زندگینامه ملاصدرا (صدرالمتالهین)
ملاصدرا متوفاى ۱۰۵۰ ق .
طلوع خورشید آغاز سفر اساتید ملاصدرا مراحل سیر و سلوک آواره کوى دوست در کنج غربت سفر عرشى معرفت عارفان خورشید جهان افروز آفتاب آمد دلیل آفتاب فروغ حکمت متعالیه آثار ماندگار خانه آفتاب غروب خورشید
سخن از پر فروغ ترین خورشید معرفت و حکمت است که عقلها را به شگفت آورد و اندیشه تحقیق را در شکوه تفکر متحیر ساخت و بلنداى همتش سروهاى سرفراز را سر آمد و چینش زیباى کلامش عقده ها از عقاید برداشت . صراحت در بیان و مرامش دلق رنگ و ریا از چهره ها برگرفت و چماقهاى توهم و تهمت با سندان پولادین اراده و استقامتش در هم شکست .
بزرگمرد حکمت برین و تک سوار افقهاى بیکران یقین ، صدرنشین مسند عرفان و آموزگار نخستین حکمت متعالیه که نامش فروغ بخش حلقه حکیمان است و یادش چشم اندازى از (خاک ) تا (خدا) و همراهى با مرامش زورقى از نبوغ مى خواهد تا با قطب نماى وحى و بادبان اراده و ناخدایى قلبى پر از عشق در یم هستى گام نهد و سفرهاى چهارگانه از مبدا تا معاد را یکى پس از دیگرى در نوردد و کلیدهاى زمردین غیب و شهود را در فرازین قله حکمت به چنگ آرد.
طلوع خورشید
بنا به نقلى در ظهر روز نهم جمادى الاولى سال ۹۸۰ ق (۱) مژده تولد فرزندى را به میرزا ابراهیم بن یحیى قوامى شیرازى دادند و او که سالهاى دراز انتظار چنین روزى را داشت و بارها نذر و نیاز کرده بود از فرط خوشحالى سراسیمه خود را به منزل رسانید و بر طبق عهدى که نموده بود نام مبارک (محمد) را براى فرزندش برگزید و تا زمانى که خود زنده بود روزانه یک سکه به شکرانه این لطف الهى در راه خدا انفاق مى نمود.
میرزا ابراهیم از کارگزاران ولایت فارس یا بازرگانى سرشناس و امین در بازار بود. وى با انتخاب معلمان و اساتید خوب و مجرب در تربیت یگانه فرزندش کوشید و در آموزش علوم متعارف زمان کوتاهى نکرد تا آنکه در ۱۶ سالگى او را به کار تجارت به بصره فرستاد و محمد در مدت سه ماهى که آنجا بود به زیارت عتبات نیز مشرف شد و با شنیدن خبر مرگ پدر به شیراز برگشت و مدتى مشغول رسیدگى به امور داراییهاى پدر شد اما در همه این مدت دل در گرو تحصیل داشت تا سرانجام با سپردن مغازه و املاک پدر به دایى خود که مردى درستکار بود براى ادامه تحصیل راهى اصفهان شد. (۲)
همان گونه که روال عادى حوزه هاى علمیه آن زمان بوده است به احتمال قوى صدرا علاوه بر فقه و اصول و دیگر علوم اسلامى متعارف ، علوم دیگرى چون ریاضیات و نجوم و طب و هیئت و … بخصوص منطق و فلسفه را در شیراز آغاز نموده و به مرحله اى رسانده که مجبور شده است براى تکمیل رشته هاى مورد علاقه خود به مسافرت و حضور در محضر اساتید مشهور نواحى دیگر اقدام نماید.
آغاز سفر
کسانى که به زندگى صدرالمتاءلهین پرداخته اند مقصد او را از شیراز به اصفهان نوشته اند اما به احتمال زیاد باید با ورود شاه عباس به شیراز در سال ۹۹۸ که قاعدتا شیخ بهایى نیز همراه او بوده است صدرالمتاءلهین جوان با شیخ بهایى آشنا شده و بهمراه آنان یا مدتى پس از آنان به پایتخت که در آن تاریخ قزوین بوده ، آمده باشد. در این مورد نسخه دست نویس ملاصدرا از روى نسخه اصلى کتاب حدیقه هلالیه شیخ بهایى که شرح دعاى چهل و سوم صحیفه سجادیه است راهگشاست . زیرا در پایان نسخه و پس از اتمام کتاب نوشته است : (عبده الراجى صدرالدین محمد شیرازى محروسه قزوین شهر ذى الحجه سنه الف و خمس من الهجره النبویه .) معلوم مى شود که ملاصدرا در تاریخ ۱۰۰۵ و شاید قبل از آن در قزوین مشغول تحصیل بوده و تا حدى با استادش آشنایى داشته که از روى کتابهاى او نسخه بردارى مى نموده است . بنابراین مى توان گفت یک سال پس از این تاریخ و با انتقال پایتخت از قزوین به اصفهان صدرالمتاءلهین نیز راهى اصفهان شده باشد.
اساتید ملاصدرا
در عصر صدرالمتاءلهین اصفهان ـ و پس از آن قزوین ـ پایتخت و مرکز علمى ایران بود و اکثر اساتید بزرگ در این شهرها اقامت داشتند و جاذبه ویژه اى براى دانش دوستان داشت .
صدرالمتاءلهین ابتدا در محضر درس شیخ الاسلام شهر بهاءالحق والدین محمد بن عبد الصمد عاملى ـ معروف به شیخ بهائى ـ که در علوم نقلى مورد اعتماد و دانشمند زمان و برناى عصر خویش بود حاضر شد و سنگ بناى شخصیت علمى و اخلاقى ملاصدرا توسط این دانشمند جهاندیده کم نظیر و علامه رهرو ذیفنون عصر بنا نهاده شد و تکمیل این بناى معنوى را استاد دیگرش دانشمند سترگ و استاد علوم دینى و الهى و معارف حقیقى و اصول یقینى سید بزرگوار و پاک نهاد حکیم الهى و فقیه ربانى امیر محمد باقر بن شمس الدین مشهور به ـ میرداماد ـ عهده دار گشت . این نوجوان خوش استعداد و پر شور حدیث و درایه و رجال و فقه و اصول را از شیخ بهائى و فلسفه و کلام و عرفان و دیگر علوم ذوقى را از محضر میرداماد آموخت و علوم طبیعى و ریاضى و نجوم و هیئت را نیز از محضر این دو استاد و احتمالا نزد حکیم ابوالقاسم میر فندرسکى عارف زاهد و ریاضى دان بنام عصر فرا گرفت .
