محقق ترمذی است. کتاب معارف، تنها اثر عرفانی- ادبی برجای مانده از وی است که شامل مباحثی در توحید، اسماء و صفات الهی و موضوعات مربوط به کلام و تصوف اسلامی و نیز نکاتی در تفسیر قرآن، البته با تعبیراتی شاعرانه و عباراتی دلنشین است. مولانا نیز از حقایق این کتاب تأثیر بسیار پذیرفته است.
بهاءالدین محمد ولد بن حسین بن احمد خطیب بلخی(۵۴۶-۶۲۸/۱۱۵۱-۱۲۳۱) پدر مولانا جلال الدین رومی، شاعر و صوفی بزرگ و سرخاندان طریقه مولویه، همان کسی که پس از مرگش به مولانای بزرگ معروف شد. در مدت زندگیش عموما به بهاءولد معروف بود و خیلی اوقات به عنوان سلطان العلماء هم یاد میشد. برطبق گزارش نوهاش، سلطان ولد(متوفی۶۳۲/۱۲۳۵)، پیامبر(ص) لقب سلطان العلماء را در خوابی که همه عالمان بلخ در یک شب دیده بودند، به بهاءالدین عطا کرده بود، وقتی آنها بیدار شدند، به سرعت رفتند تا به او ادای احترام کنند(ولدنامه، تصحیح جلال همائی، تهران، ۱۳۱۵ش./۱۹۳۶، ص۱۸۸، همچنین ببینید فریدون سپهسالار، رساله سپهسالار، کانپور، ۱۳۱۹/۱۹۱۰، ص۷؛ شمس الدین احمد افلاکی، مناقب العارفین، تصحیح تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۵۹، ج۱، ص۷). خود بهاءولد ذکر میکند که عنوان سلطان العلماء را پیری با چهره نورانی در خواب به او اعطاء کرد و بعد از آن او در هنگام امضای فتاوی که انتشار میداد در بهکارگیری این عنوان اصرار میورزید(معارف، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، تهران، ۱۳۳۳ش./۱۹۵۴،ج۱،صص۱۸۸-۸۹).
بهاءولد میگوید که او در اول رمضان ۶۰۰/ مارچ۱۲۰۳ به سن پنجاه وپنج سالگی میرسد(معارف، ج۱، ص۳۵۴)؛ بنابراین او باید در سال ۵۴۶/۱۱۵۱به دنیا آمده باشد. پدرش عالم و زاهد بزرگ و بلند آوازهای در بلخ۱ بود، فرزند خانوادهای که از چندین نسل در خراسان سکنی گزیدند. برطبق نظر برخی از نویسندگان، آنها از نسل خلیفه ابوبکر بودند(رساله سپهسالار، ص۶؛ مناقب العارفین، ج۱، ص۷؛ جامی، نفحات، ص۴۵۷). سپهسالار شجره نامه کاملی را در اختیار قرار نمیدهد و شش، هفت یا هشت نسلی که توسط نویسندگان دیگر ذکر شده بیگمان خیلی کم هستند تا شش قرنی که بین ابوبکر و بهاءولد سپری شد، اتصال برقرار کنند(نک. بدیع الزمان فروزانفر، رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولانا جلال الدین محمد، تهران، ۱۳۱۵ش./۱۹۳۶، ص۴). دو خاندانی که در برخی نسخههای ولدنامه یافت شده و نسل بکری را به بهاءولد نسبت میدهد احتمالا به وسیله نسخهنویس در متن وارد شده است(نک. یادداشتهای گولپینارلی بر ترجمهاش از ولدنامه ذیل عنوان ابتدانامه، آنکارا، ۱۹۷۶،ص۲۳۷). هیچ اشارهای به این نسب در آثار بهاءولد و مولانا جلالالدین یا در نقوش مقبرههای آنها وجود ندارد. این انتساب ممکن است از اشتباهی گرفتن بین خلیفه و ابوبکر دیگری، به نام شمس الائمّه ابوبکر سرخسی(متوفی۴۸۳/۱۰۹۰)، فقیه معروف حنفی، که دخترش فردوس خاتون، مادر احمد خطیب، پدربزرگ بهاءولد، بود، ناشی شده باشد(نک. فروزانفر، رساله، ص۶)
اخبار و اقوال نیز اجداد بهاءولد را به سلسله خوارزمشاه متصل میکند. نقل شده مادرش دختر علاءالدین محمد خوارزمشاه(متوفی۵۹۶/۱۲۰۰) بوده است، اما به نظر میرسد که این مطلب با دلایل تاریخی رد میشود( فروزانفر، رساله، ص۷).