مراحل سیر و سلوک
صدرالدین محمد بتدریج در علوم متعارف زمان و بویژه در فلسفه اشراق و مکتب مشاء و کلام و عرفان و تفسیر قرآن مهارت یافت . روشهاى گذشتگان را دقیقا بررسى نمود و موارد ضعف آنها را باز شناخت و مسائل مبهم مکاتب را بخوبى دانست . او اگر چه از مکتب اشراق بهره ها برد ولى هرگز تسلیم عقاید آنان نشد و گرچه شاگرد مکتب مشاء گردید لیکن هرگز مقید به این روش نشد.
علامه محمدرضا مظفر این بخش از زندگى صدرالمتاءلهین را اولین دوره زندگانى فکرى و سلوک روحانى او مى شمرد که در درس و بحث و تتبع آثار فلاسفه و سیر در افکار فلسفى و کلامى سپرى نموده و نشانى از ذوق عرفانى و ابتکارات فلسفى در او مشهود نبوده است . صدرالمتاءلهین خود در مقدمه اسفار مى گوید: (من تمام نیرو و توان خود را در گذشته و از آغاز دوره جوانى صرف در فلسفه الهى نمودم تا حدى که به قدر امکان به آن دسترسى یافتم و در اثر سعى زیاد بخش شایان توجهى از آن نصیبم شد و در آن وادى به آثار حکیمان قبل از اسلام و پس از آن زیاد مراجعه کردم و از نتایج اندیشه هاى آنان بهره ها بردم و از ابتکارات فکرى و اسرار نهفته آنان سود فراوان یافتم و چکیده کتب و رسائل فلسفى یونان و دیگر معلمان بزرگ را به خاطر سپرده ، از هر بابى چکیده آن را اختیار نمودم … و در این مدت صدفهاى پر از مروارید گرانبهاى حکمت و معرفت را از دریاى حکمت به چنگ آوردم .)(۳)
البته در آخر همین مقدمه و در مقدمه تفسیر سوره واقعه این دوره یا حداقل بخشى از آن را براى خود نوعى وقفه مى شمرد، نه سیر، و غفلت محسوب مى نماید نه ذکر و فکر. و آن را از باب حسنات الابرار سیئات المقربین جزء ضایعات عمر خود مى داند و مى گوید: (من به دلیل اینکه مقدارى از عمر خود را در بررسى آثار فیلسوف نمایان و جدل و مناظره اهل کلام و دقتهاى علمى و تواناییهاى منطقى و شیوه هاى بیانى آنان ضایع نموده و بر باد دادم همواره به درگاه خدا استغفار مى نمایم . زیرا که در آخر کار و در اثر تابش نور ایمان و تاءیید و دستگیرى خداى منان بر من روشن شد که پاى استدلالیان چوبین و قیاسهاى منطقى آنان عقیم و راه آنان در معرفت حق غیر مستقیم است .(۴) آنگاه چشم باز نمودم و به حال خود نگریستم و دیدم گرچه در شناخت ذات بارى تعالى و تنزیه او از صفات ضعف و نقص و حدوث و نیز در معرفت به معاد و حشر روح انسانى به اندوخته هایى دست یافتم اما از معرفت حقیقى و شهود حق که جز با ذوق الهى و دریافت قلبى حاصل نمى شود دستم خالى است .)(۵)
فرزانه اندیشمند حضرت آیه الله جوادى آملى پس از این دوره چهار دوره دیگر را در زندگى موسس حکمت متعالیه تصویر مى نماید و این مجموعه را مراحل تحول روحى و جوهرى او مى شمارد(۶) که اگر آن دوره اول را مقدمه سفر اول سالکان عارف به شمار آریم دقیقا سیر زندگانى عقلى حکیم شیراز با مراحل چهارگانه سلوک و اسفار اربعه عارفان منطبق خواهد بود.
آواره کوى دوست
ملاصدرا از دانشمندان کم نظیرى بود که از همراهى با صاحبان قدرت و زندگى با اهل دنیا و دنیاپرستان و تعریف و تمجید شاهان صفوى بیزار بود و عظمت روحى که در او وجود داشت به او اجازه سر فرود آوردن در برابر مقامات پست دنیایى را نمى داد. و البته دنیا طلبان نیز چنین مزاحمى را نمى توانستند تحمل کنند و او را از حسادت و توهین و تهمت خود در امان نمى گذاشتند. صدرالمتاءلهین پس از طى مراحل علمى در اصفهان و احتمالا آغاز حسادتها و مخالفتها به زادگاه خود باز مى گردد تا شاید در حمایت خانواده و خویشان خود بتواند در امان باشد.
تاریخ بازگشت صدرالمتاءلهین به شیراز همچون کوچ قبلى و بعدى او از این شهر معلوم نیست . همچنانکه از مدت اقامت و فعالیتهاى علمى و اجتماعى او در این مرحله اطلاعى نداریم و احتمالا در همین سالها که باید بین سالهاى ۱۰۱۰ تا ۱۰۲۰ باشد الله وردى خان فرمانرواى شجاع و آگاه و دلسوز فارس تصمیم مى گیرد تا مدرسه اى مخصوص به نام ملاصدرا را بنا کند و آن مدرسه را پایگاه علوم عقلى در منطقه قرار دهد. اما اجل او را مهلت نمى دهد و در سال ۱۰۲۱ قبل از اتمام مدرسه به قتل مى رسد و مقارن همین احوال ملاصدرا نیز در اثر ناسازگارى علماى شیراز و شروع آزار و اذیت و اهانت او ناگزیر به ترک شیراز و بازگشت به اصفهان مى شود و یا به گفته آیه الله سید ابوالحسن قزوینى از همان جا به نواحى قم عزیمت مى نماید. ایشان در شرح حال ملاصدرا مى نویسد:
(… پس از مراجعت به شیراز چنانچه عادت دیرینه ابناى عصر قدیم و حدیث همین است محسود بعضى از مدعیان علم قرار گرفت و به قدرى مورد تعدى و ایذاء و اهانت آنان قرار گرفت که در نتیجه از شیراز خارج و در نواحى قم در یکى از قرا منزل گزید و به ریاضات شرعیه از اداى نوافل و مستحبات اعمال و صیام روز و قیام در شب ، اوقات خود را صرف مى نمود.)(۷)
صدرالمتاءلهین حکیم خانه به دوشى بود که به جرم آزادگى روح و فکر مجبور شد تا از پایتخت و پایتخت نشینان روى گرداند و به زندگى در روستایى دور افتاده و خالى از امکانات رفاهى ـ که آن روز و دربارگاه صفویان براى دانشمندان منظور شده بود ـ بسنده نماید و خود را براى (انقطاع الى الله ) آماده سازد. او خود در توجیه انتخاب این راه مى گوید: (من وقتى دیدم زمانه با من سر دشمنى دارد و به پرورش اراذل و جهال مشغول است و روز به روز شعله هاى آتش جهالت و گمراهى بر افروخته تر و بد حالى و نامردمى فراگیرتر مى شود ناچار روى از فرزندان دنیا برتافتم و دامن از معرکه بیرون کشیدم و از دنیاى خمودى و جمود و ناسپاسى به گوشه اى پناه بردم و در انزواى گمنامى و شکسته حالى پنهان شدم . دل از آرزوها بریدم و همراه شکسته دلان بر اداى واجبات کمر بستم .)(۸)
این مرحله از زندگى رادمرد حکمت و شهود سرآغاز چشم پوشى از مظاهر دنیوى و جاه و جلال مجازى و دل بریدن از دنى او دنیاپرستان و رو به سوى جمال و جلال حق نمودن است که همواره با مشقتهاى فراوان و نیروى عزم و اراده اى آهنین تنها براى افرادى انگشت شمار حاصل مى گردد; که در اصطلاح سالکان سیر از خلق به سوى حق نام دارد.
در کنج غربت
دوره سوم زندگى صدرالمتاءلهین مرحله دوم انقلاب روحى او و حرکت از وحدت به وحدت و سفر از حق به سوى حق با یارى حق است . این مرحله طولانى ترین منازل در سفرهاى چهارگانه سیر و سلوک است و صدرالدین شیرازى براى این مرحله که دوران سخت ریاضتهاى جسمانى و مجاهدتهاى نفسانى و عبادت و طى مقامات کشف و شهود است محلى به نام کهک (در سى کیلومترى جنوب شرقى شهر مقدس قم ) را بر مى گزیند و یا در اثر توفیق جبرى و به عنوان تبعید از مرکز علمى و فرهنگى رسمى (اصفهان ) بر او تحمیل مى شود و در هر صورت فارغ از قیل و قال و جاه و رفاه شهر و شهرنشینى در جوار لطف کریمه اهل بیت علیهم السلام و حرم آنان پناه مى گیرد تا ضمن بهره گیرى از دریاى علوم آل محمد صلى الله علیه و آله از گزند فتنه ها در امان باشد. چرا که از امام صادق علیه السلام نقل شده است : (به هنگام فراگیر شدن فتنه ها به قم و اطراف آن پناه ببرید.)(۹)
سال ورود و مدت اقامت ملاصدرا در کهک همانند ورود و اقامتش در اصفهان بخوبى روشن نیست . از تطبیق و انطباق بعضى یادداشتها مى توان نتیجه گرفت که بین سالهاى ۱۰۲۵ تا ۱۰۳۹ در کهک بوده است و البته از شیوه زندگى او در آن قریه نیز اطلاعى نداریم جز مطالبى که از نوشته هاى خود او مى توان استفاده نمود. در مقدمه اسفار رنجنامه خود را چنین ادامه مى دهد:
(با گمنامى و شکسته حالى به کوشه اى خزیدم . دل از آرزوها بریدم و با خاطرى شکسته به اداى واجبات کمر بستم و کوتاهیهاى گذشته را در برابر خداى بزرگ به تلافى برخاستم . نه درسى گفتم و نه کتابى تاءلیف نمودم . زیرا اظهار نظر و تصرف در علوم و فنون و القاى درس و رفع اشکالات و شبهات و … نیازمند تصفیه روح و اندیشه و تهذیب خیال از نابسامانى و اختلال ، پایدارى اوضاع و احوال و آسایش خاطر از کدورت و ملال است و با این همه رنج و ملالى که گوش مى شنود و چشم مى بیند چگونه چنین فراغتى ممکن است … ناچار از آمیزش و همراهى با مردم دل کندم و از انس با آنان ماءیوس گشتم تا آنجا که دشمنى روزگار و فرزندان زمانه بر من سهل شد و نسبت به انکار و اقرارشان و عزت و اهانتشان بى اعتنا شدم . آنگاه روى فطرت به سوى سبب ساز حقیقى نموده ، با تمام وجودم در بارگاه قدسش به تضرع و زارى برخاستم و مدتى طولانى بر این حال گذراندم .)(۱۰)
صدرالمتاءلهین در طى نامه اى از کهک نیز به استادش میرداماد وضع روحى خود را چنین ترسیم مى کند:
(و اما احوال فقیر بر حسب معیشت روزگار و اوضاع دنیا به موجبى است که اگر خالى از صعوبتى و شدتى نیست … اما بحمدالله که ایمان به سلامت است و در اشراقات علمیه و افاضات قدسیه و واردات الهیه … خللى واقع نگشته … از حرمان ملازمت کثیر السعاده بى نهایت متحسر و محزون است . روى طالع سیاه که قریب هفت هشت سال است که از ملازمت استاد الاماجد و رئیس الاعاظم محروم مانده ام و به هیچ روى ملازمت آن مفخر اهل دانش و بینش میسر نمى شود … به واسطه کثرت وحشت از صحبت مردم وقت و ملازمت خلوات و مداومت بر افکار و اذکار بسى از معانى لطیفه و مسائل شریفه مکشوف خاطر علیل و ذهن کلیل گشته ….)(۱۱)
سفر عرشى
مرحله سوى سلوک روحانى صدرالمتاءلهین شیرازى سفر از حق به سوى خلق است براى مشاهده آثار خداى سبحان در مظاهر جمال و جلال و مطالعه آیات الهى در طبیعت و انسان و آفاق و انفس که در اثر طى مراحل گذشته نصیب سالک مى شود. انسان در پایان این سیر به مقام (خلافت اله ى ) نایل مى شود و در اصطلاح فلاسفه (جهانى مى شود بنشسته در گوشه اى ).