بهاء ولد در وفاداری به پیشینه اجدادش، در بلخ شغل مبلغ و مفتی را دنبال کرد. در تمام زندگیش اهمیت زیادی برای شخصیتش به عنوان یک عالم قائل بود، او لباس مخصوص علما را بر تن میکرد و در حین مسافرتهایش اصرار داشت تا در مدرسه ساکن شود نه خانقاه(رساله سپهسالار، صص۶، ۱۹؛ مناقب العارفین ج۱، ص۱۷). با این وجود رگههایی از تصوف در خطابههای ثبت شده وی قابلتشخیص است و دو سلسله تصوف به او منسوب شدهاند. اولی از طریق پدربزرگش به وسیله احمد غزالی(متوفی۵۲۰/۱۱۲۶؛ نک. رساله سپهسالار، ص۶ و مناقب العارفین ج۲، ص۹۹۸) به او متصل میشود. و دومی او را شاگرد نجم الدین کبری(متوفی۶۱۷/۱۲۲۰؛ نک جامی، نفحات، ص۴۵۷، و تاریخ گزیده، ص۷۸۹) نشان میدهد. ارتباط دوم مشکوک است و با کمی احتیاط توسط جامی گزارش شده است. هیچ ذکری از نجم کبری یا نشانهای از ارتباط با موضوعاتی مشخص از طریقه کبرویه در خطابههای بهاءولد یافت نشده است. تمام منابع، اتفاق نظر دارند که شاگرد اصلی بهاءولد، به معنای صوفیانهاش، سید برهان الدین محقق ترمذی(متوفی۶۳۸/۱۲۴۰) بود.
بهاءولد با پیروان کبرویه، به طور مشترک به دشمنی با علاءالدین محمد خوارزمشاه شناخته شده بودند. این دشمنی به علت شهرتی بود که فخرالدین رازیِ(متوفی۶۰۶/۱۲۱۰) فیلسوف و متکلم، در دربار به دست آورده بود. بهاءولد آشکارا فخررازی و حامی سلطنتیاش را به عنوان مبتدع دینی متهم کرد که به دو یا سه تاریکی گریختهاند و چندین معجزات و براهین[از دین یقینی] را ترک کردهاند.( معارف، ج۱، ص۸۲).۲ بهاءولد دشمنان دیگری هم در قلمرو حکومت خوارزمشاه داشت، اشخاصی مثل قاضی زین الدین فرازی، عمید مروَزی و رشیدالدین خانی که افلاکی با شیوه سیرهنویسی خاص خود، این عداوت را از روی حسادت و توهم داشتن دانش ظاهری بسیار، که در سر میپروراندند، نسبت میدهد(مناقب العارفین، ج۱، ص۲). دلیل تکمیلی برای ناراحتی بهاءولد در بلخ ممکن است معارضه خوارزمشاه با عباسیان و اعلان علاءالملک، سیدی از ترمذ۳، به عنوان خلیفه بوده باشد(جوینی، ج۳، صص۲۴۴-۲۴۵). بالاخره، ترس از فاجعه قریب الوقوع حمله مغول نیز بهاءولد را وادار کرد تا به جانب غرب مهاجرت کند.