شور و ابتهاج ملاصدرا در این مرحله مانند همه آنها که به این مقام رسیده اند در خور وصف نیست . او پس از سالها خون دل خوردن توانسته است دریچه اى به عالم قدس بگشاید و حقایق علمى را که از راه تفکر و استدلال به دست آورده بود از راه مکاشفات نورى مشاهده نماید. در مقدمه اسفار پس از یادآورى دوران زحمت و رنج و مصیبتهاى جانکاه ، این مرحله را دوران آرامش و استراحت خود مى شمرد و مى گوید:
(سرانجام در اثر طول مجاهدت و کثرت ریاضت نورالهى در درون جانم تابیدن گرفت و دلم از شعله شهود مشتعل گشت . انوار ملکوتى بر آن افاضه شد و اسرار نهانى جبروت بر وى گشود و در پى آن به اسرارى دست یافتم که در گذشته نمى دانستم و رمزهایى برایم کشف شد که به آن گونه از طریق برهان نیافته بودم و هر چه از اسرار الهى و حقایق ربوبى و ودیعه هاى عرشى و رمز و راز صمدى را با کمک عقل و برهان مى دانستم با شهود و عیان روشنتر یافتم . در اینجا بود که عقلم آرام گرفت و استراحت یافت و نسیم انوار حق صبح و عصر و شب و روز بر آن وزید و آنچنان به حق نزدیک شد که همواره با او به مناجات نشست .)(۱۲)
معرفت عارفان
یکى از خاطرات بسیار آموزنده و شیرین و درخور تاءمل از ایام اقامت ملاصدرا در کهک نکته اى است که مرحوم شیخ عباس قمى (۱۳) ذکر کرده و حضرت استاد حسن زاده آملى آن را این گونه مستند نموده است که : (در یک نسخه خطى اسفار که به خط حاج ملامحمد طهرانى و محشى به تعلیقات ملاعلى نورى و ذوالعینین و بسیارى از حواشى خود ملاصدرا است و در اختیار راقم است در حاشیه این افاضه ـ در بحث اتحاد عاقل به معقول ـ نوشته است :
(تاریخ هذه الافاضه کان ضحوه یوم الجمعه سابع جمادى الاول سبع و ثلاثین و الف من الهجره و قد مضى من عمر المولف ثمان و خمسون سنه قمریه .) (تاریخ این افاضه ، صبح روز جمعه ، هفتم جمادى الاول ۱۰۳۷ بود و ۵۸ سال قمرى از عمر مولف سپرى گشته بود.) و در ذیل همین حاشیه ، حاشیه دیگرى مرحوم میرزا على اکبر حکمى یزدى در حاشیه اسفارش از جناب صدرالمتاءلهین به عنوان (منه ) دارد که :
(کنت حین تسویدى هذا المقام بکهک من قرى قم …)
این قسمت کتاب را در هنگام اقامتم در کهک قم نوشتم و روز جمعه براى زیارت قبر دختر موسى بن جعفر (س ) به قم آمدم و از او مدد و کمک خواستم . سپس این مطلب به یارى خدا برایم کشف شد.(۱۴)
خورشید جهان افروز
دوره پایانى سفرهاى چهارگانه ، سفر از خلق به سوى خلق به همراهى حق و براى رساندن پیام الهى از طریق تدریس و تاءلیف و تهذیب نفوس است تا با هدایت و ارشاد خود تشنگان هدایت را با آب گواراى حیات الهى سیراب نماید.
این دوره از زندگى صدرالمتاءلهین همان بازگشت مجدد ایشان از روستاى کهک به شیراز و حوزه بحث و تدریس و تصنیف و تاءلیف است .
شهرت صدراى شیرازى عالمگیر شده بود و طالبان حکمت از نواحى و اطراف براى درک فیض به حضورش مى شتافتند. او خود در مقدمه اسفار مى گوید: (… بتدریج آنچه در خود اندوخته بودم همچون آبشارى خروشان فرود آمد و چون دریایى پر موج در منظر جویندگان و پویندگان قرار گرفت . از آب خوشگوار آن وادى ، فهم و ادراک سرسبز شد و از جریان زلال آن نهرهاى اندیشه جارى گشت … پس رحمت الهى اقتضا نمود که معانى منکشف از عالم اسرار و انوار و فائض از مقام نورالانوار بیش از این در پرده استتار نماند. و از سوى خدا ملهم شدم تا جرعه اى از افاضات ربانى را به تشنگان وادى طلب بچشانم و دل جویندگان انوار حقیقت را منور سازم تا جرعه نوشان را حیات ابدى و طالبان هدایت را روشنى قلب گردد.)(۱۵)
بعضى از تراجم نویسان علت بازگشت به شیراز را به امر شاه صفوى دانسته اند ولى اکثر آنان نوشته اند که امامقلى خان حاکم شیراز صدرالمتاءلهین دعوت نمود تا به وطن خود برگردد و در مدرسه اى که پدرش به خاطر ملاصدرا بنا کرده به تعلیم و تدریس و تربیت طلاب بپردازد.
در شاءن و مقام این مرکز مهم علمى و سطح فرهنگى حوزه شیراز و همت پایه گذاران مدرسه همین بس که تدریس علوم عقلى یکى از مقررات الزامى آن مدرسه بوده است .
در هر صورت از نامه اى که حکیم الهى در سالهاى اول بازگشت به شیراز براى استادش میرداماد نوشته پیدا است که از این هجرت راضى نبوده و به یاد دوران خوش تنهایى و عزلت حسرت مى خورد. و براى از دست دادنش متاءسف بوده است . در بخشى از نامه چنین آورده است :
(قبل از ایام جدایى هرگز این شداید دست نداده بود و به صحبت جاهلان و ناقصان این بلاد گرفتار نشده بود. از طول مکث در اینجا ملول گشته ام و از صحبت معلولان این شهر معلول گشته و از کثرت عیال و پیوستگان و نامرادیهاى دور و زمان و عدم مساعدت چرخ و دوران و بى توجهى ارکان دولت این جهان و بى التفاتى اعیان این عهد و قران بغایت محزون و پریشان گشته … در مقام توحد و تفرد مى بودم و پاى در دامن غناى از خلق و تعزز کشیده داشتم و در خلوت تحصیل ملکات مى کردم و از مشاهده مکروهات از روى حزم و دوراندیشى هراسان و گریزان بودم .)(۱۶)
آفتاب آمد دلیل آفتاب
استعداد فوق العاده و روح حساس و زهد و عبادت و انس به خدا صدرالمتاءلهین را زبانزد خاص و عام کرد و توجه همگان را به او جلب نمود. او از آغاز جوانى بى اعتنا به دنیا و مقامات دنیوى و شوون مادى بود و به قدر ذره اى هم به فکر جلب رضایت خاطر مردم نبود. او داراى معنویتى عمیق و روحى بلند بود که از نزدیکى به پادشاهان و امرا و ریاست بر عوام ننگ داشت و در آن عصر که نوع مصنفان و مولفان ، کتاب و رساله خود را به اسم پادشاه وقت یا حتى یکى از وزرا و رجال نامى مى نوشتند و گاهى کتاب را به آنان هدیه مى کردند، در نوشته هاى ملاصدرا نشانى از این گونه امور نیست و با تعداد فراوان کتابهایى که دارد در هیچ یک از آنان اسمى از کسى نبرده است . او بواقع علم را با عمل تواءم نمود و حکمت را در رفتار و کردار خود متجلى ساخت . محمد بن ابراهیم شیرازى در همان ایام جوانى از سوى استاد خود میرداماد به صدرالدین و صدرا ملقب شد و شاید اولین ستایش را نیز از همین استاد خود در قالب شعر شنید که :
صدرا جاهت گرفته باج از گردون
اقرار به بندگیت کرد افلاطون
بر مسند تحقیق نیامد چون تو
یکسر ز گریبان طبیعت بیرون
از فرزانگان معاصر، فیلسوف عظیم الشاءن حضرت آیه الله سید ابوالحسن قزوینى نیز مى گوید: (در فن فلسفه الهى و تحقق مسائل غامضه علم مافوق الطبیعه و استقامت فهم و حسن سلیقه ، عدیل است و به اعتقاد حقیر در الهیات و فن معرفه النفس بر شیخ الرئیس راجح و مقدم است و در حسن تعبیر و سلاست کلام و جزالت منطق و تقریر کسى به پایه او نرسیده ، در علم فقه صاحب نظر و تحقیق است و در علم رجال وحید و فرید عصر بوده و در فن ریاضى از هندسه و هیئت ماهر بوده و بزرگترین فضیلت او تطبیق قواع عرفان و طریقه عرفاست .)(۱۷)
علامه طباطبایى مفسر و فیلسوف بزرگ معاصر نیز درمورد مجدد فلسفه اسلامى در قرن ۱۱ مى گوید: ( صدراالدین محمد بن ابراهیم شیرارى …. پس از فراغت از تحصیل …. .سالها در کنج عزلت سرگرم مجاهدات و ریاضات و تصفیه نفس شده توانست پس از سالها خون دل خوردن دریچه اى به عالم قدس باز کرده ، حقایق علمى را که از راه تفکر و استدلال به دست آورده بود از راه مکاشفات نورى مشاهده نمایند .(۱۸) وى اولین فیلسوفى است که مسائل فلسفه را ـ پس از آنکه فیلسوفى است که مسائل فلسفه را ـ پس از آنکه قرنها در اسلام سیر کرده بود ـ از حالت پراکندگى در آورده ،مانند مسائل ریاضى روى هم چید. و از این روى اولا امکان تازه اى به فلسفه داده شده تا صدها مساله فلسفى که در فلسفه قابل طرح نبوده مطرح و حل شود و ثانیا یک سلسله از مسائل عرفانى که تا آن زمان طورى وراء طور عقل و معلوماتى بالاتر از درک تفکرى شمرده مى شدند ـ به آسانى موردبحث و نظر قرار گیرند و ثالثا ذخایر زیادى از ظواهر دینى وبیانات عمیق فلسفى پیشوایان اهل بیت که قرنها صفت معماى لا ینحل را داشتند و غالبا از متشابهات شمرده مى شدند حل و روشن شود و به این ترتیب ظواهر دین و عرفان و فلسفه آشتى کامل پذیرفته و در یک مسیر افتادند.)(۱۹)
مرحوم مطهرى ، شهید حکمت و جهاد مى گوید: ( صدرا در آنچه علم اعلى …. یا حکمت الهى خوانده مى شود …. تمام فلاسفه پیشین را تحت الشعاع قرار داد . اصول و مبانى اولیه این فن را تغییر داد و آن را بر اصولى خلل ناپذیر استوار کرد . حکیم الهى و فیلسوف ربانى بى نظیر که حکمت الهى را وارد مرحله جدیدى کرد . )(۲۰) و امام حکیمان و عارفان بنیانگذار انقلاب اسلامى از موسس حکمت متعالیه چنین یاد مى کند: ( محمد بن ابراهیم شیرازى … اول کسى است که مبدا و معاد را بر یک اصل بزرگ خلل ناپذیر بنا نهاد و اثبات معاد جسمانى با برهانى عقلى کرد و خلله اى شیخ الرئیس را در علم الهدى روشن کرد و شریعت مطهره و حکمت الهى را با هم ائتلاف داد با بررسى کامل دیدیم هر کس درباره او چیزى گفته از قصور خود و نرسیدن به مطالب بلند پایه اوست … این فیلسوف بزرگ اسلامى و حکیم عظیم الهى … افق شرق را به نور حکمت قرآن روشن کرد …)(۲۱)و در کتاب چهل حدیث از ملاصدرا با صفاتى چون : محقق فلاسفه فیلسوف محققین . فخر طایفه حقه اعظم الفلاسفه على الاطلاق نام مى برد .
فروغ حکمت متعالیه
روزى که سفینه النجاه اسلام ناب محمدى در ساحل خشک و سوزان جاهلیت متعصب قرشى و سلطنت ظلمانى اموى به گل نشست فلسفه از پاى افتاده و شرک آمیز یونانى و حکمت کلیسایى اسکندرانى در شام و مصر و بغداد شکفتن آغاز کرد و دستمایه تعزیه گردانان میدان مبارزه با (ثقلین ) شد . اما در مدتى اندک دانشمندان وارسته اسلامى و خصوصا تربیت شدگان مکتب تشیع باتکیه بر فرهنگ عمیق و اصیل (قرآن وعترت ) و بى اعتنا به اغراض سیاسى . نهضت ترجمه ، با اصطلاحات فلسفى آشنا شده و از (شیوه منطقى ) ارسطو و (مکاشفه ) نو افلاطونى در مناقشات علمى ـ سیاسى و فهم معارف قرآن بهره ها گرفته ، حتى خود در این مکاتب استاد شده و به نوآورى پرداختند و نقادى عمیق مباحث را با معیار معارف قرآن به عهده گرفتند . فارابى و بو على سینا متد ارسطویى را درقالب جدید آن ـ حکمت مشاء ـ پى ریختند و شهاب الدین سهروردى نیز عنصر سلوک و اشراق را اساس فلسفه خود قرار داد و با ادغام بدیع عناصر گوناگون فلسفى از برآیند آنها فلسفه (اشراق ) را بنا نهاد و مقارن این دو مکتب فلسفى یک مکتب علمى دیگر نیز که از عقاید دینى با روش برهانى دفاع مى نمودپا به پاى فلسفه پیش رفت . این جریان همان (علم کلام ) بود که همواره زمینه مناسبى براى طرح مسائل جدید در فلسفه ورشد و نقد آن ایجاد نمود . عرفان نیز به عنوان راهى براى دریافت حقیقت دین و شیوه خاصى از معرفت الهى و وصول به کمال معنوى در پى آن بود که جنبه اصیل و پر مغز و نغز شریعت اسلامى را به دست آرد اما با تمام تلاشى که دانشمندان و حکیمان داشتند نتوانسته بودند این چهار رود خروشان را به هم پیوند دهند و به یک سو هدایت کنند .