تعیین تاریخ دقیق و موقعیت حرکت بهاءولد از ماوراءالنهر مشکل است. مولانا جلال الدین نقل میکند که او با پدرش در فتح سمرقند توسط خوارزمشاه در سال ۶۰۴/۸۰-۱۲۰۷حاضر بود( فیه مافیه، تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، تهران، چاپ پنجم، ۱۳۶۲ش./۱۹۸۳،ص۱۷۳)، بنابراین مسافرت به جانب غرب باید اندکی بعد از این تاریخ شروع شده باشد. گزارش سپهسالار از مهاجرت بهاءولد، که نقش قطعی را به دسیسههای فخرالدین رازی نسبت میدهد، پر از جزئیات غیرمحتمل است(رساله سپهسالار، ص۸). در هر حال محتمل است که حرکت بهاءولد از قلمرو خوارزمشاه بعد از مرگ فخررازی روی داده باشد، زیرا معلوم است که او تا سال۶۰۷/۱۲۱۱ در وخش۴ بوده است( نک. فروزانفر، مقدمه بر معارف، ص۳۷). حمدالله مستوفی سال۶۱۸/۱۲۲۱ را به عنوان تاریخ این حرکت ذکر میکند( تاریخ گزیده، ص۷۹۱)، اما یک تجدیدنظر از تمام مدارک، فروزانفر را برآن داشت تا سال ۶۱۰/۱۲۱۴ را به عنوان محتملترین زمان برگزیند.(رساله، ص۱۴).
بر اساس نقلی که در [تذکره] دولتشاه( تصحیح براون، ص۱۹۳) یافت شده، بهاءولد و اصحابش در اثنای سفرشان به غرب از نیشابور گذرکردند، جایی که مورد احترام صوفی و شاعر بزرگ فریدالدین عطار(متوفی۶۱۷/۱۲۲۰) قرارگرفتند. با رسیدن به بغداد، بهاءولد خبر ویرانی بلخ توسط مغول را شنید. گفته شده که آنها در بغداد مورد احترام شیخ شهاب الدین سهروردی(متوفی۶۳۱/۱۲۳۴) واقع شدند و در مدرسه مستنصریه۵ سکنی گزیدند(رساله سپهسالار، ص۱۸). دست کم جزء دوم این نقل نادرست است، زیرا مستنصریه تا سال ۶۳۱/۱۲۳۴، تقریبا سه سال بعد از فوت بهاءولد،کامل نشده بود(فروزانفر، رساله، ص۱۸). این گروه از بغداد از راه کوفه به سمت حجاز حرکت کردند و بعد از به جای آوردن حج از طریق سوریه به آناطولی سفر کردند، جایی که اولین مقرّشان در ملطیه۶ بود. ادعای جامی مبنی بر این که آنها پس از آن، چهار سال را در ارزنجان۷ سپری کردند( نفحات، ص۴۵۸) با اظهارات افلاکی مبنی بر این که بهاءولد به دلیل بدذاتی مردم آن شهر قبول نکرد از اینکه حتی وارد آن شهر شود، تناقض دارد( مناقب العارفین، ج۱، ص۲۲). سرانجام قبل از اینکه در قونیه ساکن شوند همچنین گفته شده که بهاءولد مدت یک سال (رساله سپهسالار، ص۹) یا چهار سال(مناقب العارفین، ج۱، ص۲۵) در آق شهر۸ و در لارنده۹(امروزه به نام قرامان)(Karaman) به مدت حداقل هفت سال اقامت گزیده است. یکی از همسران بهاءولد، امینه خاتون، و پسرش علاءالدین، در لارنده مردند و به خاک سپرده شدند که همین امر حاکی از اقامت نسبتا طولانی آنان در این شهر است.
سرانجام بهاءولد در حدود سال۶۲۶/۱۲۲۹به قونیه رسید. روایت موجود در سپهسالار و افلاکی که حاکم سلجوقی علاءالدین کیقباد(متوفی۶۳۴/۱۲۳۷) برای بدرقه وی به بیرون شهر رفت را با توجه به گزارش معقولتر موجود در ولدنامه(ص۱۹۱) باید نادیده گرفت. این واقعیت دارد که کیقباد به همراه تعدادی از افراد سرشناس قونیه فوراً جزء مریدان خالص بهاءولد شدند. آرزوی کیقباد این بود که او را در محوطه قصرش منزل دهد اما او اصرار داشت که در مدرسه التونپا۱۰ ساکن شود. بهاءولد تنها دو سال بعد از رسیدنش به قونیه پس از یک بیماری مختصردر ۱۸ربیع الثانی ۶۲۸/۲۳فوریه۱۲۳۱از دنیا رفت. با مرگ وی، کیقباد بسیار اندوهگین شد و هفت روز عزاداری عمومی اعلام کرد(ولدنامه،ص۱۹۳). او حرمی پیرامون قبر وی بنا کرد که بعدها توسط امیر بدرالدین گوهرتاش، لالای کیقباد، با گنبدی پوشانده شد.(I.H.Konyah, Konya tarihi, Konya, 1964, p.632).