در چنین زمینه فرهنگى که از سویى بسیار غنى و پرمایه بود از سوى دیگر به رکود و کسادى و نازائى گرفتار دشه بود، زیرا غلبه نهضت ضد عقلى که همزمان با غرب و شاید در اثر ارتباط دولت صفوى با اروپا بر حوزه هاى علوم اسلامى سایه افکنده بود و نهایتا منجر به ظهور ( فلسفه تجربى ) و حسن گرایى ( ظاهر بینى ) در غرب و قدرت و تقویت (ظاهریه ) و پیدایش (اخباریگرى ) و جمود بر ظواهر شرعى در شرق و به ویژه در نبض پرتپش آن (تشیع )شده بود هر یک از رودهاى خروشان و پر برکت حکمت و معرفت را از تکاپو و حرکت آفرینى باز داشته و یا بکلى خشکانیده بود، آرى در چنین فضاى گرفته اى خورشید جهان افروز ( حکمت متعالیه ) در آسمان فکر اسلامى ایران طلوع کرد و افق شرق را به نور حکمت روشن کرد .
حکمت متعالیه از یک نظر به منزله چهار راهى است که چهار مکتب مهم یعنى حکمت مشائى ارسطویى و سینایى وحکمت اشراقى سهروردى و عرفان نظرى محیى الدین ومعانى و مفاهیم کلامى (اسلامى ) با هم تلاقى کرده و مانند چهار نهر سر به هم آورده رودخانه اى خروشان به وجود آورده اند و از نظر دیگر به منزله یک ساختمان عظیمى است که چهار عنصر مختلف را پس از یک سلسله فعل و انفعالات به هم ربط داده و به آنها شکل و هیئت و واقعیت نوینى بخشیده که با ماهیت قبلى هر یک از عناصر متغایر است .(۲۲) (اختلاف سابقه دار مشاء و اشراق … و همچنین بسیارى از موارد اختلاف نظر فلسفه و عرفان به وسیله صدر المتالهین حل شد و چهره بسیارى از حقایق اسلامى روشن گشت …)(۲۳)
پس از رنسانس و خود باختگى مسلمین در قرون اخیر در حدى بوده و هست که اجازه نمى دهد آهنگ حیاتبخش حکمت متعالیه و صداى گوشخراش شکستن استخوانهاى پوسیده فلسفه ارسطویى و نو افلاطونى (اسکولاستیک ) در زیر چرخ عظیم و تندر حکمت متعالیه صدرایى به گوش غریبان و غربزدگان قدیم و جدید برسد و تحول بزرگ فلسفى را که آن حکیم الهى و فیلسوف ربانى ایجاد نمود دریابند. اما بدون شک با ظهور صدر المتالهین فعالیت فکرى در ایران عصر صفوى به اوج خود رسید و اندیشه هاى او تمامى حیات فکرى وعقلى چهار قرن گذشته را در انحصار در آورد و امروز نیز مکتب او به همان سرزندگى دوران تقریر و تحریر است .
آثار ماندگار
صدر المتالهین از نویسندگان خوش قلم و پرکار در فلسفه اسلامى است و آثار قلمى او لطیف و در کمال فصاحت و بلاغت است و به تعبیر یکى از اساتید صاحبنظر، در گذشته تاریخ فرهنگى شیعه دو نفر در حسن تعبیر و شیوایى قلم بى نظیر بوده اند وشاید در آینده هم نظیرى نداشته باشند، شهید ثانى زین الدین جبل عاملى که در فقه قلم شیرین و جذاب و روانى دارد و صدرالمتالهین شیرازى که فلسفه را با بیانى روان و قلمى شیوا تقریر نموده است .
تالیفات حکیم شیرازى که بیش از چهل عنوان کتاب و هر یک در نوع خود شاهکارى بى نظیر یا کم نظیر مى باشد به جز رساله سه اصل در علم اخلاق و چند نامه جملگى به زبان عربى ( زبان رسمى مراکز علمى آن عصر) نوشته شده و داراى نثرى روشن و فصیح و مسجع و براى آموزش فلسفه و عرفان بسیار آسان وسهل است . در میان آثار فلسفى او بخشى خصلت عرفانى بارزترى دارند و بعضى داراى لحن برهانى و استدلالى تر هستند، هر چند که از تمامى آنها بوى عرفان به مشام مى رسد .
از ویژگیهاى بسیار مهم نوشته هاى ملاصدرا که از دستاوردهاى انحصارى خود اوست تطبیق بین مفاهیم و بیانات شرع و براهین فلسفى است به نحوى که در هیچ مساله فلسفى تا استشهاد بر ایات قرآن و آثار معصومین ننماید نظر قاطع خود را ابراز نمى دارد . او همواره درکتابهایش افتخار مى کند که هیچ کس را ندیده که همچون خود او اسرار قرآن کریم و سنت معصومین را فهمیده بادش . تمام نوشته هاى فلسفى او پر از آیات قرآن و روایات است و تمام تفاسیرش سرشار از برداشتهاى عرفانى و عقلى است و او در این تطبیق یگانه پیشتاز است و در این روش نظیرى ندارد . البته پس از او شاکرد بى نظیرش فیض کاشانى این شیوه را از استاد آموخته و آن را گسترده و زیبا به کاربرده است .
نوشته هاى صدرالمتالهین در مجموع از ویژگیهایى چون جامعیت ، داورى مصلحانه بین آزاء مختلفا، استفاده از عقل و ذوق و وحى در حل مبهمات ، احاطه بر آراء گذشتگان ، و در آخر سهل و ممتنع نویسى بر خوردار است .
به تعبیر علامه حسن زاده آملى کتاب اسفار اربعه ام الکتاب مولفات ملاصدراست که در اواخر دوره اقامتش در کهک شروع به تالیف آن نموده و از نظر دامنه و کسترش مطالب بى گمان بر شفاى بو على سینا و فتوحات مکیه ابن عربى مقدم است .(این کتاب به یک معنا نقطه اتصال و حلقه جامعه دایره المعارف مشائى ابن سینا و اقیانوس اسرار باطنى ابن عربى است و به تعبیر دیگر، هم اوج هزار سال تفکر و تامل دانشمندان و حکماى اسلامى است و هم شالوده بناى عقلانى تازه و اصیلى است که از متن معارف اسلامى سرچشمه گرفته است .)(۲۴)
صدر المتالهین در این کتاب بزرگ با صراحت تمام رابطه حکمت و دین و عقل و وحى را بیان مى دارد که : (حاشاالشریعه الحقه الالهیه البیضاء ان تکون احکامها مصادمه للمعارف الیقینه الضروریه و تبا لفسلفه تکون قوانینها غیر مطابقه للکتاب و السنه .)(۲۵) حاشا که احکام و مقررات بر حق و تابناک شرعى با معارف بدیهى و یقینى عقلانى ، ناهماهنگ باشدو نابود باد فلسفه و حکمتى که قواعد و یافته هایش مطابق با کتاب الهى و سنت نبوى نباشد.
صدر المتالهین در درک ظاهر وفهم اسرار قرآن و حدى تبحرى ویژه داشت و گر چه در اکثر کتب فلسفى خود به قرآن و حدیث تمسک نموده و گاهى نیز به شرح آیات و احادیث پرداخته اما کتابهایى نیز به تفسر آیات و احادیث اختصاص داده و سورهاى سجده ، یس ، واقعه ، حدید، جمعه ، طارق ، اعلى ، زلزال و سوره بقره تا آیه ۶۵ و آیه الکرسى و آیه نور و … را تفسیر نموده که از تفاسیر ارزشمند فلسفى به شمار مى ایند و تا کنن چندین بار چاپ شده است .
شرح اصول کافى مرحوم آخوند نیز اولین شرحى است که بر کتاب بى نظیر اصول کافى پس از حدود شش قرن نوشه شده و سنت شرح نویسى بر روایات عمیق اعتقادى را باب نموده و بدون شک یکى ازمهمترین متون اعتقادى شیعى دوره صفوى است که در هماهنگى بین حکمت و عرفان و وحى یکى از بهترین و بلکه اولین کلید است و مولف کتاب روضات الجنات در مورد این کتاب مى گوید:
(و عندى انه ارفع شرح کتب على احادیث اهل البیت و ارجحها فائده و اجلها قدرا. )(۲۶)
صدرالمتالهین در سیر نوشتارى خود ابتدا حکیمى عقلانى است که شرح هدآیه را مى نویسد و شفاى بو على را حاشیه مى زند و پس از طى مراحل سلوک و معرف عارفى متکى بر وحى است که با قدرت الهى و هدایت نبوى چهارگانه را طى مى کند واسفار اربعه مى نویسد و در آخر کار تمام هم خود را بر فهم و درک و تبیین قرآن و روایات اهل بیت ـ متمرکز مى نماید و آخر کار نیر در یکا دستش قلم تفسیر سوره بقره و در دست دیگرش برگه هاى شرح کتبا الحجه اصول کافى است که به دیدار محبوب مى شتابد .
خانه آفتاب
صدر المتالهین داماد میرزا ضیاء الدین محمد بن محمود الرازى مشهور به ضیاد العرفا پدر زن شاه مرتضى والد فیض کاشانى است . و بدین ترتیب باید گفت فیض پیش از آشنائى علمى با صدرالمتالهین با او ارتباط خویشاوندى داشته و دختر ملاصدرا، دختر خاله فیض بوده است .
فرزندان صدرالمتالهین که هر یک از علوم اسلامى بره اى وافى برده و از نامداران جهان اسلام محسوب مى شوند جلوه دیگرى از روح الهى آن فیلسوف وارسته مى باشد که در نظام خانواده تجلى یافته است .
۱ ـ اولین فرزند این خانواده ام کلثوم در سال ۱۰۱۹ به دنیا آمد و دانش وبینش و علم و فلسفه را از پدر آموخت و درسال ۱۰۳۴ به عقد ملاعبدالرزاق لاهیجى (فیاض ) در آمد . او همچنان در محضر همسرش به تحصیل ادامه داد تا در اکثر علوم متعارف سرآمد همگنان شد به نحوى که در مجالس دانشمندان شرکت مى نمود و با آنان به مباحثه مى پرداخت .(۲۷)
۲ ـ محمد ابراهیم ، ابو على حکیمى اندیشمند و عارفى سالک و محدثى والامقام است که در سال ۱۰۲۱ به دنیا آمد و در محضر پدر به تحصیل پرداخت . کتابهاى متعدد نگاشت و کتابى نیز به عروه الوثقى در تفسیر آیه الکرسى به زبان فارسى نوشت ولى آنچنانکه از بعضى نوشته هایش پیداست و عده اى از تراجم نویسان تصریح نموده اند در اوخر عمر بشدت از فلسفه رویگردان شد و بر فلاسفه تاخت .(۲۸)
۳ ـ زبیده خاتون متولد ۱۰۲۴، سومین فرزند صدرالمتالهین ، عالمى ادیب و فاضل و حافظ قرآن ، همسر دانشمند بزرگ میرزا معین الدین فسائى و مادر ادیب میرزا کمال الدین فسائى (میرزا کمالا) داماد مجلسى اول است . و حدیث و تفسیر قرآن را از پدر و خواهر بزرگ خود آموخت و در ادبیات استادفرزند خود بود .(۲۹)
۴ ـ زینب سومى دختر صدرالمتالهین است که عالمى فاضل و متکلى اندیشمند و فیلسوفى عارف و عابد و زاهد و از ستارگان درخشان فصاحت و بلاغت و ادب بود . در محضر پدر و برادراش بهره ها برد و پس از ازدواج با جناب فیض کاشانى تحصیل خود را در محضر همسرش به کمال رساند . سال تولد زینب در کتب تراجم نیامده ولى تاریخ وفاتش را ۱۰۹۷ نوشته اند .(۳۰)
۵ ـ دومین پسر صدرالمتالهین نظام الدین احمد دانشمندى ادیب و حکیمى مناله و شاعرى عارف است که در سال ۱۰۳۱ در شهر کاشان به دنیا آمد و در رجب ۱۰۷۴ وفات یافت . وى کتابى به نام مضمار دانش به زبان فارسى دارد .(۳۱)
۶ ـ آخرین فرزند صدرالمتالهین معصومه خاتون همسر علامه بزرگ میرزا قوام الدین نیریزى از شاگردان به نام صدرالمتالهین و حاشیه نویس کتاب اسفار است . او در تاریخ ۱۰۳۳ به دنیا آمد و ۱۰۹۳ وفات یافت . بانویى دانشمند و ادب دوست ، حدیث شناس و عابد و زاهد و حافظ قرآن کریم بود که در محضر پدر و سپس خواهرانش زبیده و ام کلثوم علوم و معارف روز را فرا گرفت .(۳۲)
غروب خورشید
حکیم وارسته در طول عمر ۷۱ ساله اش هفت بار با پاى پیاده به حج مشرف شده و گل تن را با طواف کعبه دل صفا بخشیده و در آخر نیز سر بر این راه نهاد و به هنگام آغاز سفر هفتم یا در بازگشت از آن سفر به سال ۱۰۵۰ ه’ ق در شهر بصره تن رنجور را وداع نمود و در جوار حق قرار گرفت . و در همانجا به خاک سپرده شدو اگر چه امروز اثرى از قبر او نیست اما عطر دلنشین حکمت متعالیه از مرکب نوشته هایش همواره مشام جان را مى نوازد .