تنها اثر تاریخی ادبی برجای مانده از بهاءولد معارف است که مجموعهای است از مباحثات وی که توسط مریدانش ثبت و ضبط شده است. این مجموعه عمدتا شامل تفسیر آیات قرآن و احادیث پیامبر(ص) و پاسخهایی به سوالات کلامی و شرعی است؛ از محتوای کتاب، چهره مبلّغی قدرتمند، باهوش و اغلب تندمزاج ظاهر میشود که نگرانی عمدهاش تفوّق شریعت یا شرع مقدس بود. معارف تأثیر قابل توجهی بر مولانا جلال الدین رومی داشته است: او به کرّات این کتاب را خواند، و در مورد آن برای شاگردانش سخنرانی کرد و شاید حاشیههایی بر بخش چهارم کتاب نوشته باشد. بنابراین جای تعجب نیست که بازتاب بسیار معارف در مولوی یافت شود(نک. فروزانفر، مقدمه بر معارف، ج۱، ص ۱۴- ۲۹).
* استادیار دانشگاه آزاد اسلامی، واحد یادگار امام خمینی(ره) شهرری.
این مقاله ترجمهای است از:
H. ALGAR, ” BAHA’ –Al-DIN MOHAMMAD WALAD”, E. IRANICA, Vol.III, LONDON, 1989, PP.431-433.
پی نوشت ها
1. این شهر امروزه در شمال افغانستان و در فاصله بیست کیلومتری مزار شریف قرار دارد: نک. دانشنامه جهان اسلام، ذیل مدخل «بلخ: ولایت جدید».// ۲. « فخررازی و زین کیشی و خوارزمشاه را – و چندین مبتدع دیگر بودند- گفتم شما صد هزار دلهای با راحت را و شکوفهها و دولتها را رها کردهاید و در این دو سه تاریکی گریختهاید و جندین معجزات و براهین را ماندهاید». بهاءولد، معارف، ج۱، ص۸۲.// ۳. تِرمِذ یکی از شهرهای ازبکستان و مرکز استان سرخاندریا است. نک. دایره المعارف بزرگ اسلامی، ذیل مدخل.// ۴. وَخش، شهری است در استان خُتلان در کشور تاجیکستان. این شهر در ماوراءالنهر در کنار جیحون قرار دارد.// ۵. مدرسهای در بغداد که المستنصر با عباسی آن را ساخت و آثار آن هنوز پابرجاست. این مدرسه که به سال ۶۳۲ق. ساخته شده و برای تدریس مذاهب اربعه اسلامی بود، بعدها جزء مدرسه نظامیه شد و هم اکنون جزو آثار باستانی عراق زیر نظر اداره آثار قدیم از آن محافظت میشود. نک. لغت نامه دهخدا، ذیل مدخل«مستنصریه»// ۶. استان مَلَطیه یا ملاطیه به ترکی (Malatya ili) نام یکی از استانهای ترکیه واقع در منطقه ناحیه آناطولی شرقی است.// ۷. اَرزَنجان با نام تاریخی ارزینگان نام یکی از شهرهای ترکیهاست.// ۸. شهری است در کشور ترکیه که در استان قونیه واقع شدهاست.// ۹. از نواحی قونیه و محل تولد سلطان ولد پسر مولانا.// ۱۰. در متن انگلیسی Altuniya آمده است که طبق نقل افلاکی «مدرسه آلتونپا» صحیح است. نک. مناقب العارفین، ج۱، ص۲۹.
کتابنامه
جلد اول از معارف بهاءولد که شامل سه کتاب اول است و توسط بدیع الزمان فروزانفر در تهران در سال۱۳۳۳ش./۱۹۵۴منتشر شد. جلد دوم شامل جزء چهارم- که احتمالا پیش نویس سه جزء اول کتاب معارف میباشد- در ۱۳۳۸ش./۱۹۵۹منتشر شد. هر دو جلد در سال ۱۳۵۲ش./۱۹۷۳ تجدید چاپ شد.