پاورقی
__________________________
۱ ـ ملاصدرا، هانرى کرین ، ترجمه ذبیح الله منصورى ، ص ۹٫
۲ ـ ملا صدرا، ص ۲۸٫
سال تولد محمد قوامى شیرازى به استناد نوشته اى از خود او که در سال ۱۰۳۷ در حاشیه یکى از مباحث مهم کتاب اسفار و کتاب مشاعر نوشته است و سن خود را ۵۸ سال خوانده در سال ۹۷۹ یا اوائل ۹۸۰ ذکر شده است اما از کیفیت تربیت و اساتید و مدارس و رشد دوره جوانى او منابع قابل اعتمادى به دست نیامد و جز داستانى که خلاصه آن در بالا ذکر شد اطلاعى نداریم ولى با توجه به ویژگیهاى فرهنگى و سیاسى آن روز ناحیه فارس و آرامشى که در دوره حکمرانى میرزا محمد خدابنده (برادر شاه اسماعیل دوم و پدر شاه عباس بزرگ ) و طرفدارى او از دانشمندان بر منطقه حاکم بود و بویژه موقعیت خواجه ابراهیم قوامى که در دستگاه حکومتى و در میان مردم احترام و اعتبار داشت باید گفت دوران کودکى و نوجوانى صدرا با تربیت و رشد علمى خوب یا ممتازى همراه بوده است .
۳ ـ اسفار، ج ۱، ص ۴٫
۴ ـ همان ، ص ۱۱٫
۵ ـ تفسیر سوره واقعه (مقدمه ).
۶ ـ شرح اسفار، ج ۶، بخش اول ، مقدمه ، ص ۴۹ ـ ۴۸٫
۷ ـ یادنامه ملاصدرا، نشر دانشگاه تهران ، ص ۲٫
۸ ـ اسفار، ج ۱، ص ۶٫
۹ ـ بحارالانوار، علامه محمدباقر مجلسى ، ج ۶۰، ص ۲۱۶٫
۱۰ ـ اسفار، ج ۱، ص ۶ و ۷٫
۱۱ ـ مجله فرهنگ ایران زمین ، ج ۱۳، ص ۸۴ ـ ۱۰۰٫
۱۲ ـ همان ، ص ۸٫
۱۳ ـ سفینه البحار، ج ۲، ص ۱۷ (ماده صدر).
۱۴ ـ اتحاد عاقل به معقول ، ص ۱۰۷، ۱۰۹٫
۱۵ ـ اسفار، ج ۱، ص ۸٫
۱۶ ـ مجله فرهنگى ایران زمین ، ج ۱۳، ص ۸۴ ـ ۱۰۰٫
۱۷ ـ یاد نامه ملاصدرا ،ص ۲ .
۱۸ ـ همان ، ص ۱۵ .
۱۹ ـ شیعه در اسلام ، نشر بنیاد علمى و فکرى علامه ، ص ۶۲ .
۲۰ ـ خدمات متقابل اسلام و ایران ، ص ۵۸۶ .
۲۱ ـ کشف الاسرار، ص ۳۶ ـ ۵۳ .
۲۲ ـ خدمات متقابل اسلام و ایران ، ص ۵۸۷ . ـ۲۳ مجموعه آثار شهید مطهرى ، ج ۱۳ ،ص ۲۴۹، ۲۵۲ .
۲۴ ـ تاریخ فلسفه در اسلام ، انتشارات سمت ، ج ۱، ص ۴۶۹ .
۲۵ ـ اسفار، ج ۸، ص ۳۰۳ .
۲۶ ـ روضات الجنات ، ج ۴، ص ۱۲۰ .
۲۷ ـ مستدرک اعیان الشیعه ، ج ۲، ص ۴۳ .
۲۸ ـ مقدمه معادن الحکمه ، چاپ انتشارات کتابخانه آیه الله مرعشى ، ص ۱۵ .
۲۹ ـ اعیان الشیعه ، ج ۳ ،ص ۸۳ (مستدرک )
۳۰ ـ همان .
۳۱ ـ مقدمه معادن الحکمه ، ص ۱۵ .
۳۲ ـ اعیان الشیعه همان .
محمود لطیفى
ای برادر ! خداوند ، بی نهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک میشود
و قدر نیاز تو فرود می آید
به قدر آرزوی تو گسترده می شود
و قدر ایمان تو کارگشا می شود
به قدر نخ پیرزنان دوزنده ،باریک می شود
و قدر دل امیدواران گرم می شود
پدر میشود یتیمان را و مادر.
برادر میشود محتاجان برادری را .
همسر می شود بی همراه ماندگان را .
طفل میشود عقیمان را
امید میشود ،ناامیدان را
راه میشود گمگشتگان را
نور میشود در تاریکی ماندگان را
شمشیر میشود رزمندگان را
عصا میشود پیران را
عشق می شود محتاجان به عشق را
خداوند همه چیز میشود همه کس را
به شرط اعتقاد؛ به شرط پاکی دل ؛ به شرط طهارت روح؛ به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
ای مسلمانان ! ای پیروان آقای ما علی!
بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا!
ومغزهایتان را از هر اندیشه خلاف
و زبانهایتان را از هر گفتار ناپاک
و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار
و بپرهیزید از ناجوانمردی ها ، ناراستی ها نامردمی ها!
چنین کنید تا ببینید که خداوند ،چگونه بر سر سفره شما ، با کاسه یی خوراک و تکه ای نان می نشیند و بر بند تاب ، با کودکان شما تاب میخورد
و در دکان شما کفه های ترازی تان را میزان می کند
و در کوچه های خلوت با شما آواز میخواند…
مگر از زندگی چه می خواهید
که در خدایی ِ خدا یافت نمی شود
که به شیطان پناه می برید؟
که در عشق یافت نمی شود
که به نفرت پناه میبرید؟
که در سلامت یافت نمی شود
که به خلاف پناه می برید؟
ای برادر ها ؟ خواهر ها! قلب هایتان را از حقارت کینه تهی کنید
و با عظمت عشق پر کنید
زیرا که عشق چون عقاب است.
بالا می پرد و دور ؛ بی اعتنا به حقیران در روح.
کینه چون لاشخور و کرکس است.
کوتاه می پرد و سنگین . جز مردار به هیچ نمی اندیشد.
برای عاشق، نابترین ، شور است و زندگی و نشاط
برای لاشخور، خوب ترین ، جسدی ست متلاشی…
(خطاب به مردم کوچه بازار ،مردی در تبعید ابدی –براساس زندگی ملاصدرا – نادر ابراهیمی ص۲۰۷و ۲۰۸)